نقدو تحلیل و بررسی سریال چینی رام نشده the untamed


به نام خدایی که فرمانروایی و خدایی تنها سزاوار اوست

******توجه توجه توجه******

(دوستان عزیز یه توضیحی باید راجب این سریال بهتون بدم اون هم اینکه این سریال بر اساس یه رمان چینی به اسم استاد تعالیم شیطانی ساخته شده که اصل رمان دارای یه عاشقانه ی ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا.ی.ا.ن.ه است و به همین دلیل گاهی وقتا ممکنه این عشق توی سریال یه کوچولو حس بشه به خصوص برای کسانی که از اصل رمان اطلاع دارن اما توی سریال به دلیل قوانین و فیلتر های خاص چین خبری از این چیزا نیست و رابطه ی نقش های اصلی سریال تا اخرش در حد یه دوستی ساده باقی میمونه و از حد دوستی و رفاقت فراتر نمیره و قرار نیست شاهد روابط هم ج.ن.س گ را یی باشید)


قبل از هر چیزی بزاردید بهتون بگم اگه قصد خوندن این نقد و بررسی رو دارین پس باید بدونین که بایه متن بسیار طولانی طرف هستین که خوندنش ممکنه حتی ساعت ها طول بکشه. از همین الان اینو گفتم که بعدا که شروع کردین به خوندن و هر چی خوندید دیدین تموم نمیشه نگید نگفت و چرا این متن تموم بشو نیست.اقا از قدیم گفتن جنگ اول به از صلح اخره( خخخخخخخخ)

.ولی از همینجا از تمام کسایی که با وجود طولانی بودن این متن باز هم اون رو میخونن و تا اخرش حوصله میکنن واقعا تشکر میکنم و باید بگم واقعا صبر ایوب دارید.

عنوان فارسی : رام نشده

نام انگلیسی: the untamed

ژانر: ووشیا، فانتزی، عاشقانه، رزمی، دوستانه، برومنس، تاریخی

تعداد قسمت ها : 50 قسمت

مدت زمان هر قسمت :45 دقیقه

شبکه ی پخش: we tv

امتیاز در مای دراما :9/4

امتیاز در ویکی: 9/8 از 10

بازیگران : شیائو ژان، وانگ ییبو، زویی منگ، وانگ ژو چنگ و ...


خیلی خب میرسیم به سریال پر سر و صدای رام نشده سریالی که این اواخر بین چینی بین ها خیلی سر و صدا به پا کرده و بین طرفدار های رمان و انیمه ی سریال حتی چندین ماه قبل از پخش حسابی سر و صدا راه انداخته بود و خیلیا جلو جلو منتظر اومدنش بودن و قضاوت های زیادی هم راجبش شد و یه سری ها بهش خوش بین بودن و یه سری های دیگه خیلی بد بین بودن به خصوص طرفدار های رمان که فکر میکردن سریال قراره تمام خاطرات خوبشون از رمان رو خراب کنه و به نظرشون به هیچ وجه سریال نمیتونست به پای رمان برسه اما بعد از شروع پخش سریال کم کم همه ی نظرات منفی عوض شد و بر عکس همون طرفدار های رمان به بزرگترین طرفدار های سریال تبدیل شده بودن.رام نشده در عین ناباوری تونست رضایت اکثریت بیننده هارو جلب کنه و با امتیاز بسیار خوب 9/4 تا اینجا برترین سریال چینی توی سایت مای دراما باشه و رکورد 6-5 ساله ای رو که در اختیار فصل اول سریال بهشت در اتش بود بشکنه. فصل اول سریال بهشت در اتش تا قبل از این با امتیاز 9/1 برترین سریال چینی  توی سایت مای دراما بود و سریال های فوق العاده پر طرفداری مثل ده مایل از شکوفه های هلو با امتیاز 9 و سریال بسیار زیبا و پر هیاهوی خاکستر عشق با امتیاز 8/9 به ترتیب دوم و سوم بودن اما رام نشده امسال انقلاب عظیمی توی رتبه بندی سریال های چینی ایجاد کرد و با کسب امتیاز 9/4 بالاترین رتبه رو از ان خودش کرد و رکورد خیلی از بهترین سریال های چینی رو شکست و حسابی بین طرفداران سریال های چینی جا باز کرد.

سریالی که بر خلاف سریال هایی که اسم بردم حتی هزینه ی انچنانی هم براش نشده بود و این سهل انگاری ها توی جلوه های ویژه و یه سری از مسائل به راحتی به چشم میومد و از اون بد تر به خاطر یه سری قوانین خاص چین نتونسته بودن اونجور که باید سریال رو از اب دربیارن اما با وجود همه ی این ها داستان فوق العاده قوی و خط روایی بی نظیر سریال به همه ی این ضعف ها غلبه کرد و تونست رضایت بیننده هارو به دست بیاره. و حالا من امروز با نقد و بررسی این سریال خاص و فوق العاده در خدمتتون هستم و امیدوارم از خوندن متنم لذت کافی رو ببرید و طولانی بودن متن براتون خسته کننده نباشه.

فضای این سریال در ابتدا ممکنه یه مقدار گیج کننده و متفاوت باشه براتون.حتی ممکنه به نظرتون عجیب بیاد و اوایل نتونید خیلی خوب با فضا ارتباط بگیرید و احساس گیجی و سر درگمی کنید اون هم به خاطر داستان و روایت متفاوت سریاله اما کم کم باهاش ارتباط میگیرید و رفته رفته با فضای سریال انس میگیرید.ولی از همین الان باید بگم که این سریال از قسمتای 16-15 به بعد  وارد مسیر اصلی خودش میشه و داستان اصلیمون شروع میشه و سریال اوج میگیره.

سریال رام نشده یه مقدار مدل روایت متفاوتی نسبت به سایر سریال ها داره و از زمان حال شروع میشه و دو قسمت اول سریال توی زمان حال میگذره و بعد از دوقسمت به 16 سال قبل میره و طی 32 قسمت اینده شما رو با اتفاقات گذشته اشنا میکنه و از قسمت 34 به بعد دوباره به زمان حال بر میگرده و بقیه ی داستان توی زمان حال روایت میشه.(این توضیح مختصر رو برای اشنایی با مسیر روایت سریال و جلوگیری از گیج شدن بیننده براتون گفتم)


خلاصه(این خلاصه رو خودم نوشتم و ربطی به خلاصه های سایتا نداره چون اون خلاصه ها رو حقیقتش ادم وقتی میخونه بیشتر از سریال زده میشه تا اینکه بخواد جذبش بشه):

سریال رام نشده داستان زندگی پر فراز ونشیب پسریتیمی به اسم وی ووشیان رو روایت میکنه. یه ادم به شدت بد اوازه که معروفه به بزرگ خاندان یا بنیان گزار ییلینگ.کسی که بنیان گزار و به وجود اورنده ی راه و روش شیطانی بوده و بزرگترین دشمن دنیای تعلیم دیده ها یا همون تهذیب گر ها محسوب میشه و هیچ کس دل خوشی ازش نداره و همه ی ادمای دنیا تا مغز استخون ازش متنفرن و البته میترسن.یه موجود ترسناک و شورشی و شیطان صفت که  اونقدر وحشتناکه که حتی بعد از مرگش هم کسی جرئت بردن اسمشو نداره و همچنان به عنوان بزرگترین معضل دنیا شناخته میشه و به ارباب شیاطین معروفه و البته این شهرتش هم کاملا براش مناسبه چون واقعا ارباب شیاطین و ارواحه و همه ی موجودات شیطانی رو به راحتی کنترل میکنه. اما وی ووشیان ترسناک و قدرتمند ما میمیره یا بهتره بگم خود کشی میکنه و بعد از 16 سال به خاطر طلسم یه ارباب زاده ی دیوونه به اسم موشوان یو به زندگی برمیگرده اون هم با یه روش شیطانی و نفرین شده و ممنوعه به اسم قربانی کردن که طی این روش یه نفر خودشو قربانی میکنه و با استفاده از خون خودش طلسم رو روی زمین مینویسه تا روح یه نفر رو احظار کنه و اون فرد رو زنده کنه اما این روش اونقدر وحشتناک و منفوره که کسی جرئت استفاده ازش رو نداره مگر به یک دلیل که اون هم انتقامه و تمام کسایی که این کارو میکنن قصدشون انتقام گرفتن از ادمائیه که ازشون کینه دارن و توانایی انتقام گرفتن رو هم ندارن بنابراین یه روح خبیث و بی رحم رو احضار میکنن و خودشون رو در ازای زندگی اون روح خبیث قربانی میکنن . در عوضش اون روح هم باید خواسته ی قربانی رو هر چی هم که باشه بر اورده کنه وگرنه بعد مدتی هم جسم و هم روحش از هم میپاشه و به کلی نابود میشه و دیگه هیچ وقت نمیتونه تناسخ پیدا کنه و به این زندگی برگرده 

و خب برای انتقام و کارای وحشتناک چه کسی بهتر از بزرگ خاندان ییلینگ وی ووشیان میتونه باشه؟ بد اوازه ترین و بی رحم ترین ادم تاریخ.

 و حالا وی ووشیان ناخواسته توسط موشوان یو به زندگی برگردونده میشه و باید انتقام هایی که موشوان یو ازش میخواسته رو براش بگیره تا بتونه زندگیشو ادامه بده و از بین نره ولی وی ووشیان به محض زنده شدن و فهمیدن قضیه اولین چیزی که میگه اینه که موشوان یو ادم اشتباهی رو انتخاب کردی!!!!!...... و این جمله اولین جرقه ی تردید رو توی دل بیننده روشن میکنه و بیننده با خودش میگه یعنی چی که ادم اشتباهی یعنی این ادم وی ووشیان نیست؟ یا نکنه.....

بله (( یا نکنه..... ))شروع همه ی جریانات و داستان جذاب ما از همین کلمه است و منشا سریال همین یه جمله است واقعا نکنه ما.... ؟؟؟ نکنه وی ووشیان .....؟؟؟؟


خیلی خب قبل از هر چیز بزارین کمی با فضای داستان اشناتون کنم. این سریال حول 5 قبیله ی بزرگ و اصلی میگرده که به قبایل تعلیم دیده یا تهذیب گر معروفن و به طور خاص برای دفع شیاطین و موجودات شرور و ارواح تعلیم دیدن(تو رمان اصلی بهشون میگن تعلیم دیده اما تو سریال تهذیب گر ترجمه شدن که البته من با تعلیم دیده راحت ترم و ترجیح میدم بیشتر این کلمه رو به کار ببرم) تعلیم دیده ها بین مردم بسیار محترم هستن و مردم عادی احترام و جایگاه خاصی براشون قائلن. اما از بین این قبایل قدرتمندترینشون قبیله ی ون هستش و روی باقی قبیله ها و خانواده ها تسلط داره و جور و ظلمش روز به روز بیشتر و بیشتر میشه.و اما قبایل توی این سریال عبارنتد از:

قبیله ی ون: قدرتمندترین قبیله ی دنیای تعلیم دیده ها که توسط خاندان قدرتمند ون و یه ادم جاه طلب و بی رحم به اسم ون روحان اداره میشه و هدفشون تحت سلطه در اوردن باقی قبایله و میخوان به قدرت بی چون و چرای دنیا ی تعلیم دیده ها تبدیل بشن و راه و روشش هم اصلا برای ون روحان و پسراش اهمیتی نداره و توی این مسیر دست به هر کاری میزنن.شهر فرماندهی این قبیله به شهر بدون شب معروفه و توی منطقه ی چیشان قرار داره.بنابر این به قبیله ی چیشان ون هم معروف هستن یعنی قبیله ی ون از منطقه ی چیشان.


 قبیله ی یونمنگ جیانگ: یه قبیله ی ازاد ورها که اصولشون و راه و روش زندگیشون بر پایه ی ازادی و قدرت انتخاب و اختیار بنا گذاشته شده و توسط خاندان جیانگ اداره میشه و رهبر قبیله مرد عاقل و محتاط و فهمیده ای به اسم جیانگ فنگمیانه که یه دختر و یه پسر و یه پسر خونده داره.دختری به اسم جیانگ یانلی، پسری به اسم جیانگ چنگ و پسر خونده ای به اسم (( وی ووشیان)).یه خونواده ی گرم و صمیمی و دوست داشتنی که حس خوب خانواده بودن رو به ادم القا میکنن.محل فرماندهی این قبیله لنگر گاه نیلوفره که توی منطقه ی یونمنگ قرار داره.


قبیله ی گوسو لان: یه قبیله ی بی نهایت منظم و قانون مند که بیش از 3500 تا قانون داره و توسط خاندان محترم و پر افتخار لان اداره میشه و دو تا وارث به نام لان وانگجی و لان شیچن داره دوتا برادر خوب و صمیمی که همیشه از همدیگه حمایت میکنن و هوای همو دارن.قبیله ی لان قبیله ایه که اکثر رهبرانش مرد بودن و بی نهایت هم سخت گیر و مقرراتی ان. قبیله ای که صد ها ساله تمام وارثان و فرزندان مشروع قبایل بزرگ رو تعلیم میده و همه ی قبایل بزرگ به استثنای قبیله ی ون وارثان و فرزندان مشروعشون رو به کلاس های درس قبیله ی لان میفرستن به امید اینکه انسان هایی موفق و عدالت طلب بشن و راه و رسم درست زندگی رو از این قبیله ی خاص و پر افتخار یاد بگیرن. ولی به راستی چقدر از تفکرات و راه و روش های این قبیله درسته؟ ایا همه ی قوانین و سیر و سلوک این قبیله درست و به حقه؟ وی ووشیان قانون شکن ما کسیه که تمام این سوالاتو تو ذهن بینده و حتی خیلی از افراد دنیا ایجاد میکنه. محل فرماندهی و استقرار قوم لان مقر ابره و توی منطقه ی گوسو قرار داره به همین دلیل به قبیله ی گوسو لان هم معروفن یعنی قبیله ی لان از منطقه ی گوسو..


قبیله ی لان لینگ جین:یه قبیله ی ثروتمند و مغرور که توسط خاندان جین و شخصی به اسم جین گوانگشان اداره میشه یه ادم خوش گذرون و هوس ران که کلی بچه های نا مشروع داره.یه ادم فرصت طلب و یه روباه مکار و متظاهر که باطن طماع و زیاده خواهش رو پشت ظاهر زیباش قایم میکنه..وارث این قبیله جین زیشوانه تنها فرزند پسر مشروع جین گوانگشان و نور چشمی قبیله ی جین که از قضا به خاطر دوستی مادرش با همسر رئیس قبیله ی جیانگ یه نامزدی از پیش تعیین شده با دختر رئیس قبیله ی جیانگ یعنی جیانگ یانلی داره.محل فرماندهی این قبیله برج تک شاخ طلایی ومنطقه ی لان لینگه.


قبیله ی چینگهه نیه: یکی دیگه از قبایل تعلیم دیده که توسط یه ادم قدرتمند به اسم نیه مینگجو و خاندان نیه اداره میشه. وارث قبیله ی نیه برادر کوچکتر نیه مینگجو یعنی نیه هوایسانگه یه ادم در ظاهر ترسو و دست و پا چلفتی که دقیقا نقطه ی مقابل برادرشه و از سایه ی خودش هم میترسه اما تاثیر هوش و ذکاوتش توی روند سریال رو اصلا نمیشه نادیده گرفت .مرکز فرماندهی قبیله ی نیه شهر چینگهه است.

 

معرفی شخصیت ها:

وی ووشیان (وی یینگ) : خونگرم و مهربون، بی خیال و سرخوش،شاد و پرجنب و جوش،شوخ طبع و پر از امید به زندگی، بمب انرژی و در یک کلام نماد تمام قشنگی ها و زیبایی های دنیا. ادمی که با دیدنش امید و شور زندگی سر تا سر وجودتونو فرامیگیره،ازاد و رها، با هوش و شجاع، کسی که قوانین نانوشته ی خودش رو توی زندگی داره، یه ادم خاکستری که پر از غم و حسرت و پشیمونیه، پر از درد،  عدالت طلب و مدافع مظلوم، پر از مردونگی و جوانمردی، یه مرد واقعی و متفاوت که مردی و مردونگی رو به نهایت خودش رسوند، یه قانون شکن بزرگ و یه رام نشده ی به تمام معنا و در نهایت کلمه ای که من خیلی در مورد این ادم روش اصرار دارم مظلومیته.وی ووشیان برای من نماد مظلومیت و فداکاری بود.مظلوم.مظلوم. مظلوم. این اولین کلمه ایه که با شنیدن این اسم توی ذهنم و قلبم نقش میبنده.

وی ووشیان پسر خونده ی رئیس قبیله ی جیانگه و از 7-6  سالگی توی خونه ی جیانگ فنگمیان و با بچه های اون بزرگ شده و رابطه ی خیلی خوبی با دختر و پسر جیانگ فنگمیان داره و توی شهر یون منگ و لنگر گاه نیلوفر به عنوان ارباب جوان قبیله ی جیانگ معروفه و از بس خونگرم و مهربونه که همه توی قبیله به عنوان برادر و ارباب بزرگشون دوستش دارن و بهش احترام میزارن.یه ادم شاد و پر جنب و جوش که یه لحظه هم یه جا بند نمیشه.

از همه مهتر ووشیان یه رابطه ی احساسی باور نکردنی با جیانگ یانلی یعنی دختر جیانگ فنگمیان و جیانگ چنگ پسر جیانگ فنگمیان داره. ووشیان علاقه ی خیلی شدید و بی حد و حصری به خواهر بزرگش داره و رابطه ی خواهر و برادری این دونفر واقعا قلب ادمو به لرزه در میاره.اونقدر این رابطه عمین و زیبا و دو طرفه است که من گاهی وقتا واقعا به جیانگ یانلی بابت داشتن برادر هایی به این خوبی که تا این حد پاک و عاشقانه خواهرشون رو دوست دارن و بهش احترام میزارن حسودیم میشد.

وی ووشیان یه پسر جوون و شاد و سرکشه که هر کاری رو که فکر کنه درسته فورا انجام میده و توش تعلل نمیکنه و حرف مردم هیچ اهمیتی براش نداره.ادمی که تمام قوانین دنیا رو زیر سوال میبره و پاش به هر جا که برسه یه  هرج و مرج حسابی راه میندازه و تمام قوانینش رو به چالش میکشه و هیچ ارزشی برای دستور العمل های از پیش تعیین شده ی دست و پا گیر دنیا قائل نیست و با قوانین خاص و نا نوشته ی خودش زندگی میکنه.ادمیه که تعریف خاص خودش رو از درست و غلط و داره و خیلی پایبند سنت ها و راه و رسوم گذشته نیست و حتی اگه همه ی دنیا هم بگن یه چیزی غلطه ولی تا زمانی که ووشیان توی قلبش احساس کنه اون کار درسته هیچ اهمیتی به حرف دنیا و مردمش نمیده و تا اخر و به هر قیمتی از ارمانش و چیزی که فکر میکنه درسته دفاع میکنه و عقب نمیکشه، یه رام نشده ی واقعی و مغرور که جلوی ظلم و ظالم سر خم نمیکنه و ساکت نمیشینه.

ادمی که از نظر اطرافیانش یه سرخوش دردسر سازه که توی بدترین شرایط زندگی باز هم مثل احمقا با صدای بلند میخنده و همه چیزو به شوخی میگیره. یه ادم بد اوازه  که شهرت خیلی بدی داره و اسمش دنیارو به لرزه در میاره.

یه شخصیت پر از حرف و درد و غم و غصه با یه زندگی پر فراز و نشیب که من توی بخش دوم متنم بیشتر و کامل تر راجبش توضیح دادم و تا جایی که تونستم و در توانم بوده برداشت خودم رو از این شخصیت فوق العاده و پیچیده نوشتم.

لان جان یا لان وانگجی : برادر زاده ی رئیس قبیله ی لان و یکی از وارثان این قبیله ی پر افتخار و خاص. یه ادم خشک و مقرراتی، سرد و ساکت و مغرور،پر از افتخار و اعتماد به نفس و در ظاهر بی احساس.ادمی که هیچ دوستی توی زندگیش نداشته و نداره و ظاهرا خودش هم دیگه با این تنهایی کنار اومده.کسی که اونقدر خودش و راه و روش زندگیش رو قبول داره که هیچ کس رو در حد خودش نمیدونه و اونقدر تو لاک تنهایی خودش بوده که دیگه بلد نیست چجوری با دیگران ارتباط برقرار کنه و مردم به خاطر رفتار سردش فکر میکنن اون یه ادم مغروره که فکر میکنه هیچ کس توی این دنیا لیاقت دوستی و هم صحبتی با اون رو نداره ولی درحقیقت لان جان اونقدرا هم ادم مغروری نیست و فقط اونقدر تنهایی کشیده که رفتارش زیادی سرد شده و اصلا رابطه ی صمیمی با هیچ کس نداره. حتی ارتباطش با اعظای خانوادش که عمو و برادرش هستن هم در حد چند تا کلمه ی ساده است و کلا کسی رو توی خلوت زندگیش راه نمیده.ادمیه که توی زندگیش حتی یه دونه قانون هم نشکسته و به شدت خشک و قانون مداره با هیچ کس شوخی نداره.

لان جان ادمیه که راه و روش قوم وقبیله اش رو خیلی قبول داره و با افتخار تمام ازشون پیروی میکنه و هیچ وقت حتی ذره ای به درستی قوانین و راه و رسم زندگیش شک نکرده و توی دنیای تعلیم دیده ها حکم یه شاهزاده ی همه چی تموم و خوش اوازه رو داره، یه الگو و سرمشق به تمام معنا برای تمام هم سن و سال هاش که ارزوی هر کسی اینه که بتونه فقط برای مدتی با این شاهزاده ی پر افتخار و فوق العاده هم صحبت بشه، کسی که بر خلاف وی ووشیان اصلا بلد نیست از زندگیش و لحظه هاش لذت ببره و با اینکه در حقیقت ادم خوب و مهربون و خوش قلبیه اما اصلا بلد نیست چجوری احساساتش رو نشون بده و واسه همین هم همیشه تنهاست. اما این شاهزاده ی مغرور و پر افتخار به خاطر ادم سرخوش و بی خیال و متفاوتی مثل وی ووشیان تمام مسیر زندگیش عوض میشه و همه ی باور ها و اعتقاداتش به چالش کشیده میشه اون هم خاطر ادمی که به قول خودش یه احمق عقب مونده ی مسخره بود.

جیانگ چنگ : پر از شک و تردید،پر از اشتباه،مغرور و سرتق، دهن بین و تاثیر پذیر، پر از سرخوردگی و احساس حقارت.

جیانگ چنگ پسر جیانگ فنگمیان و جانشین رئیس قبیله ی جیانگ و برادرخونده ی وی ووشیانه. یه ادم عصبی و زودجوش و در عین حال مهربون و خوش قلب که رابطه ی قلبی خیلی عمیقی با ووشیان داره و اگر چه در ظاهر مدام باهاش جنگ و دعوا داره اما قلبا خیلی ووشیان رو دوست داره و نگرانشه.

جیانگ چنگ از نظر من شبیه ترین ادم این سریال به ادمای دنیای خودمون بود، ادمی  که در ظاهر قوی و محکمه اما در واقع همیشه خودش رو در برابر ووشیان ناچیز میدیده و برابرش احساس حقارت و کوچیکی میکرده اما بازم نمیتونه منکر عشق و علاقه و برادری فوق العاده اش با وی ووشیان بشه و علارغم تمام اون سرخوردگی ها و احساس حقارت بازم ووشیان رو دوست داره و نمیتونه ازش متنفر باشه اما خب مگه یه همچین ادمی چقدرو تا کجا میتونه در برابر حرف مردم و نگاه های تحقیر امیز و دسیسه های ادما طاقت بیاره؟ اون هم ادمی مثل جیانگ چنگ که از بچگی به خاطر حرفا و تحقیر ها و تو سری زدن های مادرش زمینه ی حسادت و تنفر از ووشیان رو داشته.

جیانگ چنگ یه ادم پر از اشتباهه که حتی تکلیفش با خودش هم مشخص نیست و شخصیت متزلزلی داره. یه ادم مغرور که غرورش بهش اجازه ی عذر خواهی و قبول اشتباهاتش رو نمیده اما خودش توی قلبش خیلی خوب اشتباهاتش رو میدونه و همیشه با خودش و احساسش در گیره. ادمیه که حتی عاشق شدنش هم با کلی شک و تردید همراهه و عشقش به دختر مورد علاقه اش یه عشق واقعی نیست بلکه یه احساس زودگذره که البته این مدل عشق و این مدل شخصیت ها با عرض پوزش بیشترین شباهت رو به عشق ها و شخصیت های دنیای امروز ما داره. احتمالا الان دیگه میدونید با چجور ادمی طرف هستید! ادمی که عزیز ترین فرد زندگیش رو با دستای خودش و فقط از روی عصبانیت و سو تفاهم میکشه و بعد از اون شب 16 سال تموم توی یه جهنم خود ساخته زندگی میکنه!!!

Xiao Zhan, Wang Yibo star in BL drama adaption The Untamed | Cfensi

ون نینگ: یه پسر بی نهایت ساده و خوش قلب و مهربون که خودش و خواهرش ون چینگ از بخت بدشون عضوی از قبیله ی ظالم ون هستن در حالی که هیچ شباهتی به اون ادمای ظالم ندارن و زمین تا اسمون با اونا فرق دارن . پسری که حتی نمیتونه درست و حسابی حرف بزنه  و از پس خودش بر بیاد. ادمی که تمام زندگیش رو متکی به خواهر بزرگش بوده و  البته به لطف خواهرش زندگی خوب و اروم بی دغدغه ای هم داشته.پسری که اونقدر بی گناه و خوش قلبه که همیشه عاشق کمک کردن به دیگرانه و وقتی کسی لطفی در حقش کنه هزار برابر اون لطف رو جبران میکنه و تا اخر عمرش خودش رو مدیون و مرید اون ادم میدونه. ولی این ادم ساده و بی گناه ما خوشبختانه یا متاسفانه به کسی مثل وی ووشیان توی زندگیش بر میخوره و از بین تمام ادمای دنیا وی ووشیان میشه ناجی زندگی این پسر و خب با توصیفی که از ون نینگ داشتیم تا اخرین لحظه خودش رو مدیون و بدهکار ووشیان میدونه و از هیچ کمکی بهش دریغ نمیکنه.

ون نینگ با وجود تمام قتل ها و کشتار هایی که انجام داد اما از نظر من هنوزم بی گناه ترین و پاک ترین ادم این سریال بود.

جیانگ یانلی: دختر و فرزند بزرگ رئیس قبیله ی جیانگ. یه دختر مهربون و با وقار. پر از عشق و محبت. عاشق برادراش و نماد کامل یه خواهر فداکار و فوق العده که واسه برادراش تو عالم خواهری سنگ تموم میزاره و از هیچی براشون دریغ نمیکنه حتی از جونش.جیانگ یانلی برای برادراش فقط یه خواهر نبود بلکه یه رفیق، یه مونس و حتی یه مادر بود به خصوص برای ووشیان که هیچ وقت مادر نداشت و محبت مادری رو نچشیده بود اما یانلی این احساس و محبت رو براش جبران میکرد و اونقدر عشق و محبت نثار برادراش میکرد که به مهمترین ادم زندگی ووشیان و جیانگ چنگ تبدیل شده بود. یه ادم تعیین کننده توی  زندگی ووشیان و جیانگ چنگ. کسی که بنیان خانواده و برادری رو بین برادراش محکم و استوار نگه داشته بود. جیانگ یانلی توی این سریال حکم بند تسبیح رو داشت که مهره های تسبیح رو که اعضای خانواده اش بودن کنار همدیگه نگه داشته بود و نمیزاشت خانواده اش و برادراش از هم بپاشن. درسته نقشش خیلی زیاد نبود ولی اونقدر مهم ومحوری بود که خیلی از اتفاقات سریال حول اون میچرخید و همیشه یه اسمی ازش بود و این سریال بدون جیانگ یانلی واقعا یه جا ش میلنگید  و به هیچ وجه سریال کاملی نمیشد. یانلی پر از عشق و محبت بود و هیچ وقت هیچ فرقی بین برادراش نزاشت و حتی خیلی جاها با اینکه ووشیان برادر خونده اش بود بیشتر بهش محبت میکرد و هواشو داشت  و همین باعث شده بود که به موثر ترین و عزیز ترین ادم زندگیی ووشیان تبدیل بشه. زندگی برای وی ووشیان توی کلمه ی خواهر خلاصه میشد و با تمام وجودش عاشق خواهرش بود یه عشق پاک و برادرانه که همه ی وجود ووشیانو فراگرفته بود. جیانگ یانلی کسی بود که من به عنوان یه دختر و مهم تر از اون به عنوان یه خواهر احترام خیلی زیادی براش قائلم و واقعا دوستش دارم.

منگ یائو(جین گوانگ یائو) : یکی از پسران نا مشروع رئیس قبیله ی جین . کسی که پر از بغض و کینه و عقده اس. ادمی که توسط پدرش و خانواده اش طرد شده و کسی توی قبیله ی جین اون رو به رسمیت نمیشناسه و براش ارزشی قائل نیستن و همه به چشم حقارت بهش نگاه میکنن و تمام این مسائل باعث شده اون همه ی زندگیش احساس حقارت و ناچیزی کنه و پر از کینه و نفرت نسبت به تمام دنیا باشه. منگ یائو بعد از طرد شدن از قبیله اش توسط رئیس قبیله ی نیه یعنی نیه مینگجو توی قبیله ی نیه پذیرفته شده و چند ساله که به عنوان معاون و ملازم نیه مینگجو زندگی میکنه و تحقیر و حرف و حدیث مردم همچنان همراهشه.

ون چینگ : یه خواهر فوق العاده ی دیگه توی این سریال. ون چینگ خواهر ون نینگه و در واقع دختر رئیس یکی از شاخه های قبیله ی ون هستش اما سال هاست که همه ی خانواده اش و قبیله ی کوچیکش نابود شدن و فقط عده ی کمی از خانواده اش زنده مونده. یه سری ادم بی دفاع که توی شهری به اسم ییلینگ زندگی میکنن. ون چینگ و برادرش هم از همون زمان تحت سر پرستی رئیس قبیله ی ون یعنی ون روحان بزرگ شدن و ون چینگ از سر اجبار و به خاطر امنیت برادرش طابع دستورات ون روحانه.

ون چینگ بهترین پزشک قبیله ی ون چیشان هم هست و مهارت زیادی توی پزشکی داره. یه دختر محکم و خود ساخته که عاشق برادرشه و همه ی هم و غمش توی زندگی اسایش و امنیت برادر کوچیکشه. یه خواهر فداکار که هر کاری برای برادرش میکنه و از بچگی برادرشو به دندون گرفته و بزرگش کرده. ون چینگ برای برادرش فقط حکم یه خواهر رو نداره بلکه همه ی کس و کار ون نینگه و همیشه برادرش اولویت زندگیش بوده. یه دختر باهوش و گاها خشک که خیلی روی خوش به کسی نشون نمیده و به جز خودش و برادرش به هیچ کس و هیچ چیز توی دنیا اعتماد نداره اما این دختر خشک و محکم و ترش رو که به عالم و ادم بی اعتماده با اومدن کسی مثل وی ووشیان توی زندگیش دنیاش رنگ دیگه ای میگیره و دوباره امید رو توی قلبش احساس میکنه البته با تفاسیری که از ون چینگ داشتیم مطمئنا دختری نیست که توی نگاه اول عاشق وی ووشیان بشه و بهش دل ببازه بلکه مدت زیادی طول میکشه و اتفاقات خیلی زیادی میفته تا بالاخره ون چینگ به این ادم متفاوت اعتماد میکنه و کم کم بهش دل میبنده به ادمی که قید همه ی دنیا و خوشی هاش رو میزنه فقط به خاطر اینکه از یه سری ادم بی گناه محافظت کنه اون هم بدون هیچ چشم داشتی.

ون چینگ ادمیه که تا لحظه ی اخر نتونست احساسش رو نسبت به وی ووشیان به زبون بیاره و عشق و علاقه اش به ووشیان رو برای همیشه توی قلبش نگه داشت و هیچ وقت فرصت بازگو کردن احساساتش رو پیدا نکرد و این عشق برای همیشه یه احساس یه طرفه و مهر و موم شده باقی موند که هرگز فرصت عرض اندام پیدا نکرد. عشق یه طرفه ای که برای مدتی هرچند کوتاه امید و ارزو رو دوباره به زندگی ون چینگ برگردوند.


نقد و تحلیل و بررسی سریال( خطر اسپویل)

بیاین نقد و تحلیلمون رو با چند تا سوال شروع کنیم.

تا حالا شده با خودتون فکر کنید که چقدر به ادمای دور و برتون اعتماد دارین؟ چقدر دوستا و اعضای خانواده تون رو باور دارین؟ از همه مهمتر تا کجا حاضرید کنارشون بمونید و ازشون حمایت کنید؟ تا کی و تا کجا میتونید بهشون اعتماد کنید و شک و تردید به دلتون راه ندید؟ اگه یه روزی یکی از عزیزانتون جلوی همه ی عالم و ادم بایسته ایا شما بازم حاضرید کنارش بمونید و حمایتش کنید؟ اصلا تاکی حمایتش میکنید . تا کی و تا کجا حاضرید به خاطرش جلوی همه ی دنیا بایستید؟

 بهش فکر کنید. چقدر به ادمای زندگیتون اعتماد دارید؟ 

اصلا ادمای زندگیتون چقدر شمارو باور دارن؟ اونا تا کجا حاضرن براتون ایستادگی کنن و ازتون دفاع کنن؟ تا کجا میتونن بهتون شک نکنن؟ اگه یه روز شما جلوی همه ی دنیا بایستید چی؟ عزیزاتون بازم حاضرن کنارتون باشن؟

بیاین کمی با خودتون فکر کنید . ادمای زندگیتون چقدر بهتون اعتماد دارن؟

به سوالات بالا خوب فکر کنید و سعی کنید بهشون جواب بدید چون این سوالات و سری دوم سوالاتمون که به زودی بهشون میرسیم محور و شیرازه ی اصلی این سریاله. پایه و اساس رام نشده  همین سوالات و البته پاسخ این سوالاته. این که ادمای زندگی یه نفر چقدر میتونن بهش اعتماد کنن و باورش کنن

رام نشده داستان باور کردن و باورنکردنه قصه ی اعتماد و بی اعتمادی. رام نشده قصه ی ادمیه که هیچ کس حاضر نشد باورش کنه. هیچ کس باورش نکرد و ازش دفاع نکرد.هیچ کس حتی خانواده اش حاضر نشدن کنارش بمونن و حمایتش کنن.

ادمای زندگی وی ووشیان درست وقتی که باید کنارش میموندن و ازش حمایت میکردن پشتش رو خالی کردن و تنهاش گذاشتن.ادمایی که همشون قدرت دفاع از وی ووشیان رو داشتن و به راحتی میتونستن ازش حمایت کنن اما مسئله اصلا داشتن یا نداشتن قدرت نبود مسئله داشتن یا نداشتن اعتماد بود.اون ادما اگر چه در ظاهر همشون ووشیان رو باور داشتن اما توی قلبشون اونقدر که باید بهش اعتماد نداشتن و باورش نکرده بودن وهمین باو کردن ها و باور نکردن ها باعث به وجود اومدن یه فاجعه ی بزرگ و جبران ناپذیر شد.فاجعه ی وحشتناکی که تمام دنیای تعلیم دیده هارو فرا گرفت و تر و خشک رو با هم سوزوند.

این سریال قصه ی برادری ها و نابرادری هاست.. قصه ی مردی و نامردی. وفاداری و خیانت. صداقت و دروغ. قصه ی عشق و نفرته و از همه مهمتر قصه ی دردناک مردونگی و مروته.

رام نشده داستان ادماییه که برای رسیدن به قدرت بیشتر حتی از جنازه ی ادمای بی گناه هم نمیگذرن.قبیله ی ون که با بی رحمی تمام حتی از اجساد و مرده ها هم سو استفاده میکنن تا وحشت رو توی دل مردم دنیا و باقی قبایل بندازن و به قدرت مطلق دنیا تبدیل بشن.دنیارو پر از ترس و وحشت و سیاهی کردن و کسی جرئت قد علم کردن جلوشون رو نداره.قبایل و خانواده های زیادی رو نابود کردن و به خاطر داشتن یه قدرت خاص روز به روز درحال قدرتمند تر شدن هستن.اما درست زمانی که ون روحان پیش خودش فکر میکنه که دیگه تمام دنیا توی مشتشه کسی مثل وی ووشیان پیداش میشه و تمام نقشه هاش رو نقش بر اب میکنه.وی ووشیان تمام افراد ظالم قبیله ی ون رو در کسری از ثانیه نابود میکنه و قبیله ی ون رو از صحنه ی روزگار محو میکنه . اما ایا واقعا همه ی کثیفی  ها و ظلم و جنایت های دنیا با نابودی ون روحان و قبیله ی ون از بین میره؟ مسلمه که نه چون این رسم دنیاست که تا وقتی که خصلت طمع توی دل ادما وجود داره تاریکی و ظلم و جنایت هرگز از بین نمیرن. یه جورایی انگار یه قانون نانوشته توی دنیا هست که میگه ظلم و جنایت هیچ وقت از بین نمیره بلکه از شخصی به شخصی و از قومی به قوم دیگه منتقل میشه درست مثل همون قانون انرژی.

این سریال قصه ی ادماییه که تمام زورشون رو میزنن تا تمام قدرت دنیا رو مال خودشون کنن و اونقدر دل هاشون سیاهه که نمیتونن باور کنن این وسط و توی این اشفته بازار کسی هست که همه ی هم و غمش اسایش و ارامش مردم بی گناه دنیاست؛ حالا این مردم بی گناه هرکس و از هر کجا که میخوان باشن برای اون ادم فرقی نداره.

این هیولاهای انسان نما نمیتونن وجود ادم عدالت طلبی مثل وی ووشیان رو باور کنن و بنابراین هر کدومشون به اندازه ی خودش بهش شک میکنه و این تردید ها روی همدیگه تلمبار میشه و وی ووشیان رو ذره ذره از بین میبره و به سمت نابودی سوق میده

رام نشده داستان ادمای دو رو و متظاهریه که با تزویر و تظاهر قلب مردم دنیارو به دست میارن و درمقابل ادمای صاف و صادق و خوش قلبی که به خاطر صداقت و درستیشون همیشه محکوم به نابودی ان.ادمای خوبی که انگار دنیا هیچ رقمه تحملشون رو نداره و صاحبان قدرت هرجور که شده میخوان از دور خارجشون کنن تا کسی نباشه که جلوی کاراشون رو بگیره و چهره ی دورو ومتظاهرشون رو برای دنیا فاش کنه.

اما اگه بخوایم با خودمون صادق باشیم و واقع بین باشیم خود ادمای دنیا هم همچین تمایلی برای دیدن تزویر و تظاهر این ادمای دورو ندارن و تا وقتی که این ادما تامینشون کنن حاضرن چشمشون رو روی همه ی کارا و جنایاتشون ببندن و به روی خودشون هم نیارن. و درست همچین موقعیه که دنیا برای ادمای صاف و صادقی مثل وی ووشیان به تنگ میاد و تبدیل میشه به یه جهنم. توی یه همچین دنیایی ادمایی مثل وی ووشیان هیچ جایی ندارن.

قبیله ی ون نابود میشه اما این پایان ماجرا نیست و داستان دیگه ای درحال اغاز شدنه. بعد از نابودی قبیله ی ون هرکسی زورش رو میزنه تا خودش موقعیت قبیله ی ون رو توی دنیای تعلیم دیده ها به دست بیاره  واین وسط ادم مکار و فریبکاری مثل جین گوانگشان موفق میشه این کار رو بکنه و با تزویر و تظاهر روی تخت فرمانروایی دنیای تعالیم بشینه واین بار ظلم و جنایت به شکل دیگه ای و در لباس تزویر و تظاهر خودش رو نشون میده و قبیله ی جین هم فرق چندانی با قبیله ی ون ندارن و به قول معروف سگ زرد برادر شغاله.این مثل درست شرح حال ادمای این سریاله.ادمایی که ظاهرشون یه چیزه و باطنشون یه چیز دیگه. درست مثل وقتی که توی جشن نابودی قبیله ی ون وی ووشیان جلوی جین گوانگشان ایستاد و با تمسخر بهش گفت نمیدونم چرا اما با دیدن شما یه لحظه حس کردم قبیله ی ون و ون روحان دوباره برگشتن و دارم اونارو تماشا میکنم.


این سریال قصه ی ادمای بی گناه و مظلومیه که هیچ کس حاضر نمیشه ازشون حمایت کنه فقط به این خاطر که نام خانوادگی ون رو یدک میکشن و فقط به جرم داشتن اسم ون محکوم به مرگ و نابودی و بردگی ان.این ادما هر روز به بدترین شکل قتل عام و شکنجه میشن و حتی به عنوان طعمه ی انسانی ازشون استفاده میشه و هیچ کس هم عین خیالش نیست و حاضر نیست ازشون دفاع کنه به جز وی ووشیان ! درسته همون وی ووشیانی که با دستای خودش تمام افراد ظالم قبیله ی ون رو نابود میکنه و از بین میبره اما همون وی ووشیان هم اونقدر مرد هست و مردونگی و مروت داره که به خاطر مردم مظلوم و بی گناه همون قبیله ی ون جلوی همه ی دنیا می ایسته و نجاتشون میده و به خاطرشون هر درد و رنج و سختی ای رو به جون میخره. درد تنهایی، درد بی کسی، درد تهمت و افترا، درد طرد شدن از سمت قبیله و خانواده و تبدیل شدن به بی رحم ترین موجود دنیای تعلیم دیده ها. درد تبدیل شدن به بزرگ خاندان ییلینگ، یه ادم بد اوازه و ترسناک که هیچ کس دل خوشی ازش نداره و همه ی دنیا ازش متنفرن. تبدیل میشه به یه ادم طرد شده ی تنها که حتی نمیتونه توی جشن ازدواج عزیزترین ادم زندگیش یعنی خواهرش شرکت کنه اما باز هم با همه ی اینا قید اون مردم بی گناه رو نمیزنه و تا اخرین لحظه براشون ایستادگی میکنه و ازشون دفاع میکنه . اما کی حاضره از وی ووشیان دفاع کنه؟ کی حاضره برای اون ایستادگی کنه؟ برادرش؟ دوستاش؟ خانواده اش؟

نه هیچ کس توی دنیا حاضر نمیشه خودش رو درگیر مسائل ادمی مثل وی ووشیان بکنه. هیچ کس حاضر نمیشه ازش دفاع کنه و حمایتش کنه اما این حمایت نکردن ها به خاطر این نیست که کار وی ووشیان غلطه بلکه به خاطر احتیاط و ترس ادماست. ادمای محتاط و ترسو وحتی گاها خودخواهی که با این که میدونن وی ووشیان اشتباهی نکرده اما بازم هیچ کدوم حاضر نمیشن ازش حمایت کنن و حتی بد تر از اون نه تنها ازش حمایت نمیکنن بلکه خیلیاشون هم جلوی ووشیان جبهه گیری میکنن و اون رو شورشی و ظالم و دشمن دنیا میخونن.

این سریال داستان ادمایی رو روایت میکنه که خیلی شبیه ادمای دنیای خودمونن.ادمایی که درست و غلط رو میدونن اما هرکدوم به دلیلی چشمشون رو روی حقیقت میبندن و حاضر نمیشن مسیر درست رو برن ادمایی مثل جیانگ چنگ. ادمایی مثل لان جان. ادمایی مثل لان شیچن و غیره و غیره. توی این سریال هرکسی به نوبه ی خودش و به دلایل خودش چشمشش رو روی درست و غلط دنیا میبنده. بعضی ها مثل جیانگ چنگ از ترس این که قدرتشون رو از دست بدن و فقط به خاطر ترس از مقابله با دنیا و تفکراتش چشمشون رو روی حقیقت و حتی برادریشون میبندن. بعضی ها مثل روسای قبایل کوچیک به خاطر سود و منفعت خودشون حق و حقیقت رو نادیده میگیرن و با بی رحمی تمام حقیقت رو پایمال میکنن. یه سری ادمای دیگه هم که کلا هیچ وقت درست و غلط و حقیقت و دروغ براشون اهمیتی نداره و کلا ترجیح میدن تو لاک خودشون زندگی کنن و سرشون رو عین کبک بکنن زیر برف درست مثل خیلی از ادمای دنیای خودمون. اما این وسط کسایی که بیشترین شباهت رو به ما دارن ادمایی مثل لان جان هستن کسی که حقیقت و درست و غلط رو میدونه و حتی ازش حمایت هم میکنه اما حمایتش کافی نیست اونقدر که باید و اونجور که باید از حق و حقیقت دفاع نمیکنه. لان جان درسته که از ووشیان حمایت میکنه اما اینکه چقدر و تا کجا و چجوری این کار رو میکنه خیلی مهم تره.خیلی از ماها هم درست مثل لان جان هستیم، وجدان داریم و درست و غلط رو هم میدونیم  و حتی از راه درست و از حقیقت حمایت میکنیم اما اینکه چقدر و تا کجا حاضریم ازاز مسیر درست حمایت کنیم مهمه.اینکه این حمایت چه شکلی و چه جوریه؟ زبونیه؟ عملیه؟ اگه عملیه تا چه حد و تا کجا حاضریم برای حق و حقیقت پیش بریم؟ 

واقعا بیاین همه امون کمی با خودمون فکر کنیم. ما تا کجا حاضریم برای چیزی که فکر میکنیم درسته بجنگیم.چه چیز هایی رو حاضریم برای ارمان هامون قربانی کنیم؟ تا چه حد میتونیم تو مسیر عدل و عدالت پیش بریم ؟ چقدر از حرفا و اعتقاداتمون فقط در حد حرفه و چقدرش در حد عمله؟

اینا همون سری دوم سوالاتیه که گفته بودم. سوالاتی که بعد از دیدن این سریال بدجوری ذهن منو درگیر کرده و این سریال وادارم کرده که بهشون فکر کنم و سعی کنم ببینم واقعا با خودم و قلبم و باور هام چند چندم.

توی این سریال همه ادعای مردی و مردونگی و عدالت طلبیشون میشه اما وقتی پای عمل به میون میاد در عین تعجب و ناباوری هیچ کس حاضر نمیشه کاری بکنه و این وسط تنها کسی که پرچم عدل و عدالت و مردونگی رو بلند میکنه کسی نیست جز همون وی ووشیان سر خوش و بی خیال که از نظر خیلیا فقط پسر یه خدمتکار پسته و هیچ ارزشی نداره!! ادمی که همه فقط از روی ظاهر قضاوتش میکنن و از نظرشون یه موجود شرور و بی رحمه که بی نهایت متکبره وهیچ  تربیت و نزاکتی نداره و برای هیچ چیز و هیچ کس ارزش و احترامی قائل نیست!!

لان جان توی این سریال شخصیت خیلی جالبیه. ادمیه که تا حدودی میدونه حق با ووشیانه اما جرئت قدم گذاشتن توی راهی که ووشیان رفته رو نداره.لان جان با همه ی ابهت و افتخار افرینیش جرئت اینو نداره که پا توی مسیری بزاره که پسر یه خدمتکار ساده رفته. اون دلش میخواد از ووشیان حمایت کنه اما انگار که هنوز خودش هم با خودش درگیره .انگار که هنوز اونجور که باید و شاید ووشیانو باور نکرده و بهش اعتماد نداره. توی مسائل کوچیک ازش حمایت میکنه اما به خاطر همین شک و تردیدش توی بد ترین و حیاتی ترین لحظه ی زندگی ووشیان کنارش نمی ایسته. درسته که مقابلش هم قرار نمیگیره اما گاهی وقتا فقط اینکه مقابل کسی نباشیم کافی نیست.گاهی وقتا باید کنار ادمای زدگیتون باشین باید ازشون حمایت کنین نه اینکه فقط سکوت کنید. اما لان جان توی اون شب هیچ موضعی رو اختیار نمیکنه و درسته که در برابر ووشیان قرار نمیگیره اما کنارش هم نمی ایسته و اون شب تبدیل میشه به بزرگترین حسرت و پشیمونی زندگی لان جان. لان جان وقتی به خوش میاد که دیگه خیلی دیر شده بود درست زمانی که بهترین دوست و نزدیکترین ادم زندگیش رو در حال سقوط از صخره میبینه،وقتی ووشیان دست لان جان رو رها میکنه و با چشمای پر از اشک از دره سقوط میکنه و همه چیز تو یه چشم به هم زدن تموم میشه. چهره ی بهت زده ی لان جان توی اون لحظه که هنوز اتفاقی که افتاده بود رو باورش نشده بود واقعا تامل برانگیز و دردناک بود و از اون مهمتر یه تلنگر بود به خودمون و بهمون یاداوری میکرد که گاهی وقت ها اگه غفلت کنیم و دست دست کنیم خیلی دیر میشه. همیشه فرصتی برای جبران وجود نداره گاهی وقت ها بی اعتمادی ما به ادمای زندگیمون و تعلل کردن های ما میتونه به قیمت نابودی و از دست دادن عزیزانمون و پشیمونی و حسرت ابدی ما تموم بشه.

درست مثل وقتی که 16 سال بعد زمانی که ووشیان برگشته بود یه شب که لان جان مست کرده بود  ووشیان ازش پرسید چرا داری بهم کمک میکنی؟ و لان جان جواب داد چون پشیمونم. ووشیان با تعجب ازش پرسید از چی پشیمونی و لان جان با ناراحتی و بغض گفت از اینکه اون روز توی شهر بدون شب طرف تورو نگرفتم.

این سکانس و این دیالوگ به وضوح نشون میداد که لان جان توی این 16 سال چقدر پشیمون  ونادم بود و بعد از اتفاق اون شب تمام زندگیش تحت الشعاع اون اتفاق قرار گرفته بود و وجودش پر از پشیمونی و حسرت بود.

من وقتی اون سکانس رو دیدم یه دفعه یاد این جمله افتادم که بعضی وقت ها خیلی زود دیر میشه درست مثل بلایی که سر لان جان و ووشیان اومد. لان جان حتی فکرش رو هم نمیکرد که اون اتفاق و بی اعتمادی اون به ووشیان و جریانات اون شب باعث مرگ و خودکشی ووشیان بشن. لان جان فکر میکرد حالا حالا ها واسه بودن کنار دوستش وقت داره و میتونه کمکش کنه اما همونجور که بالا گفتم خیلی زود دیر شد و بعد اون شب لان جان موند و 16 سال غم و حسرت و پشیمونی اما واقعا اگه اون شب لان جان کنار ووشیان می ایستاد بازم اوضاع تا اون حد بد میشد که ووشیان دست به خودکشی بزنه؟ اون هم ادمی مثل ووشیان که عاشق زندگی بود و وجودش سرشار از شور و شوق زندگی بود.

وی ووشیان با تمام سرخوشی و بی خیالیش اونقدر ادم بزرگی بود که باعث میشد ادم پر افتخار و مغروری مثل لان جان که حکم یه شاهزاده رو داشت در برابرش احساس حقارت و کوچیکی کنه و زبونش بند بیاد.

رام نشده روایت درست و غلطه. درست و غلطی که این روزا کاملا فراموش شده و توی عالم منفعت طلبی صاحبان قدرت گم شده و به جز یه اسم ساده چیز دیگه ای ازش باقی نمونده. توی این سریال هر کسی درست و غلط رو مطابق با سود و زیان خودش تعبیر میکنه و تا وقتی که به نفعشون باشه درستی یه امر رو قبول دارن اما به محض اینکه به ضررشون باشه جای درست و غلط کاملا عوض میشه و کسی هم این قضیه براش اهمیتی نداره. حالا توی دنیایی که درست و غلط کاملا گم شدن و مفهومشون با هم عوض شده یه نفر پیدا میشه که نمیتونه چشماش رو روی حق و حقیقت ببنده و تبدیل میشه به خار چشم ادمای منفعت طلب.

وی ووشیان بعد از قائله ی قبیله ی ون تبدیل به قهرمان دنیای تعلیم دیده ها میشه.قهرمانی که همه بهش شک دارن و صاحبان قدرت بی نهایت ازش میترسن و ترجیح میدن نباشه .

چرا؟ چون وی ووشیان یه ادم متفاوت و ازاده و عدالت طلبه که برخلاف بقیه ی ادما نمیتونه چشمش رو روی ظلم و جنایت و بی عدالتی ببنده. ادمی که بلد نیست مثل خیلیا تملق گویی کنه و هیچ رقمه زیربار حرف زور نمیره. خب مسلما روسای دورو و متظاهر قبایل از وجود همچین ادمی دور و بر خودشون احساس ترس و نا امنی میکنن و به هر حقه و ریسمونی متصل میشن تا از شرش خلاص بشن. ولی وی ووشیان اصلا هدف اسونی نیست اون کسیه که بزرگترین و نیرو مند ترین قبیله ی دنیای تعلیم دیده هازو در عرض چند دقیقه به نابودی کامل کشوند اون هم بدون کمک هیچ کس. پس نابودی بقیه ی قبایل هم براش کار چندان سختی نیست اما ادمای مکار و ظالمی مثل جین گوانگشان به این سادگی ها کوتاه نمیان و خار چشم هایی مثل وی ووشیان همیشه محکوم به نابودی و فنا هستن.

این سریال دقیقا روایت دنیای خودمونه. دنیای این سریال و ادمای این سریال اصلا بی شباهت به دنیای امروز ما و ادماش نیستن. قبیله ی جین و سرانش نمونه ی بارز صاحبان قدرت دنیای امروز ما هستن کسایی که با پنبه سر میبرن و خودشون و ذات کثیف و طماعشون رو پشت حرفا و ظاهر قشنگشون پنهان کردن و واقعا این مسائل چقدر قلب ادمو به درد میاره و ما رو فکر فرو میبره.

رام نشده داستان ادمایی مثل جیانگ چنگه که تکلیفشون با خودشون هم روشن نیست. ادمی که فکر میکنه برادرش رو دوست داره و طاقت دوریشو نداره .برادری که کنارش بزرگ شده و همه ی تلخی ها و شیرینی های زندگیشو کنار اون تجربه کرده اما یه جای ناشناخته ای توی اعماق قلبش یه وقتایی ارزو میکنه که ای کاش وی ووشیان وجود نداشت. ای کاش وی ووشیانی در کار نبود وتمام اعتبار و قدرت دنیا مال اون میبود. با اینکه جینگ چنگ کسیه که جانشین پدرش شده و رئیس قبیله ی جیانگه و وی ووشیان فقط یه فرزند خونده ی ساده است که هیچ چشم داشت و انتظاری هم نداره اما حرفای مردم اونقدر ذهن جیانگ چنگ ضعیف النفس رو به بازی میگیره که اون بالاخره کاری رو که نباید انجام میده. حسادت همون بذر مسمومیه که بعد از قائله ی قبیله ی ون توی قلب جیانگ چنگ کاشته میشه وباحرفا و دسیسه های مردم این بذر رشد میکنه و کم کم همه چیز رو به اتیش میکشه حتی برادری و عشق برادرانه ی زیبای این دونفر رو . جیانگ چنگ تحت تاثیر حرفای مردم برای لحظه ای با خودش میگه که چرا باید تمام اعتبار نابودی قبیله ی ون مال ووشیان باشه و همه از اون حرف بزنن و اون رو قهرمان دنیای تعلیم دیده ها بدونن در صورتی که جیانگ چنگ رئیس قبیله ی جیانگه. این حرف ها و تفکرات مسموم اخرش بد کاری دست جیانگ چنگ و ووشیان میده.

جیانگ چنگ ادمیه که با دستای خودش مهمترین ادم زندگیشو به نابودی میکشونه و بعدش تا سالها با حسرت داشتن اون ادم زندگی میکنه.اما بازم اونقدر مغروره که وقتی دوباره کنار اون ادم قرار میگیره به جای اعتراف به اشتباهاتش مدام همه چیزو بد تر میکنه و کاملا حق به جانب رفتار میکنه.

این سریال قصه ی ادماییه که به خاطر سود و منفعت خودشون حاضرن تمام روابطشون رو جتی با عزیزترین و مهم ترین ادم زندگیشون از بین ببرن  از ترس اینکه نکنه فردا روزی اون ادم موجب دردسرشون بشه. و جالب اینکه خیلی هم حق به جانبن و فکر میکنن حق با اوناست.ادمای خاکستری که نه میتونین ازشون متنفر باشید و نه میتونید دوستشون داشته باشید با این وجود خیلی جاها هم دلتون به حالشون میسوزه.ادمایی که کلی اشتباه تو زندگیشون دارن و یه عمره که دارن تو اتیش اون اشتباهات میسوزن اما بازم حاضر نیستن اشتباهاتشون رو قبول کنن و به روی خودشون بیارن .

The Untamed Weibo Update: New posters 💖 #魔道祖師 #陈情令 #TheUntamed

  *** اسپویل شدید***

******رام نشده تفسیر بسیار زیبایی از قصه ی برادریه.برادری بی نظیری که فقط به خاطر لحظه ای شک و تردید.به خاطر یه لحظه حسادت .به خاطر فریب خوردن و لحظه ای بد بینی از بین میره و دیگه هیچ وقت مثل روز اولش نمیشه.برادری زیبا و مثال زدنی ای که بین ووشیان و جیانگ چنگ بود.یه رابطه ی قوی و محکم که سر تا سر عشق و فداکاری دوطرفه بود واونقدر بیننده رو غرق خودش میکرد که دلتون نمیخواست حتی لحظه ای این دوتا برادر رو دور از همدیگه ببینید.عشق برادرانه ای که به خاطر غفلت و زودباوری و شک و تردید جیانگ چنگ از بین رفت و تنها چیزی که ازش برای هر دو طرف باقی موند فقط یه مشت خاطره ی تلخ و شیرین بود که تا اخرین لحظه همراهشون موند و گه گاهی بهشون یاداوری میکرد که یه روزی یه زمانی برادری داشتن که همیشه و در همه حال همراه و پشت و پناهشون بود.اما این برادری فقط به خاطر یه سری اشتباه و حسادت های کور کورانه و دهن بینی های جیانگ چنگ از بین رفت و جاش رو سال ها دشمنی و کینه و نفرت گرفت کینه و نفرتی که بیشتر از هر کسی زندگی خود جیانگ چنگ رو به اتیش کشید و سال ها حسرت و پشیمونی و سرافکندگی رو براش به همراه اورد اون هم نه سر افکندگی در برابر دیگران بلکه سر افکندگی در برابر خودش و چقدر بد و غیر قابل تحمله وقتی ادم در برابر خودش شرمنده باشه و توی قلبش احساس حقارت وکوچیکی کنه وبه هر ریسمونی متصل بشه تا این احساس منزجر کننده رو یه جوری از خودش دور کنه اما هر چقدر بیشتر دست و پا بزنه بیشتر توی این احساس فرو بره و و بیشتر احساس حقارت کنه .جیانگ چنگ فقط به خاطر یه اشتباه و به خاطر یه حسادت و حرص و طمع بچه گانه کاری کرد که نه تنها گریبان خودش و ووشیان رو بلکه گریبان همه ی دنیارو گرفت و حماقتی که جیانگ چنگ بعد از نابودی قبیله ی ون انجام داد اونقدر بزرگ بود که تقریبا همه ی دنیا به وضوح فهمیدن که جیانگ چنگ توی چه دام بزرگی افتاده.جیانگ چنگ پشت برادر خودش رو خالی کرد و توی دام حیله ها و فریبکاری های روباه مکاری مثل جین گوانگشان و روسای سایر قبایل افتاد و بزرگترین موقعیتی رو که درست توی مشتش بود خیلی ساده از دست داد.

بعد از نابودی قبیله ی ون جنگ قدرت بین قبایل لان و جین و چینگهه بالا گرفته بود و هرکدوم از این قبایل بزرگ برای به دست اوردن قدرت و جایگاه قبیله ی ون حسابی دست و پا میزدن و به هر ریسمونی متصل میشدن تا بتونن قدرت رو مال خودشون کنن اما این وسط جیانگ چنگ و قبیله ی جیانگ هیچ نگرانی بابت به دست اوردن قدرت نداشتن و جیانگ چنگ با خیال راحت و اسوده داشت به باز سازی قبیله ی جیانگ میپرداخت و اصلا لازم نبود خودش رو وارد بازی قدرت این قبایل بکنه و به خودش زحمت رقابت بده چون اون ادمی رو کنارش داشت که از هرکسی قدرتمند تر بود و تمام قبایل حتی از روبرو شدن باهاش واهمه داشتن ادمی که با قدرتی که داشت فقط کافی بود انگشتشو حرکت بده تا قدرت رو از شخصی بگیره و به دست کس دیگه ای بسپاره جیانگ چنگ وی وشیان مقتدری رو کنارش داشت که به بنیان گذار ییلینگ و راه و روش شیطانی معروف بود. کسی که میتونست در کسری از ثانیه تمام قبایل تعلیم دیده رو با قدرتی که داشت به نابودی کامل بکشونه و سایر قبایل هر چقدر هم که با هم رقابت میکردن تا زمانی که قبیله ای رضایت وی ووشیان رو جلب نمیکرد نمیتونست به تخت قدرت بشینه و فرمانروایی کنه و هیچ کس هم جرئت قد علم کردن جلوی حرف و خواسته ی وی ووشیان رو نداشت و خب مسلما ووشیان همه جوره حامی برادرش جیانگ چنگ بود و با وجود ووشیان کنار جیانگ چنگ کسی جرئت مخالفت کردن با فرمانروایی  قبیله ی جیانگ و جیانگ چنگ رو نداشت وهمه اینو خیلی خوب میدونستن به جز خود جیانگ چنگ که هیچ وقت درست به قضایا فکر نکرد و همونطور که مادرش همیشه میگفت یه ادم سطحی نگر و زودباور بود.

 اما گذشته از اینا روسای قبایل تحمل اینو نداشتن که جوون خام و تازه کاری مثل جیانگ چنگ فرمانروای دنیای تعلیم دیده ها بشه و این بار نقشه ی جدیدی کشیدن و با تحریک جیانگ چنگ بر علیه ووشیان سعی کردن رابطه ی این دو تا برادر رو از هم بپاشن و با کاشتن بذر حسادت و بد بینی توی قلب جیانگ چنگ کاری کردن که اون جلوی برادرش بایسته و حتی با دستای خودش برگ برنده ی زندگیشو از خونه و خونواده طرد کنه و بهش پشت کنه و وقتی پشت ووشیان خالی شد و حتی خانواده و قبیله اش رهاش کردن ادمایی که خواهان مرگ و نابودی ووشیان بودن همگی قد علم کردن و جلوش جبهه گرفتن. 

وی ووشیان هم با وجود اینکه از هر کسی قدرتمند تر وقوی تر بود اما هیچ وقت ادمی نبود که بخواد قدرتش رو به دنیا تحمیل کنه و تنها خواسته اش این بود که بزارن با ارامش کنار مردم بی گناه قبیله ی ون زندگیشو بکنه و یه زندگی اروم توی یه جای دور افتاده و بی اب و علف با یه سری مردم بی پناه و ناتوان داشته باشه ولی ادمای طماع و زیاده خواهی مثل صاحبان قدرت مثل ووشیان نبودن و از سکوتش سو استفاده کردن و اتفاقاتی رقم خورد که نباید.

از اون طرف هم جیانگ چنگ با طرد کردن برادرش فرصت فرمانروایی دنیای تعلیم دیده ها رو از دست داد و ادمی مثل جین گوانگشان که مغز متفکر پشت تمام این قضایا بود این فرصتو به دست اورد و شروع کرد به کشت و کشتار مردم بی گناه و باعث مرگ تعداد زیادی از مردم بی پناه شد و هر جور ظلمی که میخواست رو مرتکب شد اما اگه جیانگ چنگ کنار ووشیان میموند و بهش شک نمیکرد.اگه قبیله ی جیانگ قدرت رو به دست میگرفت و جیانگ چنگ و از اون مهمتر وی ووشیان سکان دار این اتحاد نو پا میشدن واقعا تا این حد وضع بد میشد و این همه ادم بی گناه قربانی میشدن؟

اگه جیانگ چنگ به ووشیان شک نمیکرد و از برادرش حمایت میکرد و به همه ی دنیا نشون میداد که برادری اونا فراتر از این حرفاست ووشیان بازم تا این حد توی زندگیش عذاب میکشید و اسیب میدید؟ اگه اونا قدرت رو به دست میگرفتن بازم لازم بود ووشیان اونجوری به قول خودشون شورش کنه و به اون سختی مردم قبیله ی ون رو نجات بده و مجبور بشه به خاطرشون از خونه و خونوادش بگذره؟ از جیانگ چنگ بگذره؟ از خواهرش که همه ی زندگیش بود جدا بشه؟ از لنگر گاه نیلوفربگذره و از اون مهم تر زیر قولی که به جیانگ چنگ داده بود بزنه؟ اونا به هم قول داده بودن تا اخرین لحظه کنار همدیگه ان و وقتی جیانگ چنگ رئیس قبیله شد ووشیان دست راستش میشه و با هم قبیله ی جیانگ رو سر پا میکنن و به اوج میرسونن اما ووشیان به خاطر دفاع از مردم مظلومی که نمیتونست چشمش رو روی مظلومیتشون ببنده مجبور شد زیر قولش بزنه و همه چیز رو رها کنه و با اون ادما بره و به طرد شده ی بزرگ دنیای تعلیم دیده ها تبدیل بشه و جالب اینکه کسی که به خاطر این کار ووشیان همیشه عصبانی و ناراحت بود جیانگ چنگ بود و حتی توی قسمت 48 هم بهش میگفت تو زیر قولت زدی و کنارم نموندی اما اگه خوب بهش فکر کنیم اولین کسی که زیر قولشون زد جیانگ چنگ بود.اون کسی بود که اول از همه قولشون و از اون مهمتر برادریشون رو نادیده گرفت و همه چیزو خراب کرد. اگه جیانگ چنگ ووشیانو رها نمیکرد ووشیان هیچ وقت مجبور نمیشد تن به یه همچین زندگی سختی بده و به قول جیانگ چنگ زیر قولش بزنه و خواهر و برادرش رو تنها بزاره.اگه جیانگ چنگ کنار  ووشیان میموند و به همه ی دنیا نشون میداد که برادری ما چیزی نیست که به این راحتی بتونید خرابش بکنین. بهشون نشون میداد که برخلاف اون چیزی که شما فکر میکنید وی ووشیان توی خانواده ی ما فقط پسر یه خدمتکار نیست بلکه برادر منه ایا باز هم ادمایی مثل جین گواگشان جرئت میکردن اون بلا هارو سر ووشیان و حتی مردم بی گناه بیارن؟ اما جیانگ چنگ با کاری که با ووشیان کرد خودش به همه ی دنیا اعلام کرد که وی ووشیان چیزی به جز یه خدمتکار بی اهمیت نیست و ارزشی برای قبیله ی جیانگ نداره و هرکسی هر بلایی که میخواد میتونه سرش بیاره و از اون روز به بعد ووشیان موند و یه دنیا تنهایی و بی کسی و غم و غصه و چیزی که بیشتر از همه ازارش میداد درد جدایی و دوری از خواهر و برادرش بود.برادری که نتونست قدرت ووشیان رو تحمل کنه و به خاطر حماقتش اون رو از خودش روند و نفهمید که چه برگ برنده ای رو از دست داده.وی ووشیان کسی بود که ارزوی هر قبیله ای این بود که اونو کنار خودش داشته باشه اما جیانگ چنگ قدر این گنج رو ندونست و به راحتی دورش انداخت.

اما از اون مهم تر جیانگ چنگ فقط برگ برنده  قدرتش رو از دست نداد اون برادرش رو از دست داد برادری که حاضر بود ذره ذره ی وجودش رو برای جیانگ چنگ بده و هر کاری برای شادی و رضایت اون انجام بده اما جیانگ چنگ خیلی دیر اینو فهمید و گاهی وقتا واسه جبران کردن واقعا دیره و هر چیزی رو هم نمیشه جبران کرد و دوباره مثل روز اولش اونو از نو ساخت.

این سریال بهمون یاداوری میکرد که بعضی وقتا فرصتی برای جبران وجود نداره و بعضی رابطه ها اگه خدشه دار بشن و از بین برن دیگه هرگز مثل روز اولشون نمیشن حتی اگه این رابطه رابطه ی عمیقی مثل برادری باشه.گاهی وقتا باید قدر یه چیزی رو تا وقتی که داریم بدونیم چون برخلاف اون چیزی که بهمون یاد دادن همیشه برای جبران وقت نیست.

درست مثل رابطه ی ووشیان و جیانگ چنگ که بعد از اینکه از هم پاشید دیگه هیچ وقت مثل روز اولش نشد.شاید بشه گفت مسائل بینشون به خیر و خوشی تموم شد اما نمیشه گفت اونا دوباره همون ادمای سابق شدن و رابطه اشون به اون زیبایی و نزدیکی شد.اونا دیگه هیچ وقت نتونستن مثل سابق کنار هم باشن چون پشیمونی ها،شرمندگی ها و و حتی ظلم ها و کوتاهی هایی که در حق همدیگه کرده بودن این اجازه رو بهشون نمیداد که این رابطه رو از نو بسازن و دوباره همون ادمای سابق بشن.

جیانگ چنگ توی لحظه ی اخر اونقدر شرمنده و خجالت زده بود که حتی نتونست یه خداحافظی درست و حسابی با برادرش بکنه و تنها چیزی که از اون رابطه ی زیبا براش موند یه مشت خاطره بود.خاطراتی که مدام توی ذهنش مرور میشدن و بهش یاداوری میکردن که یه زمانی برادری داشت که حاضر بودن جونشون رو برای همدیگه فدا کنن . برادری که تمام تلخی ها و شیریتی های زندگیش رو کنارش تجربه کرده بود و مرگ و زندگی رو همراهش از سر گذرونده بود اما به خاطر هیولایی به اسم قدرت طلبی و حرص و حسادت و طمع برادرش رو از دست داد و بعد از اون دیگه هیچی نتونست جای اون بردار رو براش پر کنه. نه قدرتش، نه ثروتش و نه حتی اسم و رسمش .هیچ کدوم از اینا برای جیانگ چنگ وی ووشیان نشدن و اون خودش بهتر از هر کسی اینو میدونست.

چقدر خوب میشه اگه ما هم یاد بگیریم یه کم بیشتر حواسمون به روابطمون با عزیزامون باشه چون بعضی وقتا وقتی یه رابطه ای خراب میشه و از هم میپاشه دیگه هر گز نمیشه اونو مثل روز اولش از نو ساخت و این ضرب المثلی که میگه ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه است توی این مورد اصلا صدق نمیکنه و اونقدرا هم درست نیست

وقتی یه رابطه ای برای مدت طولانی از هم بپاشه گذر زمان باعث  میشه خیلی از چیزا توی اون رابطه محو بشه و خیلی از پل ها رو خراب میکنه و باعث میشه دیگه هیچ وقت نتونیم به عقب برگردیم.

نمیدونم این رو شنیدین یا نه ولی علم زیست شناسی میگه که وقتی افراد یه گونه رو برای مدت طولانی از هم جدا میکنی و بینشون یه مانع قرار میدی بعد از تموم شدن اون دوره ی زمانی حتی وقتی که اون مانع برداشته میشه اون افرادی که در دو سمت مخالف مانع قرار داشتن دیگه نمیتونن با هم امیزش داشته باشن و عملا به دو گونه ی متفاوت و جداگانه تبدیل میشن و حتی اگه با گذر مجدد زمان خیلی از تفاوت ها بینشون جبران بشه ولی بازم ناخالصی هایی بینشون وجود داره که باعث میشه اونا دیگه هرگز به عنوان یه گونه ی خالص برشمرده نشن.

نوع رابطه ی ما ادما با همدیگه هم دقیقا همینطوریه. وقتی برای مدت طولانی روابطمون رو با عزیزانمون قطع میکنیم حتی اگه دوباره رابطمون از سر گرفته بشه ولی بازم نا خالصی هایی توی اون رابطه وجود داره که حاصل اون مدت دوری و دلخوری هاست.نا خالصی هایی که باعث میشه تا ابد حسرت روابط خوب گذشته به دلمون بمونه.******


(خطر اسپویل)

 علاوه بر تمام چیزایی که گفتم چیزی که خیلی توی این سریال توجه منو به خودش جلب کرد و واقعا برام تحسین برانگیز بود نشون دادن روابط خواهر و برادری به زیبا ترین شکل ممکن بود. رابطه ای که متاسفانه توی خیلی از فیلم و سریالای دنیا توجه چندانی بهش نمیشه وتوی اکثر اثاری که هممون دیدیم خیلی سطحی بهش پرداخته میشه و زیاد مورد توجه قرار نمیگیره اما توی این سریال همه چیز کاملا متفاوت بود و به شکل خیلی زیبا و باور پذیری به این رابطه ی قشنگ و خاص پرداخته شده بود.

اگه دقت کرده باشید من توی توضیحات سریال توی قسمت ژانر کلمه ی عاشقانه رو هم نوشتم با اینکه توی هیچ سایتی  این کلمه توی ژانر سریال نبود اما من این کلمه رو نوشتم و خیلی هم روش تاکید دارم چون از نظر من عشق فقط توی رابطه ی یه دختر و پسر خلاصه نمیشه واین مدل عشق ساده ترین و ابتدایی ترین نوعیه که بشر به عنوان عشق میتونه ازش یاد کنه. عشق انواع خیلی بزرگتر و عمیق تری هم داره که متاسفانه خیلی وقتا توی فیلم و سریال ها فراموش میشن و به شکل کم رنگی به نمایش درمیان. عشقای بزرگ و عمیقی مثل عشق به خانواده، عشق خواهر به برادر و عشق برادر به خواهر و حتی عشق تک تک اعضای یه خانواده ی بزرگ نسبت به همدیگه و از اون مهمتر عشق به انسانیت. این سریال درسته که عشق بین یه دختر و پسر رو به تصویر نکشیده بود اما در عوض پر بود از اون عشقای عمیق و زیبایی که گفتم.این سریال برخلاف بقیه ی سریال ها عشق به خانواده و روابط خواهر و برادری رو کاملا پررنگ کرده بود و در عوض به عشق و روابط دختر و پسری خیلی کمتر پرداخته بود در حدی که جزء چیزای فرعی به حساب میومد. اینجا عشقی که مهم بود و پایه و اساس سریال بود عشق به خانواده و از اون مهمتر عشق به انسانیت بود.  همونطور که گفتم توی ژانر این سریال متاسفانه به خاطر باور عمومی ای که از عشق توی جوامع به وجود اومده کلمه ی عاشقانه نوشته نشده اما این سریال پر از عشق بود.سرشار از عشق و محبت بود درحدی که گاهی وقتا این همه عشق و زیبایی سر ریز میکرد و ادم واقعا یه جاهایی تعجب میکرد از این میزان عشق و علاقه ای که بین کاراکترای داستان وجود داشت. یه وقتایی بزرگی و عمق این عشق تنتون رو به لرزه در میاورد و اشک رو توی چشماتون جمع میکرد.

عشق خواهر و برادری اونقدر توی این سریال زیبا و تکون دهنده و صد البته قابل اتکا و دلگرم کننده بود که هر لحظه شمارو شگفت زده میکرد. این سریال نشون داد عشقایی توی دنیا وجود داره که از عشق یه دختر و پسر خیلی عمیق تر و مهمتره. عشقایی که هیچ رقمه از دل ادم پاک نمیشن و هیچ وقت ادم نمیتونه منکر وجودشون بشه و ادعا کنه که این عشق رو از قلبش پاک کرده یا فراموشش کرده. چون خانواده ی ادم. خواهر و برادر ادم کسایی نیستن که به راحتی فراموش بشن و عشقشون تا ابد توی سینه ی ادم باقی میمونه. تا اخرین نفس و اخرین لحظه ی زندگی ادم.  درست مثل یانلی که تا اخرین لحظه عاشقانه برادرشو دوست داشت  و تا اخرین نفس هاش ازش محافظت کرد. حتی با اینکه همه ی عالم و ادم میگفتن ووشیان مسبب مرگ شوهر یانلیه کسی که یانلی اون همه عاشقش بود و از اون مهمتر باعث و بانی یتیم شدن بچه ی یانلیه اما بازم یانلی برخلاف همه ی دنیا تا اخرین نفس ووشیان رو باور داشت و عاشقش بود و حتی اگه ووشیان قاتل همسرش بود اون بازم نمیتونست از برادرش دست بکشه و ازش متنفر باشه.از نظر من عشق یانلی به ووشیان و جیانگ چنگ خیلی فراتر و بزرگتر از عشقش به همسرش بود. در حدی که بهش گفته بودن ووشیان قاتل همسرشه و مسبب نابودی زندگیشه وقلبش پر از درد از دست دادن شوهرش بود اما بازم تا چشمش به ووشیان افتاد رفت دنبالش و با همون لحن صدای پر از عشق و محبت مخصوص به خودش صداش میکرد و دنبالش میگشت و وقتی پیداش کرد اشکای ووشیانو با دستاش پاک کرد و اولین سوالی که ازش پرسید این نبود که چرا شوهرمو کشتی؟ یا چرا باعث یتیم شدن پسرم و نابودی زندگیم شدی؟

حدس بزنید اولین چیزی که یانلی از ووشیان توی اون لحظه پرسید چی بود.

اون لحظه اولین حرفی که یانلی به برادرش زد این بود که چرا چند دقیقه ی پیش انقدر سریع فرار کردی و نزاشتی خواهرت خوب نگاهت کنه.دلم برات تنگ شده بود چرا نزاشتی خوب ببینمت!!!!

همین به سادگی نشون میداد که عشق یانلی به برادراش قابل قیاس با هیچ عشقی نبود ورابطه ی خواهر و برادری این سه نفر چیزی ورای تمام عشق ها ی دنیا بود.

درحدی که ووشیان با اینکه هزاران  بلا به سرش اومد و همه جور اتفاق تلخی براش پیش اومد اما هیچ وقت به فکر نابودی خودش نیفتاد ولی بعد از مرگ یانلی وی ووشیان اونقدر از هم پاشید و بی پناه و تنها شد که دست به خود کشی زد اون هم ادمی مثل وی ووشیان که به خاطر سرزندگی و امیدواری فوق العاده اش هیچ کس باورش نمیشد این ادم یه روزی بخواد خودشو بکشه و از بین ببره.

وی ووشیان ادمی بود که به قول خودش هیچ وقت دست رو کسی بلند نمیکرد  و هرگز شروع کننده ی دعوا نبود اما خواهرش تنها خط قرمز و نقطه ضعف زندگیش بود و تنها کسی بود که باعث میشد وی ووشیان اروم و همیشه سرخوش به خاطرش از کوره در بره و غوغا به پا کنه.

یا زمانی که بعد از نابودی قبیله ی جیانگ ووشیان به خاطر نجات برادرش جیانگ چنگ از همه چیز خودش گذشت و خودش رو قربانی کرد تا جیانگ چنگ بتونه به زندگی ادامه بده و به ارزوهاش برسه.وی ووشیان خودش رو نابود کرد تا برادرش بتونه زندگی خوبی داشته باشه و همه ی اینا به خوبی بزرگی و عمق عشق خواهر و برادری رو نشون میده.

توی این سریال نه تنها این عشق زیبا توی خانواده ی جیانگ بود بلکه این عشق عمیق و فوق العاده بین خواهر و برادر ون یعنی ون چینگ و ون نینگ هم به شکل زیبا و باور نکردنی ای وجود داشت و قلب این خواهر و برادر سرشار از عشق به همدیگه بود. در حدی که همونطور که گفتم اولویت همیشگی زندگی ون چینگ برادرش بود و بدون ون نینگ زندگی براش معنایی نداشت.حتی توی مسئله ای مثل عشق هم ون چینگ اولویت انتخابش رو با کسی قرار داد که اول از همه برادرش رو دوست داشته باشه  بعد ون چینگ رو. و درست به همین خاطر بود که ون چینگ به جای جیانگ چنگ وی ووشیان رو انتخاب کرد چون ووشیان درست روی نقطه ای دست گذاشت که همه ی زندگی ون چینگ بود . ووشیان ارزش زیادی برای ون نینگ قائل بود و بار ها به هر قیمتی نجاتش داد و همین قضیه باعث شد که قلب دختر سفت و محکمی مثل ون چینگ نرم بشه و به ووشیان اعتماد کنه و حتی کم کم عاشقش بشه. همه ی اینا به این خاطر بود که ون چینگ کسی رو میخواست که اول از همه بتونه برادرش رو قبول کنه و اگر کسی این ویژگی رونداشت حتی اگر مالک تمام دنیا هم بود ون چینگ بازم دست رد به سینه اش میزد. درست مثل اون سکانسی که ون چینگ شونه ای رو که جیانگ چنگ به نشانه ی عشق بهش داده بود بهش برگردوند و گفت من نمیتونم اینو نگه دارم و جیانگ چنگ ازش پرسید که چرا نمیتونی نگهش داری؟ اصلا چرا بعد از اسیر شدن وقتی به شهر لان لینگ رسیدی نیومدی سراغ من که کمکت کنم؟ و ون چینگ در مقابل فقط یه سوال از جیانگ چنگ پرسید و بهش گفت اگه اون روز توی شهر لان لینگ کسی که من اول از همه میدیدم وی ووشیان نبود و شما بودی ایا حاضر میشدی بدون فکر کردن به چیزای دیگه کمکم کنی که برادرم رو پیدا کنم و نجاتش بدم؟

توی اون لحظه جیانگ چنگ فقط سکوت کرد ودیگه چیزی برای گفتن نداشت و این به خوبی نشون میداد که ون چینگ تا چه ندازه عاشق برادرشه و از اون طرف هم ون نینگ همیشه به خواهرش به چشم یه صخره ی محکم و قابل اتکا نگاه میکرد و بدون خواهرش نمیتونست حتی یه لحظه هم دووم بیاره.

از طرف دیگه عشق و علاقه ی جیانگ چنگ و ووشیان به پسر خواهرشون یعنی پسر یانلی واقعا ستودنی و زیبا بود اینکه این دونفر حاضر بودن هرکاری برای امنیت این بچه ی سر تق و لجباز انجام بدن به خصوص ووشیان که حتی از جونش هم برای حفاظت از پسر خواهرش دریغ نمیکرد.

این سریال سرشار از عشق بود عشق هایی که چشم های ادم رو پر از اشک میکرد و برای هرکسی قابل لمس و قابل درک بود. چه زن و چه مرد، چه دختر و چه پسر، چه پیر و چه جوون و حتی چه مجرد و چه متاهل فرقی نمیکنه هرکسی توی زندگیش این عشق ها رو تجربه کرده و قلبش پر از این عشق هاست بر خلاف نوع خاصی از عشق که به قول معروف تا عاشق نشی درکش نمیکنی ولی این عشق های بزرگ و عمیق و محترم توی قلب و زندگی همه ی ادما هستن وبزرگ و کوچیک هم نداره . هممون خیلی خوب میتونیم با تمام وجودمون این مدل عشق هارو حس کنیم. به همین خاطره که من میگم این سریال یه عاشقانه ی واقعی و به تمام معناست که تمام قلب و وجود ادم رو تسخیر میکنه.

توی این سریال هیچ کس سفید یا سیاه مطلق نیست وهمه ضعف ها و کاستی های خودشون رو دارن و به عبارتی همه ی ادمای این سریال خاکستری ان حتی وی ووشیان هم یه ادم خاکستریه که خیلی وقتا کارای خیلی وحشتناکی توی زندگیش انجام داده و خون و خونریزی های زیادی راه انداخته و دستش به خون بیش از 5000 نفر ادم الوده اس. وی ووشیان با تمام خوبی ها حسن هایی که داره و با همه ی ایستادگی و مردونگیش مثل همه ی ادمای دنیا عیب و نقص هایی داره اون هم مثل همه ی ما یه جاهایی کم میاره و خسته میشه. یه جاهایی شک میکنه و حتی یه وقتایی توی ذهن خودش به چیزایی فکر میکنه که نباید. اون هم مثل همه ی ما وقت هایی که خسته میشه ممکنه گوشه ای از ذهنش دچار شک و تردید و دودلی بشه حتی یه وقتایی زمانی که بیش از حد بهش فشار میاد ممکنه به راهش و کاری که داره انجام میده شک کنه. مثل روزی که ون نینگ باعث مرگ شوهر خواهرش شد و همه ی دنیا انگشت اتهام رو به سمت ووشیان گرفتن. اون روز وی ووشیان واسه یه لحظه فقط واسه یه لحظه یه فکر و یه حرف از ذهنش گذشت درسته که به زبون نیاورد اما به وضوح بهش فکر کرد و پیش خودش گفت اخه من برای چی این همه سال خودم رو به خاطر این ادما توی یه همچین زندانی گیر انداختم؟ !!!

درسته که وی ووشیان هم یه جاهایی خسته میشه و از پا میفنه اما مهم اینه که هر بار بازم بلند میشه و روی پاهاش می ایسته و از نو شروع میکنه. شما اینجا قرار نیست با یه فرشته ی مطلق طرف باشید که همیشه و در همه حال کارای خوب ازش سر میزنه برعکس با ادمی طرف هستید که گاهی وقت ها حتی به مرز جنون میرسه و کارایی میکنه که حتی از عهده ی یه شیطان واقعی هم برنمیاد. ادمی که گاهی وقت ها از طرز نگاهش مو به تنتون راست میشه و وحشت میکنید.

یا ادمی مثل لان جان که تا قبل ازمرگ ووشیان سفت و سخت به عقاید و باور های غلطش چسبیده بود و حاضر نشد ازشون دست برداره درسته که یه جاهایی بهشون شک کرد اما تا قبل از مرگ ووشیان حاضر نشد از اون عقاید و باور ها دست بکشه حتی با وجود اینکه میدونست خیلی از اون عقاید اشتباه هستن.

یا ادمی مثل جیانگ چنگ که نمونه ی کامل یه ادم خاکستری و پر از عیب و نقصه. ادمی که توی دلش یه چیزه و سر زبونش یه چیز دیگه. ادمی که دلش به اندازه ی همه ی دنیا برای برادرش تنگ شده اما بازم به محض رسیدن بهش شروع میکنه به تیکه انداختن و زخم زبون زدن و تحقیر ووشیان و حتی تهدید به مرگش میکنه  اما توی قلبش دلش نمیخواد حتی یه خراش به برادرش بیفته و  واقعا چقدر تاثیر گذار و تاسف بار بود رابطه ی این دوتا برادری که به خاطر یه سری سو تفاهم و منافع یه مشت ادم متظاهر و مکار و طماع تبدیل به دشمن همدیگه شده بودن.

حتی نقش منفی این سریال یعنی شویانگ هم با تمام سیاهی ها و بدی هایی که داشت بازم توی اعماق قلبش هنوز یه جایی هرچند کوچیک برای عشق و محبت و دوست داشتن باقی مونده بود یه جایی از قلبش هنوزم پاک و دست نخورده مونده بود و عشق و محبت رو درک میکرد. این ادم تنها شخصیت منفی و منفوری بود که من توی تمام عمر سریال دیدنم براش گریه کردم و یه جاهایی واقعا دلم به حالش سوخت. 

همونجور که گفتم این سریال پر بود از ادمایی که درست مثل خودمونن و اصلا موجودات عجیب و غریب و ناشناخته ای نیستن بلکه مثل همه ی ما نقاط سیاه و سفید زیادی توی وجودشون دارن حالا یه سری از این ادما بخش سفید قلبشون به بخش سیاه وجودشون غالب شده و یه سری های دیگه اون بخش سیاهشون به بخش سفید شون غالب شده اما همین ادما هم هنوز یه نقطه های سفید کوچیکی وسط اون سیاهی ها دارن که یه وقت هایی و یه جاهایی خودشون رو نشون میدن. همه ی این ادما پر از حسرت و اشتباهن. اشتباهاتی که خیلی وقت ها تاوان های خیلی سنگینی بابتشون پس میدن. و درست همین چیزاست که این ادمارو برای ما قابل لمس و قابل درک میکنه چون انگار توی وجود هرکدوم از این ادما وجهی از خودمون رو میبینیم و به همین دلیل هم هست که به سادگی با غم و درد و شادی و تمام احساسات این ادما همراه میشیم و پا به پاشون میخندیم و حتی اشک میریزیم.

Tiết dương

این سریال تقابل خیلی جالبی رو بین سه تا ادمی که تقریبا توی برهه هایی از زندگیشون شرایط مشابهی داشتن رو نشون داد.تقابل این سه نفر و این سه تا شخصیت توی این سریال و تصمیمات متفاوت هرکدوم از این سه نفر که باعث رقم خوردن سه سرنوشت و سرانجام متفاوت برای هرکدوم از اون ها شد  واقعا جالب و تامل برانگیز بود.ادمایی مثل جین گوانگیائو، شویانگ و وی ووشیان که تقریبا زندگی مشابهی داشتن و هر سه نفرشون درد یتیمی و تحقیر و تمسخر رو توی زندگیشون تجربه کرده بودن اما هرکدوم تصمیمات کاملا متفاوتی توی زندگیشون گرفتن و راه متفاوتی رو رفتن و همون تصمیمات و همون راه های مختلف  باعث شد از بین این سه نفر یکی بشه ادم مکار و متظاهر و نفرت انگیزی مثل جین گوانگیائو ، یکی بشه قاتل بی رحم و غاصبی مثل شویانگ و یکی دیگه بشه مرد بزرگ و عدالت طلبی مثل وی ووشیان که پر از مردی و مردونگی و راستی و درستی بود وهمیشه و در همه حال مدافع مظلوم بود. قهرمان دوست داشتنی و فراموش نشدنی این داستان.

و این به وضوح نشون میده که این شرایط نیستن که انسان هارو میسازن بلکه انتخاب ها و تصمیمات خودمون هستن که اینده ی ما و اون چیزی که قراره بهش تبدیل بشیم رو به وجود میارن.

این وسط ممکنه بعضی ها بگن وی ووشیان زندگی خیلی بهتری نسبت به اون دونفر داشته چون به هر حال توی خانواده ی جیانگ بزرگ شده و عشق و محبت اونارو دریافت کرده اما فراموش نکنیم که همین وی ووشیان تا 7-6سالگی توی خیابونا گدایی میکرده و مجبور بوده به خاطر یه لقمه غذا با یه مشت سگ ولگرد درگیر بشه و مدام از همه کس و همه چیز ترس داشته باشه اون هم فقط یه بچه ی 7-6 ساله . حتی بعد از وارد شدنش به خانواده ی جیانگ درسته که بقیه ی اعضای خانواده رفتار خوبی باهاش داشتن اما همیشه و در همه حال توسط همسر جیانگ فنگمیان یعنی مادر جیانگ چنگ و یانلی تحقیر و تنبیه میشد و این زن به چشم یه بار اضافی  و یه خدمتکار بهش نگاه میکرد و نگاه ها و حرفای تحقیر امیزش همیشه دنبال ووشیان بود وهر لحظه سعی میکرد بهش یاداوری کنه که اون فقط یه خدمتکار بی ارزشه نه چیز دیگه.از طرفی شایعاتی که همیشه پشت سر مادرش بود و خیلیا میگفتن خوش رفتاری جیانگ فنگمیان با ووشیان به خاطر اینه که ووشیان فرزند نامشروع اونه و جیانگ فنگمیان با مادر ووشیان رابطه داشته. این تحقیر ها و حرف و حدیث ها همیشه پشت سر ووشیان بود و اون با این حرف ها و رفتار های زننده بزرگ شده بود. حتی بعد از نابودی قبیله ی جیانگ همه ووشیان رو مقصر این قضیه میدونستن و مدام میگفتن که اون یه ادم نمک نشناسه که باعث نابودی کسایی شده که زیر پر و بالش رو گرفتن و بهش لطف کردن حتی جیانگ چنگ هم با اینکه به روی خودش نمیاورد اما مثل بقیه فکر میکرد و بالاخره یه جایی از داستان این فکرش رو به زبون اورد و این قضیه رو کوبید تو صورت ووشیان.

از اون گذشته جین گوانگیائو هم درسته که از قبیله و خانواده اش طرد شده بود اما بازم توسط نیه مینگجو کلی لطف و محبت در حقش شد و به لطف اون زندگی خوبی داشت بنابراین نمیشه گفت زندگی ووشیان از اون دونفر بهتر بوده و اونا زندگی سخت تری نسبت به ووشیان داشتن پس حق داشتن که اون کار ها و اون جنایات رو مرتکب بشن چون اصلا اینطور نبود و شرایط ووشیان هم توی خیلی از مسائل درست مثل اونا یا حتی بد تر از اونا بود اما وی ووشیان هیچ وقت مثل اون دونفر نشد و تصمیمات اونارو نگرفت و مثل اونا زندگی نکرد بلکه ادمی شد که زمین تا اسمون با اونا فرق داشت و درست نقطه ی مقابل ادمایی مثل شویانگ و جین گواگیائو بود.

 رام نشده قصه ی حرص و طمع ادمای دو رو متظاهریه که ادم هیچ وقت نمیفهمه پشت ماسک زیبایی که زدن چه طینت و باطن زشتی رو مخفی کردن. ادمایی مثل همون روسای قبایل کوچیکتر که همشون ووشیان رو به خاطر داشتن طلسمی شیطانی به اسم مهر و موم سنگ سیاه سرزنش و ملامت میکردن و اون رو دشمن دنیا میدونستن و همه ی قبایل دور هم جمع شده بودن تا به قول خودشون شر رو از بین ببرن و بی رحم ترین و خطرناکترین موجود تاریخ یعنی وی ووشیان رو نابود کنن اما به محض اینکه ووشیان اون طلسم رو رها کرد همون روسای قبایل برای به دست اوردن همون طلسم شیطانی و قدرت بی انتهاش مثل یه مشت حیوون درنده به جون هم افتادن و کوچکترین رحمی به همدیگه نمیکردن و با قصاوت تمام همدیگه رو تیکه تیکه میکردن اون هم به خاطر به دست اوردن چیزی که همون وی ووشیانی ساخته بود که همشون ازش متنفر بودن و اون لحظه خنده ها و قهقهه های ووشیان که از بالای صخره داشت اون ادمای به اصطلاح صالح و خیر خواه رو تماشا میکرد که چجوری همدیگه رو به خاطر قدرت بیشتر تیکه پاره میکنن واقعا جالب و تکون دهنده بود. وای که چقدر حرف و معنی توی اون خنده ها  بود. اون لحظه ووشیان در عین حال که چشماش پر از اشک بود با صدای بلند و با یه حالت جنون امیزی قهقهه میزد و به دنیای پر از نیرنگ و دورویی که توش زندگی میکرد میخندید. ادمی مثل وی ووشیان برای یه همچین دنیای کثیفی زیادی خوب بود.


و اما بزرگترین درسی که میشد از رام نشده گرفت و در واقع موضوع و چالش اصلی این سریال  قضاوت بود. حرف این سریال این بود که قضاوت ادما بر اساس چند تا قانون و دستور العمل از پیش تعیین شده یه کار غیر ممکنه و خوب و بد و سیاه و سفید وجود ادم هارو بر اساس این چیزا نمیشه تعیین کرد. اینکه هر کسی  رو نه بر اساس اونچه که در ظاهرش نشون میده بلکه بر اساس چیزی که درون قلبشه و قصد و نیتی که داره باید قضاوت کرد. این سریال میخواست بگه که قضاوت کردن ادم ها اصلا کار ساده ای نیست و هیچ  وقت هیچ کس نمیتونه تمام جنبه های وجودی یک انسان رو به خوبی بشناسه و قضاوتش کنه و  چقدر خوب و تاثیر گذار این نکته رو به بیننده گوشزد کرد. این سریال نه فقط با یه مشت دیالوگ و اعمال شخصیت ها بلکه با درگیر کردن مستقیم خود بیننده با روند سریال و انداختن بیننده توی بازی قضاوت های بی پایان داستان بهمون یاد میده که قضاوت ادما اصلا کار ساده ای نیست. رام نشده یه جاهایی شمارو وادار به قضاوت میکنه و کاری میکنه که ادمای داستانش رو قضاوت کنید و راجبشون حتی تصمیم گیری کنید اما درست توی قسمتای اخر حقایقی رو با شدت هرچه تمام تر میکوبونه تو صورت بیننده که حتی باعث میشه از خودتون و قضاوت هایی که کردید احساس شرم و پشیمونی کنید.

انگار که شما هم یکی از همون شخصیت های داستان هستید. باهاشون همراه میشید. باهاشون غصه میخورید. باهاشون هیجان زده میشید و همینطور همراه اون ادما قضاوت میکنید و یه جاهایی حتی حکم صادر میکنید و توی لحظه ای که حقیقت روشن میشه شما هم درست مثل اونا بهت زده و شرمنده میشید از قضاوت های اشتباهتون.

مثل وقتی که ووشیان توی غذاخوری با بی ادبی پیشنهاد کمک برادر لان جان رو رد کرد یا موقعی که با خشونت و حرف های نا مربوط لان جان رو از خودش رنجوند و جواب نگرانی های لان جان رو با بی نزاکتی و پرخاشگری داد یا زمانی که با وجود تذکر های دوست ها و خانواده اش همچنان اصرار داشت که به راه و روش شیطانی ای که در پیش گرفته بود ادامه بده و با پرخاشگری و غرور با دیگران برخورد میکرد و حرف هیج کس رو حاضر نبود گوش کنه و هرچقدر لان جان سعی میکرد کمکش کنه و برش گردونه تو مسیر معقول و درست اون امتناع میکرد و اصرار داشت که راه شیطانی و شرورانه ی خودش رو درپیش بگیره.

توی همچین موقعیت هایی من بیننده برای لحظه ای وی ووشیان رو قضاوت کردم و با خودم گفتم این ادم هر چقدر هم خصوصیات خوبی داشته باشه ولی با این وجود هنوزم زیادی مغروره و به قولی کله اش باد داره و باید حتما سرش به سنگ بخوره تا حساب کار دستش بیاد. یه جاهایی گفتم وی ووشیان حتی اگه یه قهرمان هم باشه یه قهرمان بی اخلاقه و همین بی اخلاق بودن و غرور و تکبر بیش از حدش خیلی از کاراش رو بی ارزش میکنه و اون رو زیر سوال میبره. یه وقتایی حق رو ازش میگرفتم و میدادم به دیگران اما وقتی اخرای سریال حقایق برملا شدن اونقدر از قضاوت ها و پیش داوری های خودم پشیمون و شرمنده بودم که حد نداشت. اونجا بود که تازه فهمیدم وی ووشیان اصلا ادم مغرور و بی نزاکت و بی اخلاقی نبود و این کار ها رو از سر تکبر و خود بزرگ بینی انجام نمیداد  اون فقط درد های ناگفته ی زیادی داشت که هیچ کس ازشون خبر نداشت و همیشه سعی میکرد پنهانشون کنه و به روی خودش نمیاورد. اون لحظه حال منم درست مثل جیانگ چنگ و لان جان بود و پا به پای لان جان اشک ریختم و پا به چای جیانگ چنگ شوکه و شرمنده شدم.


رام نشده میخواست بگه که گاهی وقتا اون چیزایی که ما به عنوان خوب و بد و سیاه و سفید برای خودمون تعیین کردیم اونقدرا هم قابل اتکا نیست و نمیشه بهش اعتماد کرد چون همیشه توی دنیا اتفاقاتی میفته که باعث میشه جای این واژه ها و مفاهیم با هم عوض بشه  یا حتی بد تر از اون باعث میشه این مفاهیم اونقدر در هم امیخته بشن که تشخیصشون کار اسونی نباشه و اینجاست که دیگه اون قوانین از پیش تعیین شده ی دنیا برای شناخت خوبی از بدی و سیاهی از سفیدی به کار نمیاد و توی همچین شرایطی هرکسی باید به اعماق قلب خودش رجوع کنه تا بتونه خوب و بد و درست و غلط رو از هم تشخیص بده و راهش رو انتخاب کنه درست مثل همون کاری که وی ووشیان انجام داد و اون جمله ی معروفش که بار ها از زبون خودش و لان جان تکرار شد که بعد از نابودی قبیله ی ون بالای صخره ایستاد و به لان جان گفت الان بین این ادما کی خوبه و کی بده؟ سیاه چیه؟ سفید چیه؟ خیر چیه؟ شر چیه؟ بیاید ما هم یکم  راجبش فکر کنیم واقعا خیرچیه؟ شر چیه؟  این سوالیه که همیشه باید توی زندگیمون از خودمون بپرسیم و امیدوارم در نهایت بتونیم به جواب درستی برسیم.

 در اخر امیدوارم همه ی ما همیشه توی زندگیمون بتونیم راه درست رو انتخاب کنیم و نه جلوی مردم دنیا بلکه درمقابل خودمون و وجدان خودمون روسفید باشیم. امیدوارم همیشه جوری زندگی کنیم که توی اعماق قلبمون از خودمون احساس رضایت کنیم و ارامش داشته باشیم چون هیچی بهتر از این نیست که ادم از خودش راضی باشه. 

مهم نیست که مردم چقدر مارو تحسین یا سرزنش میکنن تا وقتی که خودمون توی اعماق وجودمون از کار هایی که انجام دادیم و مسیری که رفتیم و در نهایت انتخاب هایی که کردیم راضی نباشیم نمیتونیم با خوشحالی و ارامش زندگی کنیم.

به امید روزی که هممون بتونیم راه درست رو توی زندگیمون پیدا کنیم و از اون مهمتر شهامت قدم گذاشتن توی اون راه رو داشته باشیم. به امید روزی که هممون به اندازه ی وی ووشیان شجاعت و شهامت دفاع از ارمان هامون و مسیری که قلبمون بهمون میگه درسته رو داشته باشیم.


سکانس برتر(خطر اسپویل)

خب این سریال پر از سکانس برتره که من واقعا نمیدونم باید کدوم رو بگم و انتخاب بین اون همه سکانس زیبا واقعا کار سختیه اما اگه بخوام بهترین سکانس هارو از نظر خودم بگم قطعا این 10 سکانس جزو بهترین سکانس های سریال محسوب میشن

1- از نظر من زیبا ترین و تاثیر گذارترین و در عین حال غم انگیزترین سکانس این سریال همون سکانس فوق العاده و محشر خودکشی ووشیانه. این سکانس واقعا عالی بود و حرف نداشت. چقدر حرف های ناگفته و چقدر حسرت و پشیمونی لا به لای این سکانس نهفته بود.حرف هایی که همشون رو از چشم های اشک بار وی ووشیان به راحتی میشد خوند و حسرت ها و پشیمونی هایی که توی چهره ی بهت زده ی لان جان غوغا میکرد.

2- قسمت 16 سریال وقتی موقع نابودی قبیله ی جیانگ. جیانگ فنگمیان، یانلی و جیانگ چنگ و ووشیان رو توی قایق به همدیگه بست و خودش برگشت لنگرگاه نیلوفر و اونارو توی دریا راهی کرد که صدمه ای نبینن. دست و پازدن این سه تا خواهر و برادر برای برگشتن به خونه و نجات خانواده اشون واقعا تکون دهنده و دردناک بود و قلب هرکسی رو به درد میاورد.

3- شبی که ووشیان و ون چینگ توی اون هوای طوفانی رفتن دنبال ون نینگ و مردم بی گناه قبیله ی ون و زمانی که به اردوگاه کار رسیدن با تلی از جنازه توی یه دره روبرو شدن که روی همدیگه تلمبار شده بودن و ون چینگ وسط اون جنازه ها با گریه و فریاد دنبال ون نینگ میگشت. من واقعا سر این سکانس بغضم گرفت و نتونستم جلوی سرازیر شدن اشکامو بگیرم.

4- توی قسمت 29 وقتی که یانلی قرار بود یه هفته ی دیگه ازدواج کنه اما میدونست ووشیان به خاطر حرف مردم و اینکه جلوی همه ی دنیا ایستاده نمیتونه توی عروسیش شرکت کنه بنابراین یانلی لباس عروسیش رو زودتر از موعد پوشیده بود یه ملاقات مخفیانه با ووشیان ترتیب داد تا ووشیان بتونه خواهرش رو توی لباس عروس ببینه و چقدر دردناک بود اون لحظه ای که ووشیان با چشمای پر از اشک به یانلی توی لباس عروس خیره شده بود. چشمای ووشیان اون لحظه همزمان هم پر از اشک شوق بودن و هم پر از اشک حسرت برای اینکه نمیتونست توی عروسی عزیزترین ادم زندگیش که خواهرش بود شرکت کنه و اون درد و ناراحتی و عشقی که توی چشمای این خواهر و برادر بود چقدر دردناک و قابل لمس بود واقعا.

5- وقتی ووشیان بعد از 17 سال به عنوان مهمان میخواست برگرده لنگرگاه نیلوفر. جایی که یه زمانی خونه اش بود و تمام خاطرات بچگی و جوونیش اونجا دفن شده بودن و با نگاه ها و تحقیر ها و زخم زبون های مداوم جیانگ چنگ روبرو شد و در برابر همه ی رفتار های جیانگ چنگ فقط سکوت میکرد.یا زمانی که به لنگرگاه نیلوفر و خونه ی جیانگ فنگمیان رسیدن و همه ی مهمان ها وارد سالن اصلی شدن اما ووشیان خجالت میکشید وارد بشه و پای داخل شدن نداشت و بعد از اینکه یکم این پا و اون پا کرد همونجا در سالن اصلی روی پله ها نشست.

6- زمانی که توی قسمت 46 بعد از اینکه ووشیان بی هوش شد جیانگ چنگ از زبون ون نینگ فهمید که 17 سال پیش ووشیان چه فداکاری بزرگی براش کرده وهرچیزی که جیانگ چنگ الان داشت از ووشیان داشت . وی ووشیان یه قیمت نابودی زندگی و اینده ی خودش جیانگ چنگ رو دوباره سر پا کرده بود اما هیچ کس حتی لان جان هم از این قضیه خبر نداشت و ووشیان هیچ وقت راجبش چیزی به کسی نگفته بود. عجز و ناتوانی و فریادهایی که جیانگ چنگ اون لحظه از سر ناباوری و عصبانیت میزد واقعا دیدنی بود.

7- توی قسمت 49 وقتی جین گوانگیائو لان جان و ووشیان و جیانگ چنگ و چند نفر دیگه رو گروگان گرفته بود و توی بحث و جدلش با جیانگ چنگ بهش گفت اون سال  توی جریان نابودی وی ووشیان تو خودت یکی از سردمدار ها و فرمانده ها بودی.فکر کردی نمیدونم برای چی این کار رو کردی؟ همش به خاطر این بود که تو از قدرت وی ووشیان میترسیدی و میخواستی اون از بین بره تا تهدیدی برای تو و قدرتت به حساب نیاد. ووشیان اون لحظه فقط سرشو انداخته بود پایین و بی صدا اشک میریخت و من چقدر دلم به حال این ادم مظلومی که حتی خانواده اش هم تحمل وجودش رو نداشتن سوخت اما ووشیان اون لحظه هم هیچی نگفت و حتی ذره ای جیانگ چنگ رو سرزنش نکرد. فقط اروم و بی صدا به حال خودش اشک ریخت. همین.

8- تمام سکانس های ووشیان و پسر خواهرش جین لینگ واسه من سکانس برتر محسوب میشن.سکانس های دونفری این دایی و خواهر زاده ای که  نمیدونست ووشیان دایی اشه و حتی کسیه که اسمش رو انتخاب کرده واقعا جالب و بامزه و درعین حال غم انگیز بودن به خصوص نگاه های پر از غم و حسرت ووشیان به جین لینگ و احساس شرمندگیش دربرابر جین لینگ واقعا دردناک بود.

9- اون سکانسی جین لینگ بعد از اینکه هویت واقعی ووشیان رو فهمید عصبانی شد و چون فکر میکرد اون قاتل پدر و مادرشه به روش شمشیر کشید و ازش پرسید تو واقعا وی ووشیانی؟ و ووشیان بهش گفت بعدا همه چیزرو برات توضیح میدم و داشت میرفت که جین لینگ از سر عصبانیت شمشیر رو فرو کرد تو شکم ووشیان!!! چقدر اون سکانس تلخ و ناراحت کننده بود و بدتراینکه ووشیان فکر میکرد همه ی اینا حقشه و هیچ اعتراضی نکرد.

10- وقتی که جیانگ چنگ توی معبد وسط داد و فریاد کشیدن هاش و دعوا با ووشیان یه دفعه زد زیرگریه و معلوم شد همه ی این کار ها و زخم زبون زدن هاش و اذیت کردن های راه و بی راه ووشیان به خاطر علاقه ی بیش از حد جیانگ چنگ به ووشیان بوده اون توی تمام این سال ها دلش برای برادرش تنگ شده بود و فقط ناراحت بود از اینکه چرا 17 سال پیش ووشیان به قولش نسبت به جیانگ چنگ عمل نکرد و کنارش نموند و قبیله رو از نو باهاش نساخت.چرا همونجور که قول داده بود تو لنگرگاه نیلوفر نموند و با جیانگ چنگ و خواهرش زندگی نکرد و به جاش رفت دنبال مردم قبیله ی ون و از اونا حمایت کرد.گریه ها و پشیمونی و معذرت خواهی جیانگ چنگ توی اون صحنه واقعا دردناک و ناراحت کننده بود..

دیالوگ برتر

1- وقتی ووشیان و پسر خواهرش یعنی جین لینگ توی جنگل بودن و قبلش ووشیان جون جین لینگ رو نجات داده بود و بهش گفت: چیه ؟ نمیخوای تشکر کنی؟

جین لینگ:نکنه انتظار داری ازت تشکر کنم که جونمو نجات دادی؟ من هیچ وقت یه همچین کلمه ی شرم اوری رو به زبون نمیارم.

ووشیان: خوب گوشاتو باز کن، دوتا کلمه ی شرم اور توی زندگی هست که باید به زبونشون بیاری.

جین لینگ: اون دوتا کلمه چی هستن؟

ووشیان:متشکرم و متاسفم

جین لینگ: و اگه به زبونشون نیارم چی میشه مثلا؟

ووشیان: هیچی. فقط یه روزی مجبور میشی درحالی که اشک میریزی این کلمات رو به زبون بیاری.

 2- ووشیان: توی مسیر چیونگ چی و توی شهر بدن شب یه نفر داشت مجموعه ی اشوب رو مینواخت دستوراتی

 رو که من به ارواح دادم عوض میکرد.


لان جان: اون جین گواگیائو بود


ووشیان:شاید اون بود شاید هم اون نبود


لان جان: نمیخوای حقیقت رو بدونی؟


ووشیان: وقتی برای اولین بار بیدار شدم واقعا میخواستم حقیقت رو بدونم ولی  حالا...حالا میخوام بگم هرچی که شد  به  درک. الان فکر میکنم چه بدونم و چه ندونم دیگه برام مهم نیست. به علاوه توی ذهن مردم بنیان گذار ییلینگ بود که همه ی اون کار ها رو انجام داد حتی اگه الان برم بیرون و صدها بار بهشون بگم که من گناهکار نیستم هیچ کس حرفم رو باور نمیکنه. گاهی اوقات مردم فقط به یه بهانه یا هدف نیاز دارن . یه هدف که ازش متنفر باشن. با وجود من اونا یه دشمن مشترک دارن و میتونن همچنان به تظاهرشون ادامه بدن. من به این نتیجه رسیدم  که حتی اگه جین گوانگیائو نبود یا اگه صدای اون فلوت نبود. بازم ادمای دیگه ای بودن...اتفاقات دیگه ای  بودن.


3-لان جان: برادر همه چیز توی دنیا از قبل دارای یه قانون و قاعده ی مشخصه؟ 

 

لان شیچن: قبلا فکر میکردم اگه همه ی تلاشم رو بکنم و مفاهیم تمام کتاب های قبیله ی لان رو بفهمم راه و روش زندگی رو یاد میگیرم و مفهومش رو درک میکنم ولی بعد ها فهمیدم حتی اگه همه ی کتاب های دنیارو هم بخونم بازم چیزای زیادی توی دنیا هست که قادر به درکشون نیستم. هیچ قانون مشخصی برای زندگی  وجود نداره و نمیشه همه چیز رو با سیاه و سفید سنجید.


لان جان: پس اگه نتونیم با تقسیم بندی به سیاه و سفید درست و غلط رو از هم تمییز بدیم چطوری میتونیم قلب یه نفر رو درک کنیم؟


لان شیچن: انسان ها انسان هستن چون اون ظاهری که به دیگران نشون میدن همه ی اون چیزی که در واقع هستن نیست. ما نمیتونیم سیاه و سفید وجودشون رو از روی ظاهرشون بفهمیم.وقتی به ادما نگاه میکنی فقط براساس یه سری  تعریف محض از سیاه و سفید و درست و غلط  نمیتونی ذات و حقیقت وجودیشون رو بفهمی. چیزی که مهمه باور های قلبی ادماست.


نکات مثبت


خب اول از همه بگم که تمام مواردی که توی تحلیلم بهشون اشاره کردم جزء نکات مثبت این سریال فوق العاده محسوب میشن و اما اگه بخوام چند مورد دیگه رو بگم باید به موضوع روانشناسی  رنگ که توی اکثر سریال های چینی شاهدش هستیم اشاره کنم. چینیا توی سریالاشون همیشه سعی میکنن جوهر و باطن هر شخصیت رو با کمک رنگ لباس هایی که اون شخصیت به تن میکنه به تصویر بکشن و جالبه که ما توی این سریال شاهد یه کلیشه شکنی   بزرگ بودیم. اون هم اینکه قهرمان داستانمون این بار با رنگ سیاه به نمایش دراومده بود و موضوع جالب تر اینکه هم ووشیان و هم شویانگ هردو رنگ لباسهایی که میپوشیدن همیشه سیاه بود اما یکی از اونا یه شخصیت منفی و یکی دیگه قهرمان دوست داشتنی داستانمون بود و این قضیه دوباره همون موضوعی رو که قبلا بهش اشاره کردیم  رو یاداوری میکرد. اینکه ادم ها رو از روی ظاهر نمیشه قضاوت کرد و حتی ممکنه دونفر ظاهر یکسان اما باطن متفاوتی داشته باشن. این که سیاه بودن ظاهر یه نفر دلیل بر سیاهی باطن اون شخص نمیشه و این بار این نکته توی قالب رنگ لباس ها به زیبایی به نمایش در اومده بود. حتی ترکیب و کنار هم قرار گرفتن کسی مثل وی ووشیان که همیشه توی سریال با رنگ سیاه شناخته میشد و کسی مثل لان جان که همیشه  با رنگ سفید شناخته میشد موضوع جالبی بود.قرار دادن سیاه و سفید کنار همدیگه واقعا چالش جالب و بحث برانگیزی بود.


2- نکته ی دیگه اینکه هم لان جان و هم ووشیان هرکدوم ساز مخصوص به خودشون رو توی این سریال داشتن که زیبایی خاصی به سریال و لحظات احساسی داده بود.لان جان با زیتر و ووشیان با فلوت زیبایی های سریال رو دوچندان کرده بودن


3- مورد دیگه طبیعت بکر و زیبای سریال بود که من واقعا دوستش داشتم. اوایل سریال خیلی از لوکیشنا و طبیعت راضی نبودم اما رفته رفته حسابی با طبیعت خاص این سریال انس گرفتم و ازش خوشم اومد.(نمیدونم شاید هم به خاطر اینه که طبیعت سریال خیلی شبیه محیط زندگی خودم بود)


4- روابط انسانی و احساسی زیبا و پیچیده ی سریال هم  نکته ی مثبت دیگه ایه که به نظرم خودش به تنهایی  وزنه ی سنگینی برای این سریال محسوب میشه.


5- فیلمبرداری خوب و عالی سریال هم یکی از موارد پررنگی بود که توی انتقال احساسات به بیننده و ارتباط گرفتن با صحنه ها و سکانس های مختلف سریال خیلی تاثیر گذار بود


6- از همه مهمتر این سریال با وجود اینکه غم خیلی سنگینی رو به دوش میکشید اما با وجود لحظات شاد و کمیک زیادی که داشت باعث میشد بیننده از سریال زده نشه و شادی و غم سریال کاملا بالانس شده و به اندازه بود. وی ووشیان درسته که اشکتونو در میاره و حسابی قلبتونو به درد میاره اما از طرفی هم همون وی ووشیان کلی شمارو میخندونه و باعث و بانی تمام لحظات شاد و کمدی سریال هم خودشه و باعث میشه در حالی که اشک تو چشماتون حلقه زده بخندین.


نکات منفی (خطر اسپویل)


خب همیشه هر اثری علاوه بر زیبایی ها و نکات مثبتی که داره دارای نقاط ضعف و کم و کاستی هایی هم هست و رام نشده هم طبیعتا از این قائله مستثنا نیست.


1- اول از همه اینکه چند قسمت اول سریال اصلا به جذابیت قسمت های بعد نیست و خیلی ساده و ابتدائیه و حتی ممکنه کسل کننده باشه.حتی یه جاهایی ممکنه به نظرتتون بچه گانه بیاد اما بهتتون اطمینان میدم که اینطور نمیمونه و سریال از قسمت 16-15 به بعد روند اصلی خودش رو شروع میکنه وحسابی اوج میگیره  و به نظرم تا اخر هم همونجوری توی اوج باقی میمونه.


2- طبق معمول سریال های چینی متاسفانه یه جاهایی جلوه های ویژه خوب کار نشده بود و حس مصنوعی بودن به ادم میداد البته بیشتر از 4-3 تا سکانس نبود اما خب اگه این موارد بهتر کار میشدن عالی میشد.


3- یه جاهایی از سریال من حس کردم اونجور که باید بودجه ی کافی به این سریال اختصاص ندادن یا حالا شاید هم عوامل کوتاهی کردن به هرحال من ترجیح میدادم اون مکانی که به عنوان تپه های تدفین معروف بود بهتر روش کار بشه و یه مقدار توجه بیشتری به دکور اون منطقه بشه.


4- به نظرم ادمی مثل شویانگ جا داشت خیلی بیشتر بهش پرداخته بشه  و واقعا پتانسیل اینو داشت که بیشتر از 4-3 قسمت بهش اختصاص بدن و من تو یه سری مسائل احساس کردم که  کارگردان میخواست زودتر سریالو جمع کنه و برسه به قسمت اخر.


5- متاسفانه به قضیه ی مرگ ون چینگ اونجور که باید پرداخته نشد و خیلی سر سری و ساده ازش رد شدن . من ترجیح میدادم حد اقل سکانس مرگش رو نشون بدن ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاد و خیلی راحت از این قضیه رد شدن.


6- از طرف دیگه از نظر من اختصاص 4 قسمت تمام به مسائل اخر سریال  یه مقدار زیادی بود و میشد تعداد قسمت های کمتری رو به اون مسائل اختصاص داد و به جاش توی قسمت های ذخیره شده مسائل دیگه رو پوشش داد( البته این فقط نظر شخصی منه و نمیشه  خیلی به عنوان یه نکته ی منفی بهش اتکا کرد)


7- مورد اخر اینکه  توی قسمت 34 با اینکه سریال 16 سال به جلو میره اما هیچ کدوم از شخصیت ها و بازیگرها تغییر چندانی نکرده بودن و این یه مقدار عجیب بود واقعا.


موسیقی


تمام موسیقی های متن این سریال واقعا عالی بودن به خصوص اون صدای فلوت و موسیقی wangxian (وانگشیان) که این دوتا فوق العاده زیبا بودن . من که هنوزم اون صدای فلوت رو دارم و خیلی وقتا بهش گوش میدم از بس که ارامش بخش و زیباست. و اگه قرار باشه به موسیقی سریال امتیاز بدم امتیاز 9/5 از ده رو بهش میدم چون واقعا لذت بردم از موسیقی های سریال و مهمتر اینکه موسیقی های سریال به شدت روی داستان و سکانس ها و صحنه های مختلف نشسته بود و تاثیر گذاری سکانس های خاص رو صد چندان کرده بود.


 

بازیگری


بازی یه سری از بازیگر ها از ابتدا عالی بود و بعضی های دیگه هم رفته رفته بهتر شدن برای مثال شیائو ژان که ایفاگر نقش وی ووشیان بود واقعا بازی چشمگیر و محشری رو از خودش به نمایش گذاشت  و اونقدر خوب از پس نقشش بر اومد که من به شخصه، شخصیت وی ووشیان رو با تمام وجودم باور کردم و دوستش داشتم و مطمئنا بازی خوب این بازیگر توی این امر اصلا بی تاثیر نبوده.

اصلا انگار این ادم رو از ابتدای خلقت واسه این نقش افریده بودن واقعا که فوق العاده بود فوق العاده. اونقدر عالی بود که من دیگه هیچ حرف و بحثی سر نقش افرینی معرکه ی این ادم ندارم.


اما بازیگر نقش لان جان یعنی وانگ ییبو اوایل سریال یه مقدار لنگ میزد ولی  بعد چند قسمت کاملا تونست با نقشش ارتباط بگیره و بازی خوبی رو از خودش ارائه بده. اینکه نقش لان جان یه مقدار زیادی خشک بود واقعا تقصیر بازیگر نبود چون من قبلا هم بازی این بازیگر رو دیدم و میدونم که بازیگر توانائیه  و به نظرم اینجا هم خیلی خوب تونسته بود از پس نقشش بربیاد به خصوص که نقش لان جان  واقعا نقش خیلی سختی بود. به نمایش در اوردن یه ادم سرد و خشک  که تقریبا بیشتر از 95 درصد احساساتش رو با چشماش و حالات چهره اش نشون میده واقعا کار سختیه. اینکه بتونی یه ادم کم حرف و ساکت رو جوری به نمایش دربیاری که این کم حرفی و سردی با غرور و تکبر اشتباه گرفته نشه  کار هر کسی نیست و این بازیگر جوون 21 ساله به نظرم خیلی خوب از پس این کار براومده بود.


بازیگر نقش جیانگ چنگ هم خوب تونسته بود نقشش رو ایفا کنه فقط وقتایی که گریه میکرد متاسفانه چهره اش جوری بود که نمیشد تشخیص داد این الان داره میخنده یا داره گریه میکنه(خخخخ) . که البته اینم تقصیر خودش نبود بیشتر تقصیر چهره و میمیک صورتش بود.


اما بازیگری که من واقعا بازیشو دوست داشتم بازیگر نقش جیانگ یانلی بود که به زیبایی هرچه تمام تر یه خواهر مهربون و دلسوز و و فداکار رو که همیشه و در همه حال مدافع برادراشه رو به تصویر کشیده بود.من فقط عاشق وقتایی بودم که با اون تن صدای مخصوص به خودش ووشیان رو صدا میکرد و بهش میگفت ا-شیان. این کلمه اش سرشار از عشق و محبت خواهرانه بود.


درکل بازی همه ی بازیگرا قابل قبول و خوب بود  و به نظرم هرکسی درجای خودش خوب تونسته بود نقشش رو ایفا کنه.

داستان


داستان این سریال و روندش واقعا زیبا و جذاب و ترغیب کننده بود.یه داستان قوی با یه روند جذاب و میخکوب کننده .داستانی که کلی حرف واسه گفتن داره و شمارو تا لحظه ی اخر دنبال خودش میکشونه. واقعا باید به نویسنده دست مریزاد گفت بابت خلق همچین داستانی اون هم با کوچکترین حواشی که همین قضیه باعث میشد ادم از داستان زده نشه چون این سریال برخلاف سریالای چینی دیگه خیلی تر و تمیز و جمع و جور و کم حاشیه بود و زیاد به فرعیات نپرداخت و همین باعث جذابیت سریال شده بود به نظرم.

یه داستان زیبا که سر تا سر درس زندگی و انسانیته و بعد از اتمامش اصلا حس نمیکنید وقتتونو تلف کردید وکاملا هم از انتخابتون راضی هستید.

از طرفی کارگردان و نویسنده با وجود محدودیت ها و فیلتر های خاصی که توی چین هست خوب تونسته بودن سریالو جمع کنن چون بخشی از این سریال راجب زامبی ها و مردگان متحرک و اینجور چیزاست که  توی چین ساخت اینجور سریالا با کلی فیلتر و محدودیت جور واجور مواجه هست و اگه کمبودی توی این مسئله میبینید به خاطر همین محدودیت هاست چون توی چین ساختن سریالی که بیش از حد ترسناک باشه ممنوعه ولی خب عوامل سریال تاجایی که  تونسته بودن  سعی کرده بودن با وجود محدودیت ها کار خوبی رو توی این زمینه ارائه بدن وتا حدودی هم موفق بودن و بقیه اش واقعا به نظرم تقصیر اونا نیست بلکه به خاطر محدودیت ها و ممیزی های خاص چینه.


ارزش دیدن


خب اگه نظر منو بخواید رام نشده صد در صد ارزش دیدن و وقت گذاشتن رو داره.رام نشده سریالیه که حسابی درگیرتون میکنه و کاری میکنه به چیزهایی فکر کنید که شاید خیلی وقته ازشون غافل شدید.با دیدن این سریال حتی خیلی از اسطوره های بزرگ براتون تداعی میشن و به یادشون میفتید و جالب اینکه سرتاسر این سریال و مفاهیمش درست عین مفاهیم و اموزه های دینی خودمونه و با دیدن این سریال به طور ناخوداگاه احادیث و اموزه های بزرگان دینمون برامون یاداوری میشه اموزه های با ارزشی مثل تجسس نکردن توی کار مردم. قضاوت بی جا نکردن.با علم کم دیگران رو قضاوت نکردن.دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم و خیلی  دیگه از مفاهیمی که اینجا مجال گفتنشون نیست و باید خودتون سریال رو ببینین تا بیشتر متوجه زیبایی ها و مفاهیم عمیقش بشید.

 وخب اگه یه همچین سریالی ارزش دیدن نداشته باشه پس چی ارزش دیدن داره؟

توی تماشای رام نشده شک نکنید فقط یه مقدار باید قسمت های اول رو صبور باشید چون سریال از قسمت های 16-15 به بعد اوج میگیره.


پایان بندی


رام نشده پایان بندی خوب و کاملا معقولی داشت اما نمیدونم چرا حس میکنم یه مقدار با عجله قسمت اخر رو جمع کردن و با اینکه سریال تموم شد اما غم و درد بی نهایتی که توی چشمای وی ووشیان موج میزد هیچ وقت تموم نشد واین واقعا منو ازار میده. پایان سریال خوب بود فقط سکانس پایانی یه مقدارشاید برای بعضی ها  مبهم بود وبه نظرم میشد حتی بهتر از این به سریال پایان بدن( اما خب با همه ی اینا پایانش کاملا رضایت بخش و درست و درمون بود حد اقل از پایان سریال بازی تاج و تخت که خیلی خیلی بهتر و درست و حسابی تر بود خخخخ)

امتیاز دهی


اگه بخوام به این سریال امتیاز بدم به خاطر نکات منفی ای  که گفتم و همینطور به خاطرپایان بندی که هنوزم یه مقدار باهاش مشکل دارم یکم ازش کم میکنم و امتیاز 9/80 رو به رام نشده میدم و به هر کسی که اهل سریال دیدنه حالا چه چینی بین باشه چه نباشه  این سریال زیبا و متفاوت و به شدت تاثیر گذار رو پیشنهاد میکنم. مطمئن باشید از دیدن این سریال فوق العاده پشیمون نمیشید فقط همونطور که قبلا گفتم بازم تاکید میکنم که باید 16-15 قسمت اول رو کمی صبور باشید.

این سریال گذشته از همه ی زیبایی ها و درس هاش شخصیتی به اسم وی ووشیان رو بهتون نشون میده. ادمی که تا عمر دارید فراموشش نمیکنید.کسی که با درد هاش درد میکشید. با غصه هاش غصه میخورید . با گریه هاش گریه میکنید و با خنده هاش لبخند به لبتون میاد. ادمی که با همه ی وجودتون حسش میکنید و ارزو میکنید که ای کاش  دنیای شما هم یه وی ووشیان داشت که به همه چیز رنگ و بوی دیگه ای میداد.


نکته ی مهم: این سریال یه انیمه هم به اسم انیمه ی استاد تعالیم شیطانی یه mo dao zo shi داره که فصل اول انیمه کامل پخش و ترجمه شده و فصل دوم در حال پخشه و همزمان داره ترجمه میشه. انیمه ی این داستان هم زیبایی های خودش رو داره به خصوص فصل دوم انیمه که به نظرم از فصل اول حتی بهتر و قوی تره.خلاصه اینکه دیدن انیمه ی این سریال هم برای طرفداران سریال خالی از لطف نیست.


در اخر واقعا ازتون تشکر میکنم که این همه مدت تحمل کردید و این متن طولانی رو خوندید و ببخشید  اگه اونقدری که باید خوب نشده.

امیدوارم دوستای خوبم با کامنتاشون مثل همیشه حمایتم کنن و نظراتشون رو راجب متنم بگن تا من بتونم از تجربیات شما دوستای نازنینم استفاده کنم.


مطلب دیگه ای راجب این سریال به زودی توی همین وبلاگ گزاشته میشه که به دلیل طولانی شدن مطلب مجبور شدم توی پست دیگه ای بزارمش.خوشحال میشم اگه سری هم به اون پست بزنید.


در اخر ازتون دعوت میکنم که برای اشنایی بیشتر با سریال و فضاش سری به کانال نماشام بزنید و از میکس ها و کلیپ های این سریال زیبا دیدن کنید.


لینک کانال

https://www.namasha.com/channel6713027162


لینک میکس ها و کلیپ ها

https://www.namasha.com/v/QUdlwZfN

https://www.namasha.com/v/ja5yddd4

https://www.namasha.com/v/6iWe5vpv

https://www.namasha.com/v/qcuC3Z1Q

https://www.namasha.com/v/OCe28Los

https://www.namasha.com/v/CTSpX73K

نظرات 478 + ارسال نظر
aryana-아리얀아 دوشنبه 25 فروردین 1399 ساعت 07:57

دیدم به چند تا از رفیقا گفتی براشون پارتای رمانشو ایمیل میکنی میشه واسه منم بفرستی؟؟
بدجور عاشق این فیلمم و همینطور انیمش و پیشاپیش رمانش

ایمیلتو برام تو قسمت پیام ها ارسال کن عزیزم.

aryana.아리얀아 دوشنبه 25 فروردین 1399 ساعت 06:15

سلام محیای عزیزم من توی کانال اپاراتت فیلم رو انلاین دیدم و یه دل نه یک میلیارد دل عاشقش شدم نقدتم عالی بود ...
من یه کره لاور هف هش اتیشه بودم و از فیلمای چینی خوشم نمیومد اما این فیلمه نظرمو عوض کرد خودم به شخصه زیاد از اکثر سریال های کره ای راضی نیستم چون سبکاشون عاشقانس چیزی که ازش بدم میاد . میخواستم یه فیلمی بهم معرفی کنی که مثل همین باشه تاریخی دوستانه فقط عشق دو جنس مخالف رو به تصویر نکشه چون بدم میاد مرسی محیا ی گوگولیم
ام راستی تو خودت کره لاوری؟؟

سلام عزیزم . ممنون.
عه تو اپاراتم دیدیش؟ خوشحالم که از سریال و نقد راضی بودی.
من خودم قبلا اره کره لاور بودم ولی الان بیشتر از دو سه ساله که بیشتر چینی میبینم حقیقتش شاید در کل سال فقط دو یا سه تا کره ای ببینم چون خودتم میدونی دیگه خیلی کلیشه ای شدن سریالاشون.
اما سریال برومنس والا خیلی سریالی که دقیا روابطش مثل این سریال اشه سراغ ندارم من خودم هم عاشق برومنس و روابط دوستانه ام اما اینجور سریالا خیلی کم ساخته میشن ولی سریال چینی مردان شمشیر زن هست که اونم برومنسه و از عشق به جنس مخالف توش خبری نیس اما به نظرم حالا که تازه وارد دنیای چین شدی سریالای خیلی خیلی بهتری از مردان شمشیر زن وجود داره که میتونی ببینی درسته هیچ کدوم رام نشده نمیشن اما واقعا هر کدوم در نوع خودشون فوق العادن مثلا سریال خاکستر عشق رو نمیدونم دیدی یانه ولی اگه ندیدی حتمااا ببینش این سریال عالیه حرف نداره تو نوع خودش بی نظیره. و همینطور سریال افسانه ها که فوق العادست.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت شنبه 23 فروردین 1399 ساعت 11:22

ما که از دست،بد غذایی این کشور چ....گرفتار شدیم و از ترس جون این کرونا که یک قسم وباست گرفتار شدیم و بالاخره هر چیزی یه اخری داره،گذشته از این مسائل انقدر فکرمون رفته بود به سوپ ریشه نیلوفر ،دستورش رو پیدا کردم و من حیث المجموع چیزی بدی نیست و خود نیلوفر آبی تو طب سنتی ایران هم خواص هایی هم نوشته شده،ما که نخوردیم گوارای وجود
ووی ووشیان
http://persian.cri.cn/281/2010/08/11/1s109508.htm

چقدر جالب خیلی ممنون. جالب بود برام واقعا.
فکر نمیکردم دستور پختشو بشه گیر اورد اصلا.

مهتا چهارشنبه 20 فروردین 1399 ساعت 22:59

سلام من بازم سوال برام پیش اومد
اول بگم نمی دونم اونی صدات کنم یا مهسا
بعدشم در مورد سوالم بگم که تو قسمت اول یه قصه گو داره داستان ووشان رو برای تعذیبگرای حوون می گه
اونی که پشت پرده نشسته هوایسانگه؟ یامنگیائو؟ یا هیچ کدوم؟
برای بار سوم دارم میبینم
دیگه برای لحظه لحظش گریه می کنم

سلام عزیزم. فدا سرت هیچ عیبی نداره راحت سوالاتو بپرس
نه همون مهسا صدام کن من اخه ممکنه حتی از خودتم کوچیکتر باشم از این القاب کره ای هم حقیقتش خیلی خوشم نمیاد.
اما اون فرد پشت پرده هوایسانگ بود و به قصه گو پول میداد تا داستان ووشیانو برای مردم تعریف کنه و دوباره قصه اش بیفته سر زبون ها تا اینجوری این داستان وحشتناک بود ووشیان به گوش موشوان یو برسه تا اون فکر کنه ووشیان یه ادم خیلی خبیث بوده و بهترین فرد برای اینه که بتونه انتقامشو بگیره و بنابراین خودشو فدا میکنه تا ووشیان برگرده.

mobina سه‌شنبه 19 فروردین 1399 ساعت 01:40

خیلی ممنونم

خواهش میکنم عزیزم.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت دوشنبه 18 فروردین 1399 ساعت 17:15

این داستان خیلی پیچیده است،و انقدر عالی مسیر بداهه اش از خط اصلی منحرف نشده،و ما خیلی از نکات رو تا به آخر قصه نرسیم کشف نمیکنیم،و ما رو میخکوب میکنه ،
ما حتی از عمق شخصیت ووی شیان که موجودی مظلوم و رحیم و لطیف تا انتها نمیشناسیم،مثل دالان هزار توی،هم خودش رو فدای همه کرد هم به نکرده ها متهم شد.
خودشم هم میگه،اگر هزار بار از فریاد بکشم که بیگناهم کسی باور نمیکنه.
گرچه نگفته هم عیان بود.
این قبایل که انقدر به اصالت خودشون می نازنند،و ترو خشک رو باهم می سوزنند(مثل عاقبت رعایای قبلیه ون)،غافلند که کرمی هم از خود درخت هست و همه رو طمعه امیال خودش کرده(منگ یائو) و وی وشیان ناخواسته شده محلل او.
وی یانگ خالصانه قسم به حفظ حق ضعفا خورده،اما قبائل که عین کفتار های سر لاشه هستند،تحمل اینکه کسی مخالفت باهاشون بکنه ندارند،و مدام از سر تکبر و حرص کور هستند،حتی به خودشون هم رحم نمیکنند.(چه برسه به این قهرمان داستان)
در واقع اتحادشون هم تعارف بیش نیست.
_________________________________________________
وی ووشیان در حالیکه،نمیدونه از کجا داره میخوره،(نکته مهم)؟
حتی خودش در عین اینکه همچین نیت و قصدی برای کشتن
شوهر خواهرش نداره ،و به دار کشیده شدن شقاوت وار اون بیچاره ها یا بخصوص خواهرش که آرام جانی به معنای واقع همه چیز اش بود،که باورش داشت،باینکه از یه پدر و مادر نبودند،فرشته ای بود برای برادر ناتنی اش،آبشار عشق و محبت،پناهی بود پناه...
،که آخرش در یک دم،سینه اش شو سپر کرد...
خودتونو جای اون وی یانگ بذارین،چه حالی می شید،به اوج جنون و ماتم ،من عطش یه لحظه کنارت بودن رو به هیچ قیمتی نمیدادم.
تو که قبله امان من بودی،تو همه امید من بودی،دیگه سر به دامن کی بذارم ،که درد و درمانم تو بودی ،نفسم تو بودی .
من به کدوم گناه شدم مایه این مصیبت برای خودم و عزیزانم،چرا؟
به جایی رسیدم که انگار هیچی برای من نمونده،انقدر داغم که نیمدونم چه به سرم آمده،اشک خونین از دل سوگوار و خنده ای که طعنه ای به زندگی بود.
اینجاست که با دو چشم اشکبار و تبسمی وداع انگیز دل از زنده بودن میکند.
جیانگ چنگ با اینکه میخواد،مثل همیشه بخاطر تند مزاجی اش ،در حالیکه مرگ خواهر رو از چشم اون می بینه،از خشم و گله نه کینه میخواد ضربه اخر رو به این معصوم که بهش به نوعی اشاره میکنه،من که سیر شدم از این روزگار چه بهتر بدست تو بمیرم که تو هم یادگاری هستی از زندگانی داشتم که از هم پاشید و چشماشو بست که بدون دست بلرزه بزن.
جیانگ چنگ با اینکه از ته قلب نیمخواست،نوک شمشیر رو چشم بسته زد که به اصابت نکرد. و لای صخره گیر کرد.
اما سنگینی این حزن فوق طاقت بود،باز دستشو از لان وانگنجی کشید،به اونجایی رسیده بود که
بقول معروف:
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
در حالیکه چشم به دوست و برادر دوخته بود،به عنوان آخرین خاطره آشنا می بینم و به غرق قلب شکسته و دیار نیستی میروم.

خیلی ممنون بابت جواب قشنگتون از خوندنش واقعا لذت بردم و تک تک حرفاتون عین حقیقت بود.

mobina دوشنبه 18 فروردین 1399 ساعت 11:03

ببخشید امکان داره پاسخ سوال منو بدبد درباره ی این که اگر سریال دیگه ای مثل این سریال (بومنس فانتزی ووشیا)میشناسید بهم معرفی کنید؟ ببخشید با سوالام خستتون کردم ممنون

سلام عزیزم.
نه بابا خسته کردن چیه. من دیشب خونه نبودم نتونستم جوابتو بدم.سریال برومنس اگه میخوای مردان شمشیر زن هست که چینیه.
اما اگه کره ای هم میبینی به نظرم شرق بهشت رو حتما ببین این سریال برومنس خیلی فوق العاده ای داره.بی ال نیست اما برومنسش بین دوتا برادره و فوق العادست حقیقتا من خودم هنوز که هنوزه برومنسی به این زیبایی ندیدم و شرق بهت تو این زمینه برام تکه.

مهتا یکشنبه 17 فروردین 1399 ساعت 17:40

ممنون از صبر و حوصلت و پاسخ های قشنگت ( مثلا دارم سرت رو شیره میمالم)
من بازم استارت زدم سریال رو از اول می بینم و متوجه شدم چه چیزایی رو ندیده بودم و چه چیزایی رو اصلا متوجه نشده بودم
یه سری ماجرا ها رو هنوزم متوجه نمی شم. باورم نمی شه که انقدر این سریال جزئیات داره.
یه چیزی که واقعا دوست دارم بدونم ماجرای خودکشی ووشیانه. جوری که من فهمیدم وقتی اون همه تباهی و خودسری و مخالفت و ... رو دید تاب نیاورد. شاید فکر می کرد آخرین راه برای نجات اون موجودات مفلوک همینه. شاید آخرین تیرش بود. ولی قسمتی که متوجه نمیشم حرکت برادرشه. اولین قسمت رو که می بینی نشون نمی دن دقیقا جیان چنگ شمشیرش رو به کی یا چی می زنه ولی تو روند داستان یه جایی نشون می دن که شمشیرش رو فرو کرد تو یه سنگ. من تو قسمت اول و همون بار اول که دیده بودم فکر کردم اوکی یا دست لان جان رو زده یا دست ووشیان و حرکت بعد ووشیان یعنی رها کردن دست لان جان برای نجات دوست عزیزشه. ولی الان برای سوال شده که چرا آچنگ زده به تخته سنگ ؟ و خوب چرا با این وجود ووشیان خودش رو یه جورایی شوت کرد عقب که دست لان جان رو ررها کنه
یه چیز دیگه که دوست دارم بگم اینه که به توصیتون عمل کردم و انیمش رو هم دیدم . باید بگم فوق العاده دوستش داشتم. اگر سریال رو ندیده بودم حتما گیج می شدم . ولی خود انیمه یه جورایی برام بعضی گپ ها رو پر کرد . و ذهنم نسبت به احتمال کم کاری برای جلوه های ویژه سریال به کل عوض شد. صادقانه می گم اگر همچین جلوه های ویژه ای داشت از پس دیدن سریال بر نمیومدم . من به شدت ترسوعم
یه سوال دیگه هم دارم در مورد اسپین اف ها. یعنی پخش شدن؟ واقعا دوست دارم ببینم. خودشون بازی کردن؟
با تچکرات ویژه

سلام عزیزم.
اسپین اف ها دوتاشون یعنی مرده ی متحرک و سفر سرنوشت پخش شدن اما سومی هنوز نه.
مرده ی متحرک راجب ون نینگ و سیجویی هستش و سفر سرنوشت راجب برادران نیه و جین گوانگ یائوئه. تو هیچکدومشون لان و وی یینگ نیستن.
در مورد سوال اولت. ووشیان خسته شده بود مهتا جون بس که دنیا باهاش بد تا کرد. اون خودشو مقصر همه چیز میدید و وقتی خواهرش هم به خاطر نجات اون مرد حس کرد شاید دیگه بهتره این زندگی جهنمی رو تمومش کنه.شاید نبودش برای همه ی دنیا بهتر باشه. ووشیان هر چی بیشتر خوبی میکرد بیشتر صدمه میدید و نتیجه ی عکس میداد.همه بهش تهمت میزدن. دنیایی که توش بود خیلی کثیف بود خیلی و ووشیان دیگه تحمل موندن توی این دنیارو نداشت. جیانگ چنگ عصبانی بود اما هنوزم نمیتونست مستقیما بزنه ووشیانو بکشه پس زد به صخره تا شاید اینجوری ووشیان بیفته. ووشیان خودش دست لان جانو ول کرد چون به شدددت از این دنیای بی رحم و ادماش نا امید شده بود.
دوست عزیزمون بالا خیلی قشنگ اتفاقا راجب سوالت جواب دادن.

Mobina یکشنبه 17 فروردین 1399 ساعت 08:42

خیلی ممنون از ایمیلتون و همین طور پاسختون من اگر ی وگر ی سوال دیگه بپرسم جوابو میدید یا ناراحت میشید؟ سریالچینی دیگه ای کل تو همین زمینه برومنس و ووشیا باشه میشناسید راستش این سریال واقعا عاشقانه هاش جذاب تر از عشق بین دخترو پسر بود بازم ببخشید دوباره سوال پرسیدم خیلی ممنونم

mobina یکشنبه 17 فروردین 1399 ساعت 02:13

ممنون از پاسختون فقط ببخشید ی سوال داشتم من این فیلمو دیدم و واقعا قشنگ بود فقط اخرشو متوجه نشدم که وانگ ییبو ضداش زد میشه بگید چیشد ببخشید البته و خیلی ممنون

سلام عزیزم. اخرش در حقیقت لان جان بعد مدتی برگشت پیش وی یینگ و کنارش موند.

mahsa.k شنبه 16 فروردین 1399 ساعت 15:19

سلام . بله ایمیل برای خودم هست . رمان رو برام به این ادرس ارسال کنید ممنون میشم ‌ . بازم ممنون بابت لطفتون .

ایمیلت رو چک کن عزیزم

Mobina.M شنبه 16 فروردین 1399 ساعت 13:33

حکایت خیلی قشنگی بود!
تا حال نشنیده بودم!

mobina شنبه 16 فروردین 1399 ساعت 11:08

سلام وقتتئن بخیر من رمان این از کجا میتونم پیدا کنم؟ممنونم

سلام عزیزم کانالی که رمانو ترحمه میکنه قعلا عضو نمیپذیره. اجازه بدید هر وقت کامل شد خودم براتون اپش میکنم و لینکشو واستون قرا ر میدم هنوز کامل نشده.
ضمنا امیلتون رو چک کنید.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت شنبه 16 فروردین 1399 ساعت 10:44

ای به چشم،سعی میکنم،دوست آن است که عیب دوست گوید
تائید اون فرمایشات شما که فرمودید،(عشق به خودی خود کلمه والایی که هیچ چیز و هیچ کس جز خداوند لایقش نیست! کسی که پاکی مطلقه!)
من هم قبول دارم ،ادله هم فراوان داریم ،از جمله این واقعه بین

شیخ اوحد الدین کرمانی و شمس الحق تبریزی عارف بالله

چهارده ماه در شهر حلب در حجره مدرسه‌ای به ریاضت مشغول بود. و پیوسته نمد سیاه می‌پوشید وقتی در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی که شیخ یکی از خانقاه‌های بغداد بود و در عشق زیباچهرگان را اصل مسلک خود قرار داده بود و آنرا وسیله نیل به جمال و کمال مطلق می‌شمرد، دیدار کرد، پرسید که مراد اوحدالدین؟
«اگر در گردن دنبل نداری// چرا در آسمان نمی‌بینی»
فرمود که، «ماه را در آب طشت می‌بینم»
گفت «؟ چیستی آن بود که جمال مطلق را در مظهر انسانی که لطیف است می‌جویم، و شمس‌الدین بر وی آشکار کرد که اگر از غرض شهوانی عاری باشی همه عالم مظهر جمال کلی است و او را در همه و بیرون از مظاهر توانی دید.

Mobina.M شنبه 16 فروردین 1399 ساعت 09:37

من هیچ اهانت احساس نکردم و مطمئنم شما اصلا همچین قصدی هم نداشتین و اگر باعث شدم همچین فکری کنید عذر میخوام!
اما نیازی نیست که برای عذر خواهی شخصیت خودتون رو پایین بیارید! حرفتون بجا بود! کاملا هم درست! پس لطفا هیچ وقت بخاطر کاری که نکردید عذر خواهی کنید!
من حتی اگه اینجا به رگبار فوحشم میبستینم مشکلی نداشتم!

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 22:37

شما monina.m انقدر نظرتون پربار بود،که منهم لذت بردم و بقیه هم حتما همین رای رو دارند،و حتما باید بقیه هم قدر شما بدونند،ذوقتون سرشاره و بصیرت عمیق و دقیق دارید.،باز هم از شما طلب گذشت دارم اگر خدای نخواسته اسائه ادبی به شرف وجود مبارک شما شد.:گل

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 21:39

نه والله قسم هرگز شما رو قصد نگرفتم که به عقیده ای کسی اهانت کردید،اصلا تحمیل عقیده خودم به شما منظورم نبود که شما احترام به امثال من بذارید،من کسی نیستم،ابدا اهل اجبار افکار نیستم،خدا هرکسی رو فکر آزاد داده و سلیقه مستقل،خودمونی یه من زری زدم.،من کلی از یه بعد دیگه چیزی گفتم،منظورم نه شما نه شخص دیگه ای بود،اگر حرفی زدم غرضم فرمایشات شما نبود که انقدر روشن و روون و مسلط و عالی نظر نوشتید که حتی منم استفاده کردم. و،موضع نخواستم بگیرم،اگر نخواسته شما از من نارحت شدید به بزرگی حلال کنید.

Mobina.M جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 21:03

بله جناب کاملا باهاتون موافقم! متاسفانه بخاطر این نقش و بازی کردن توی این سریال به شدت به بعضی بازیگرا (بخصوص شیائو ژان) افترا زدن!
(اگر کسی باور نداره خیلی راحت میتونه به پیج رسمی شیائو ژان سربزنه!)
منم گفتم این ژانر صرفا محض جذب مخاطبه!
و یه چیز دیگه!
من قصد بی احترامی یا توهین به عقیده کسی رو نداشتم!
قطعا عشق های پاک هم وجود دارن! اما عشقی که امروزه در کلمات بسیاری از مردم استفاده میشه صرفا جنبه تحریک احساسات طرف مقابل رو داره!
وگرنه عشق به خودی خود کلمه والایی که هیچ چیز و هیچ کس جز خداوند لایقش نیست! کسی که پاکی مطلقه!

نه عزیزم شما به عقیده ی هیچ کس توهین نکردی و خیلی هم قشنگ و مودبانه نظرتو بیان کردی. ایشون هم مطمئنا طرف حرفشون اصلا شما نبودید.همونطو ر که خودشون هم گفتن.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 19:00

بالاخره چه همجنس گرایی چه همجنس بازی،
چه حسن کچل چه کچل حسن،
لعنت به جفتشون،
دل به حال این کلمه شریف عشق والله قسم می سوزه
بازیچه شده،این کلمه رو نمیشه بغل اینجور هوس هاحیوانی گذاشت ...
رام نشده2019 ای که ساخته شده،این القاء حس کریه منفور را نمیکنه،داستان چیز دیگه است،شما ها مگه این سریال قدیمی بادبان های برافراشته(ساخت رومانی زمان چائوشسکو) رو ندیدید،اگر ندیدید ببیند که اون کاپیتان کشتی امید چقدر دنبال رفیق خودش رفت تا پیداش کنه.
هزار تا حسن رو عالم و آدم ول کردن و یه انگ میزنن و تو بوق
،به خیالشون علی اصغر قاتل رو داریم تطهیر میکنیم.
همینجورش به این آرتیست های بینواش دارن افترا میزنند به هر شکلی،در هر مقامی چه غنی یا فقیر که باشی این شایعه و غیبت خوره روحه ،
در حالیکه خودشون چشم ناپاکن و خبیث اند ،اونم تو این زمونه بخصوص
جسارتا مهسا خانم مطلع اند، من چی عرض میکنم .

اره واقعا خیلی حرفا پشت سر بازیگراش بخه خصوص شیائو ژان راه افتاد و کلی اذیت شد بیچاره ای کاش فن ها اونقدر شعور داشتن که این بیچاره هارو این همه اذیت نکنن.

mahsa.k جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 15:55

سلام . من نقدتون رو خوندم واقعا زیبا بیان کرده بودید و لذت بردم . من دنبال رمانش گشتم با زبان فارسی پیدا نکردم انگلیسشو دارم ولی خوب خیلی جاهاشو نمیشه ترجمه کرد میشه اگه جای رو سراغ دارید که ترجمه شده باشه بهم بگید یا خودتون اگه دارید برام بفرستید . ممنون میشم .

سلام عزیزم خیلی ممنون نظر لطفته.
اون کانالی که رمانو به فارسی ترجمه میکنه دیگه عضو نمیپذیره و لینکشو فعلا برداشتهرمان هم تا چپتر 57 فعلا ترجمه شده من امشب براتون تا 57 رو میفرستم به ایمیلتون بقیش رو هر وقت تکمیل شد براتون میفرستم.فقط این ایمیل مال خودتونه؟

Mobina.M جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 14:12

سلام!
دیدم بحث داغه گفتم منم یه چیزی بگم!
بنظر من (این بنده حقیر از مهسا جان عذر خواهی میکنه، بابت نظر بی موردش!) احساسی که بین لان جان و وی یانگ بود والا تر از هـ.مـ.جـ.نـ.سـ.گـ.رِ.ا.یـ.یه.
هـ.مـ.جـ.نـ.سـ.گـ.رِ.ا.یـ.ی یه احساس که از شهوت سرچشمه میگیره و اساس و بنیانی نداره! اما احساساتی که بین دو شخصیت داستان بود، خیلی عظیم تر و بزرگتر از این حرفاست!
و بنظر من اسمش عشق نیست! دوست داشتنه!
عشق یه احساس داغ و زودگذر و شهوانیه، که خیلی سریع روشن و با یه اشاره خاموش میشه! عشق فرد و کور میکنه و اجازه نمیده تا عیب های طرف مقابل آشکار شن! و شاید بخاطر همینه که معمولا نقطه مقابل نفرت و باعث نفرت رو عشق میدونن!
اما دوست داشتن آروم و ذره ذره بوجود میاد! خیلی تند نیست اما دلنشینه! خیلی آروم میاد و تو قلب و ذهنتون میشینه! فرد و نه تنها کور نمیکنه بلکه چشم های رو باز میکنه و باعث میشه فرد مقابل با تمام خوبی بدی دیده شه و خوبی هاش روی بدی هاش رو بپوشونن!
عشق تا یه جایی ادامه پیدا میکنه و بعد خاموش میشه اما هرچی از دوست داشتن میگذره قوی تر میشه و ریشه هاش محکم تر میشه!
احساسات میون دو شخصیت اصلی یعنی لا جان و وی یانگ خیلی آروم پیش میره و با دیدن تمام خوبی ها و بدی هاست!
و در آخر به نظر شخصی من حتی اگر نویسنده این ژانر رو استفاده نمیکرد ( منظورم اسم ژانره ) باز هم کسانی بودن که به عمق داستان پی ببرن و مفهوم اصلی رو درک کنن!
اینجور ژانر ها صرفا یک حالت جذب مخاطب رو دارن! و از نظر من ارزش کار رو تا حدی پایین میارن!
اما به نظر من همچنان هم این سریال بهترین و عمیق ترین سریال یا انیمه ای
که تماشا کردم!با اختلاف بسیار

سلام عزیزم خیلی خوش اومدی. شما خودتون صاحب خونه اید این حرفا چیه.نظرت خیلی هم زیبا و دلنشین و به جا بود.اتفاقا من خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم بچه ها اینطور توی بحث ها مشارکت میکنن و جواب همدیگه رو میدن. نظرات هر کدومتون واقعا زیبا و جالب بودن و کلی چیز میشد ازشون یاد گرفت.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 12:03

در جواب شما اولا تا اون احساس چی باشه،که توی نظر خودم در
جمعه 27 دی 1398 ساعت 20:36 خدمت حضرات گفتم و حالی کردم این اثر عاری از مفسده است.
بر خلاف کتاب اش که شیشه خورده داره ،و سناریوش در واقع از صافی رد شده و زهرش گرفته شده،وتعارف هم نداریم ،اون شخص بزرگواری که انقدر تیز بین زحمت کشیده همچین نقدی پر محتوا نوشته و به ما ها میدون داده که آزادانه بحث کنیم و سوال کنیم،ملتفت این قضیه بوده،شاید چیزهایی غلط اندازه باشه و ناخواسته قضاوت یک طرفه بکنیم .
همون طور مهتا خانم خیلی قشنگ خلاص مون کردن و جواب دادند.
رفیق شفیق و گرمابه و گلستان
نه دوتا فاسق لاطی و ملوط

این از جواب اول

جواب دوم شما
از محبت و وفاداری و جوانمردی وفهمیدن هم

آن حکیمی گفت دیدم هم تکی

در بیابان زاغ را با لک لکی



در عجب ماندم بجستم حالشان

تا چه قدر مشترک یابم نشان



چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ

خود بدیدم هر دوان بودند لنگ

جواب سوم
سوال شما به جاست،اما بحث اش جداست.

سلام.
خیلی خیلی ممنون بابت پاسخ زیباتون. واقعا پاسخ کامل و عالی ای بود و من خودم هم از خوندنش لذت بردم. ممنون که هستید و همچنان توی بحث ها مشارکت میکنید من هم کاملا با نظرتون موافقم.

مهتا جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 11:25

وای ننگ بر من
الان دیدم لینک برای داستان انگلسی رو گذاشتی

خدا نکنه عزیزم.
اره گذاشته بودمش خوبه که پیاش کردی اما اگه نمیکردی هم باز برات میزاشتمش.

مهتا جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 11:17

سلام سلام سلام
بازم منم داشتم کامنت ها رو می خوندم دیدم از اسپین اف صحبت کردی گلم
نمی دونم چیه. مثل سینماییه؟ کلیپه؟ یا چی؟
و یه درخواست دارم
میشه داستان رو برای من هم میل کنی؟ البته اگر فایل انگلیسیش باشه که عالی میشه
و یه نکته در مورد عشق اینا به هم
البته به دوستانی که مخالف این جور روابط هستن. همون طور که همه متوجه شدن تو سریال سعی شده تم رو برگردونن به برومنس که همون رفیق گرمابه و گلستان خودمونه پس دوستان عزیز حساس و لطیف بهتر نیست مثل من با ذهنی باز فکر کنن اینا در حد همون دوستای گرمابه و گلستان بودن؟ البته به جای این که بخوایم ذهنمون رو درگیر یه چیزی کنیم که حتی تو سریال ازش بحثی نشده
زندگی ماها انقدر خالی شده از محبت های بی منت که هر چیزی رو که متفاوته باید براش یه اسمی بذاریم و بهش برچسب بزنیم
دقیقا همون چیزی که باعث بدبختی خیلی از شخصیت های سریال شد

سلام عزیزم خوش اومدی.
بله درسته اسپین اف گفتم. اسپین اف ها هر کدوم یه فیلم سینمایی هستن که به موارد حاشیه ای یا شخصیت های فرعی سریال اصلی میپردازن.
ممنون بابت نظرت در مورد مبحث عشق و رابطه ی این دو نفر.

ناقص العقل! جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 09:19

ممنون بابت جوابتون!
اما خب بنظرتون اصلا هم چین احساسی درسته؟
یا از چی سرچشمه میگیره؟
و بنظرتون اگر همین عشق و اعتماد رو هرکدوم از شخصیت ها از طرف یه جنس مخالف دریافت میکردن، همین اتفاق می افتاد؟

خب اول از همه ممنون از تمام دوستان عزیزی که لطف کردن و جواب دادن. واقعا چه پاسخ های زیبا و قانع کننده ای هم دادید ممنون از همتون واقعا خوشحال شدم وقتی دیدم این همه دوستان لطف کردن و تو بحث مشارکت کردن.
ببینید دوست عزیز اگه منظورتون از درست و غلط ه م ج ن س گ را ییه که باید بگم نه از نظر بنده اصلا درست نیست و هرگز این مسئله رو تاییدنکردم و نمیکنم.اما قبلا هم گفتم که نسبت به اینجور افراد موضع گیری خاصی ندارم و مشکلی باهاشون ندارم اما عملشون رو هم تایید نمیکنم چون به هر حال این نوع ارتباط ها توی دین اسلام منع شده نه تنها این بلکه مجازات خیلی سنگینی هم براش در نظر گرفته شده پس اینکه بخوایم قیافه ی روشنفکرانه بگیریم و با به کار بردن کلماتی مثل عشق و احساسات شخصی این عمل رو توجیه کنیم به نظرم کار مسخره ایه و فقط داریم خودمون رو گول میزنیم.
اما همونطور که دوستان هم گفتن توی این سریال ما اصلا شاهد چیزی به نام هم ج ن س گرایی نیستیم و رابطه ی هر دو طرف در یه دوستی خالطانه باقی میمونه و پا فراتر نمیزاره کاری ندارم رمان اصلی چی بوده و هست مهم اینه که من نوعی با دیدن این سریال خیلی چیز ها و مسائل زیباتری پیش رومه برای دیدن و یاد گرفتن و واقعا نیازی نمیبینم که ذهنمون رو درگیر مسائلی مثل هم ج ن س گرایی بکنیم چون حتی خود سریال هم این مورد رو از سیر داستانش حذف کرده و ازش عبور کرده.
اما در مورد اینکه گفتید اگر هر کدوم از شخصیتها این عشق و اعتماد رو از طرف جنس مخالف در یافت میکردن همین اتفاق میفتاد یا نه. حقیقتش این چیزی نیست که بتونم جوابش رو بدم اگه به هر کدوم از شخصیتهامون به چشم انسان های واقعی و زنده نگاه کنیم پس این سوالیه که باید از خودشون پرسید چون مطمئنا هیچ انسانی نمیتونه احساسات یه انسان دیگه رو از پیش حدس بزنه و تعیین بکنه.
اما اینکه گفتید یه همچین مسائلی که البته بازم تکرار میکنم توی سریال بهش پرداخته نشد بلکه توی کتاب هست از چی سرچشمه میگیره باید بگم که همچین گرایشاتی توی روان انسان ها ریشه داره این مسئله خیلی گسترده و بزرگه و واقعا نمیشه به راحتی راجبش اظهار نظر کرد اما براتون یه مثال میزنم تا شاید موضوع روشن تر بشه. ببینید انسان ها ذاتا موجوداتی هستن که نیاز به درک شدن دارن نیاز دارن یه نفر درکشون کنه و بفهمتشون.و خب گاهی اوقات این درک و فهمیده شدن از طرف یه جنس موافق صورت میگیره و کم کم باعث ایجاد وابستگی میشه و این وابستگی به تدریج شدید تر میشه و باعث میشه بعضی ها اون رو با عشق اشتباه بگیرن و فکر میکنن به اون جنس موافقشون میل و کشش دارن و به قولی عاشقشن این میتونه حتی به خاطر این باشه که اصولا جنس موافق اکثر اوقات ادم رو بهتر درک میکنه و میفهمه و حتی به خاطر اینکه کسی به جز اون فرد نمیتونه ادم رو درک کنه برای همین چیزی به اسم گرایش به جنس موافق در وجود اون شخص به وجود میاد و کم کم جون میگیره.
یا مثالی دیگه که بیشتر شامل دختر های ه م ج ن س گرا میشه اینه که خیلی از این دخترها از بچگی خاطرات خوبی از پدرهاشون و جنس مخالفشون که مرد ها باشن ندارن و با شنیدن اسم مرد اولین چیزی که براشون تداعی میشه زورگویی و بد رفتاری و خیلی چیزای دیگس همچین دختر هایی اکثرا توی بچگی پدر هایی داشتن که کتکشون میزدن و باهاشون بد رفتاری میکردن و همین باعث شده ترس عجیبی از مرد ها توی وجودشون رشد کنه و باعث بشه اون ها نتونن با یه مرد به عنوان شریک زندگیشون زیر یه سقف زندگی کنن همین ترس به مرور زمان باعث میشه بعضی از این دختر ها برای فرار از کابوسی که از جنس مخالفشون دارن به جنس موافق رو بیارن تا اینجوری از گزند ی که حس میکنن یه مرد ممکنه بهشون برسونه در امان بمونن.
و البته هزاران هزار دلیل روانشناختی دیگه که بنده اصلا در حدی نیستم که بخوام بهشون بپردازم و علم و دانشم اونقدر ها قد نمیده. من این ادم هارو مجرم نمیدونم (البته به جز یه دسته ای که فقط از سر هوس و تنوع طلبی رو به این کار میارن) این ادم ها اکثرا مشکلاتی دارن که اون هارو به این سمت سوق داده به هر حال ریشه ی همچین گرایشاتی توی روان ادم هاست و برای فهمیدن این قضیه باید این ادم ها روانکاوی بشن در مرحله ی اول و بعد کم کم به دلایل رو اوردنشون به همچین چیزی پرداخته بشه.
البته من نمیگم این ادم ها همگی بیمار هستن ها نه اصلا منظورم این نیست خیلی موارد هم هستن که کلا تمایلشون به اون سمته اما باید یه چیزی رو بدونیم تو دنیا چیزی به اسم درست و غلط وجود داره ادمیزاد ممکنه خیلی چیزهارو هوس کنه و بخواد اما لزوما همه ی اون ها چیز های درستی نیستن و همونطور که خدا گفته هم ج ن س گرایی کار غلطیه و نباید انجام بشه همونطور که دروغ گفتن کار غلطیه همونطور که مال مردم خوری کار غلطیه. شاید الان خیلیا برگردن بگن خب این ادم ها که کاری به کسی ندارن و به کسی اسیبی نمیرسونن اما این کاملا غلطه درسته در ظاهر این عمل به ادم های دیگه اسیبی نمیرسونه اما در حقیقت این کار به جامعه اسیب میرسونه روایتی هست که از امام سجاد میپرسن چرا خداوند ه م ج ن س گرایی رو حرام اعلام کرده و امام جواب میدن که اگر بشر به همجنس خودش رو بیاره اونوقت به مرور زمان نسلش منقرض میشه و به چرخه ی طبیعی کائنات ضربه وارد میشه پس میبینیم که همچین عملی شاید در ظاهر فقط مربوط به دونفر باشه اما در حقیقت اینده ی یه جامعه رو میتونه متحول و دچار نابودی کنه. مطمئنا هیچکدوم از ماها به اندازه ی خدا عالم نیستیم و خدا بهترین کسیه که میدونه چه چیزی برای ما خوبه و چه چیزی بده پس بهترین پاسخ هارو اون بهمون داده و تنها در صورتی میتونیم به سعادت واقعی و خوشبختی و ارامش برسیم که از دستورات خدا پیروی کنیم.
زندگی دو روزه ی دنیا واقعا ارزش سرپیچی کردن از دستورات خالقمون و این همه مشکلات روحی و روانی و در نهایت عذاب اخرت رو نداره.
میدونم خیلی طولانی شد اما امیدوارم جوابم به دردتون خورده باشه و ممنون که من و اینجارو قابل دونستید و سوالتون رو اینجا مطرح کردید.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت جمعه 15 فروردین 1399 ساعت 06:26

من بیخود کرده باشم.

خواهش میکنم نفرمایید.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت پنج‌شنبه 14 فروردین 1399 ساعت 22:12

عزیز جان ،اگر باز هم کنجکاو بودی، راجع انواع عشق متوجه بشی،نظرات قبلی رو بخون جواب شما اون جاست.
با اجازه صاحب خونه گرامی ،من قبلا بعنوان نظر نوشته بودم،

خواهش میکنم شما خودتون صاحب خونه اید

ناقص العقل! پنج‌شنبه 14 فروردین 1399 ساعت 20:28

سلام!
من نقدتون رو خوندم و یه سوال ازتون داشتم بنظرتون چرا وی یانگ و لان جان عاشق هم شدن یا بهتر بپرسم چرا همجنسگرا شدن؟
نقدتون خیلی کامل بود و دوست دارم نظرتون رو در این باره بدونم!
اگه دوست ندارید میتونید جواب ندید!

سلام خیلی ممنون خوشحالم که از نقد راضی بودید.
خب حقیقتش سوالی که پرسیدید یه مقدار عجیبه به نظرم اخه راستش ه م ج ن س گرا بودن چیزی نیس که یهویی اتفاق بیفته این تمایلیه که اونا از اولش تو وجودشون نسبت به همدیگه داشتن و اینکه چرا عاشق هم شدن به نظرم عاشقی واقعا خیلی وقتا دلیل خاصی نمیخواد لان جان جذب رفتار ها و کار ها و نوع دوستی و مهربونی وی یینگ شد و وی یینگ هم کم کم عاشق لان جان شد این که بخوایم دلیل منطقی برای عاشق شدن ادما پیدا کنیم و عاشق شدن رو با منطق و چرا ها بسنجیم به نظرم واقعا نشدنیه چون عشق چیزی نیس که بشه مثل معادلا ریاضی براش دلیل و منطق اورد و حلش کرد عشق یه احساسه و با احساسات ادم ها سر و کار داره نه با منطقشون.
نمیدونم جواب سوالتون رو تونستم بدم یا نه ولی امیدوارم توی پذیرش قضیه کمکتون کرده باشه.

پری پنج‌شنبه 14 فروردین 1399 ساعت 14:10

ببخشید یه سوال دارم به نظرتون این سریال ادامه هم داره

سلام عزیزم.
والا فکر نمیکنم چیزی به عنوان فصل دو داشته باشه چون اگه قرار باشه فصل دومی در کار باشه باید کتاب جلد دوم داشته باشه که نویسندش جلد دومی برای کتابش منتشر نکرده اما چند تا اسپین اف داره که به صوذت دو سه تا سینمایی هستن و تا الان دوتاشون یعنی مرده ی متحرک که راجب ون نینگ و سیژویی هست و سفر سرنوشت که در مورد برادران نیه و منگ یائوئه پخش شده و تازگی گفتن قراره یه اسپین اف دیگه هم ازش پخش بشه که ظاهرا راجب اون 16 سالیه که ووشیان مرده بود و حال و روز جیانگ چنگ و لنگر گاه نیلوفر رو توی اون روز ها به تصویر میکشه البته هنوز چییز زیادی راجب این اسپین اف سوم در دست نیست و فقط ساختش قطعی شده و اینکه یکی از بازیگرانش بازیگر نقش جیانگ چنگه ولی راجب موضوع و سیر داستانش چیزی قطعی نشده هنوز.

مهتا پنج‌شنبه 14 فروردین 1399 ساعت 10:12

واااای ممنونم عزیزم
خیلی خوب توضیح دادی . تو این سریال ذهنم خیلی درگیر شویانگ بود. از همون اول که تو سریال بود و همش به خودم می گفتم چرا پس انقدر نقشش کمه؟ واقعا شخصیت تاثیر گذاری بود البته برای من به نظرم خیلی خوب با لبخندای تلخش و صدای خندش می تونست خباثتش رو نشون بده و جالب این جاس که همون موقع که می خندید هم دلم براش می سوخت
من دستم به این کارگردان برسه ریز ریزش می کنم. واقعا رس همه بازیگرا رو کشیده بود. نمی دونم این بیچاره ها می تونن بهتر از این تو فیلم دیگه ای بازی کنن یا نه
در مورد شینگچن هم بگم که واقعا زیادی ساده بود ها
شاید به خاطر پاکی بیش از حدش بود و همون جور که شویانگ هم گفت همون بهتر که از کوه پایین نمیومد و تو زندگی بقیه دخالت نمی کرد چون واقعا نمی دونست تو این دنیا واقعا چه خبره
فک کنم باید برم یه دور دیگه سریال رو ببینم قشنگ به جزییات توجه کنم

خواهش میکنم عزیزم خوشحالم ابهاماتت برطرف شدن. اره واقعا من خودم هم شویانگو دوسش داشتم و هرگز ازش متنفر نشدم حتی برای یه لحظه باورت میشه؟
به نظرم شویانگ حقش بود خیلی بیشتر از این حرفا بهش پرداخته بشه. بازیگرا واقعا هر کدوم در جای خودشون خیلی خوب بازی کرده بودن و حسابی برای نقششون زحمت کشیده بودن .
اره به نظرم این سریالو باید بار ها دید تا متوجه خیلی ا مسائل ریز و زیرپوستیش شد من خودم تا الان 4 بار تمام دیدمش خخخ

Sana چهارشنبه 13 فروردین 1399 ساعت 22:06

سلام عزیزم خسته نباشی میشه لطف کنی بگی فایل فارسی رمان این سریال رواز کجا میتونم دانلود کنم؟!این کانالی که توی کامنت های بالا معرفی کردی مثل اینکه دیگه فعالیت نداره و کانالش واسم باز نمیشه

سلام عزیزم. اون کانال رو دیگه نمیشه عضوش شد اما شما ادرس ایمیلتون رو برام تو بخش پیام ها بفرستید تا خودم پارت های ترجمه شده رو هر هفته براتون ایمیل کنم.

مهتا چهارشنبه 13 فروردین 1399 ساعت 16:18

وای وای انقدر حرف داشتم که یادم رفت سوالم رو بپرسم
من واقعا چیزی از ماجرای شویانگ نفهمیدم. چی شد؟ قبل از مرگش پشیمون شده بود؟ پس چرا به کارش ادامه داد؟ چرا کشتن ناجی زندگیش اون طور دیوونش کرد؟ و این که می خواست جسد اون رو برای همیشه نگه داره؟ منظورم با اون طلسم هاست. چون بعدش رفت و بوش کرد . انگار بوی فاسد شدن بدن اون رو حس کرد و دیوونه شد.
حقیقتش این قسمت سریال برام واقعا گیج کننده بود و کاجرای اون دو تا آبنبات آخر رو هم نفهمیدم. آیا اون تهذیگر فهمیده بود با کی طرفه؟ یعنی فهمیده بود داره با کی وقت می گذرونه . چون احساس کردم می دونست اون دختر نابینا نیست. انگار که بخواد با تظاهر به باور کردن اون ها بهشون فرصت بده برای تغییر کردن.
میشه این قسمت رو برام روشن کنید؟

چشم حتما.
خب راجب شویانگ باید بگم که اون توی مدتی که کنار شینگچن همون تذهیبگره زندگی کرده بود کم کم بهش علاقه مند میشه و مرگ شینگچن براش خیلی ناگهانی و غیر قابل هضم بود مخصوصا که خودش مسبب مرگش بود و برای همین هم میخواست هر طور شده شینگچنو به زندگی برگردونه و کنار خودش نگه داره اما خب دیگه برای پشیمونی دیر شده بود.
قضیه ی اب نبات ها اگه به داستان بچگی شویانگ دقت کنی متوجهش میشی شویانگ توی اون مدتی که با شینگچن بود براش داستان پسر بچه ی یتیمی رو تعریف میکنه که عاشق ابنبات بوده اما پولی برای خریدش نداشته و ارزوش بوده که مثل بقیه والدین یا کسی داشت که براش چیزایی که میخواست رو محیا میکردن ولی اون پسر بچه همیشه بی کس و کار بوده و دیگران بهش ظلم کردن اون پسر بچه در واقع خود شویانگ بود و شینگچن بعد شنیدن این داستان هر روز براش ابنبات میزاشت روی تختش.
نه اون تذهیبگر یا همون شینگچن خبر نداشت کسی که نجاتش داده و داره باهاشون زندگی میکنه شویانگه تازه اون موقع که رفیقش سونگ لان به دست شویانگ به اون روز افتاد فهمید اون پسر شویانگه.
اگه سوال دیگه ای هم داشتی من در خدمتم عزیزم.

مهتا چهارشنبه 13 فروردین 1399 ساعت 15:51

سلام
نمی شد واقعا از این نقد زیبا تشکر نکنم یعنی واقعا دلم نیومد. حقیقتش اوایل علاقه ای نداشتم که این سریال رو ببینم با این که چند تا از دوستام بهم پیشنهاد کرده بودن و به شدت سلیقشون رو تو فیلم و سریال قبول دارم. نه به خاطر زبان سریال فقط به خاطر طولانی بودنش. البته الان که سریال تموم شده یه گوشه از قلبم خالی مونده. همش می گم ایکاش تموم نمی شد. بار ها و بار ها موقع تماشای سریال گریه کردم و الان هم موقع خوندن بعضی از بخش ها مخصوصا قسمت هایی که در مورد روابط زیبای خواهر برادری بود بازم گریه کردم. خیلی زیبا نقد کردید .
دوست دارم نظر خودم رو هم درباره سریال بگم. اولا این که انتخاب تم برومنس برای سریال خیلیییی هوشمندانه بوده. واقعا همه چیز خیلی زیبا بود . این که چند تا دوست بتونن از خیلی از چیزهاشون بگذرن به خاطر هم و بدون توقع. این چیزیه که کمبودش تو زندگی خیلی از ماها حس میشه. دومین نکته که می خوام بهش اشاره کنم اینه که چه قدر همه شخصیت ها تو این سریال حضورشون مهم بود. انگار به یه پازل نگاه می کردم که حتی نبودن یه تکش هم کل کار رو زشت و بی معنی می کرد. سومین نکته درمورد نقش زن هایی بود که تو نقدتون هم چندین بار بهشون اشاره کردید. خیلی کاراکتر زن نداشتیم ولی حضورشون بی اهمیت نبود . هر کدوم شیر زنی بودن. حتی یانلی دوست داشتنیم هم که از نظر بدنی ضعیف به نظر میومد یه تکیه گاه قوی برای دو تا از قوی ترین مردای این سریال بود. برادراش. و چه قدر حیف که با رفتنش ارتباط دو تا برادر قطع شد. انگار حضورش انقدر مهم بود که با وجود تمام سو,تفاهم ها و کدورت ها می تونست همه رو کنار هم نگه داره. نگاه این سریال به زن ها اصلا ابزاری نبود. درسته که یه جا به چنین زن هایی اشاره شد ولی همین که از مرد های کثیف هم اسم برده شد نشون می ده که نگاه کارگردان یا نویسنده یه نگاه کاملا مساویی به هر دو طرف بوده. این بخشش واقعا بهم چسبید
و اما نکته بعدی در مورد لان جانه که تو موقعیت خیلی سخت یه جورایی با سکوتش باعث خودکشی ووشیان شد. البته یه جورایی نسبت دادن همچین چیزی به لان جان زیاده رویه. احساس می کنم لان جان تو اون دوره چنین قدرتی نداشت که با جانب داری از ووشان بتونه جلوی این اتفاقات رو بگیره. حتی اگر جیانگ چنگ هم از وی ووشیان طرفداری می کرد اتفاق خاصی نمیفتاد. یه وقتایی پلیدی بعضی از آدم ها می تونه همه چیز رو خراب کنه. عقل و درایت نداشته جماعت جو زده هم میشه یه سونامی که تر و خشک رو با هم نابود می کنه. حقیقتش از نظر من اون اتفاق و اون از دست دادن برای لان جان مثل یه مرحله از زندگی بود که باعث شد اوج بگیره. مثل پرنده ای که ترس از پرواز داشت. انگار اگر این اتفاق نمیفتاد قرار نبود به یه فرد بزرگ تبدیل بشه. برای من مثل یه دانشمندی بود که فقط کلی کتاب رو حفظ کرده بود بدون این که واقعا معنی اون ها رو بفهمه. البته آخر سریال هم دیدیم که قرار شد هزار تا قانون دیگه به قوانینشون اضافه کنه. و این یعنی یاد گرفت چه طور ایرادات فقط مثبت فکر کردن رو هم ببینه. چه قد راجع به لان جان حرف داشتم.
در مورد منگ یائو . وای خدا. همش تو سریال نفرینش کردم تا رسید به قسمتی که خیلی از حرف های دلش رو برای برادر بزرگش یا همون برادر لان جان گفت. باورم نمیشد ولی واقعا دلم براش سوخت و باهاش همدردی کردم و باید بگم که کاملا قانع شدم. احساس می کردم باید بذارن بره و زنده بمونه. ولی چیزی که شرقی ها به شدت بهش باور دارن یعنی کارما بالاخره یقش رو گرفت. حالا به هر اسم و با هر عنوانی. گول خوردن برادر لان جان و یا رند بازی هوانسانگ ترسوی خودمون.
در مورد جیانگ چنگ. خیلی جاها شک و تردید داشتو خیلی جاها با اتخاب هاش همه چیز رو خراب کرد . انگار خودم رو می دیدم تو موقعیت های سخت زندگیم. فکر می کنم یه شباهتی با هر شخصیتی داشتم البته. انگار تو وجود همه ماها خوبی و بدی، ضعف و قدرت و .. همه با هم وجود داره. فقط اون انتخابس که باعث میشه با هم متفاوت باشیم.
و اما نکته آخر. تا حالا کمتر داستانی انقدر روم اثر گذاشته. خیلی چیزها ازش یاد گرفتم . باعث شد به خیلی از رفتار هام فکر کنم. خیلی از خاطراتم برام زنده ش. نه این که تو کوه و کمر با شر مبارزه کرده باشم ها . همین زندگی معمولی و خسته کننده شهریمون مثل یه مبارزس. ولی چیزی که خیلیییی دلم رو سوزوند اینه که انگار با گذشت زمان و همه پیشرفت های بشر کم کم یه چیز مهمی رو تو زندگیمون داریم از دست می دیدم. چیزی که نمی شه با پول خرید . نمی شه با تکنولوژی به دستش آورد . چیزی که با این همه علم و دانش نمیشه حتی دقیق تعریفش کرد . عشق. و این چیزیه که واقعا باید بهش بیشتر فکر کنم. یه عشق و محبت بدون توقع. انگلیسی ها بهش می کنم unconditional love.
تو خیلی از مکتب ها بهش اشاره شده. ولی چه قدر کم بهش توجه می کنیم.
هنوز نقدتون رو کامل نخوندم. برم ادامه مطلب . بازم تشکر

سلام عزیزم خیلی ممنون نظر لطفته. خوشحالم که نقدو دوست داشتی و راضی بودی ازش.
واقعا از خوندن نظرت لذت بردم خیلی زیبا مسائلی که گفتی رو تحلیل کردی و با همه ی حرفات موافقم. به نظر من هم راجب لان جان و وی ووشیان خیلی حرفا هنوز هست که میشه زد حقیقتش من تحلیل جداگانه ای هم راشون نوشتم ولی هیچ وقت اپش نکردم و فکر هم نمیکنم اپش بکنم.
اما با همه ی نظراتت موافق بودم به خصوص در مورد لان جان. به نظر من هم وی ووشیان عامل محرک لان جان بود و بدون اون شاید لان جان هرگز از توی اون لاک خودش در نمیومد شجاعت ایستادن برابر اون همه ظلم رو پیدا نمیکرد.
منم از تو ممنونم که نقدو خوندی و نظر به این زیبایی گذاشتی عزیزم امیدوارم از بقیش هم راضی باشی.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت دوشنبه 11 فروردین 1399 ساعت 08:40

سلام به شما ،اگر میشه محبت کنید راجع به اون هسته طلایی هم کامل تر شرح بدید؟

سلام. چشم حتما.
خب همونطور که میدونید این سریال یه سریال فانتزی چینی بود و چینی ها فانتزی های متفاوت و عجیبی دارن یکیش همین سریال که توش یه سری ها تعلیم دیده بودن و توی رمان اومده که تعلیم دیده ها بعد از یه سن خاصی باید به دلیل تعلیماتی که میبینن هسته ی طلایی توی بدنشون شکل بگیره که این هسته میشه اساس تعلیم دیدگی و قدرت رزمی و مهارت و مبارزه ی اون ها. هر چقدر طرف قوی تر باشه هسته ی طلاییش زودتر رشد میکنه و قوی تره و این هسته ی طلایی اگه نابود بشه اون شخص دیگه نمیتونه به دنیای رزمی برگرده و شمشیر زنی بکنه . یه جورایی قدرت بدنیشو از دست میده و با کوچکترین ضربه ای اسیب میبینه همونطور که جیانگ چنگ و ووشیان بعد از دست دادن هسته ی طلاییشون ضعیف شده بودن و ضمنا بعد نابودی هسته هیچ راهی برای ترمیم یا رشد دواره اش وجود نداره مگه اینکه یکی پیدا بشه که حاضر باشه هسته ی طلایی خودش رو به شخصی که هسته اش نابود شده بده مثل همون کاری که ووشیان برای جیانگ چنگ کرد اما هر کسی حاضر نمیشه این کارو بکنه چون این کار به معنای نابودی اینده و زندگی خود اون شخصه. این هسته حکم نبض زندگی یه تعلیم دیده و مبارز رو داره و وی ووشیان بعد از دادن هسته اش به جیانگ چنگ اونقدر ضعیف شده بود که ون چائو و فرادش به راحتی تونستن بگیرنش حتی به خاطر اینکه هسته ی طلایی نداشت نمیتونست مبارزه کنه و از خانوادش دفاع کنه و انتقامشونو بگیره برای همین به خاطر اینکه بتونه از خانوادش محافظت کنه و انتقامشونو بگیره توی اون دره ی تدفین رو اورد به راه و روش شیطانی و روش های شیطانی رو یاد گرفت تا بتونه به این وسیله از خانواده و اطرافیانش محافظت کنه خودش هم میدونست که این کار چه بهای سنگینی براش داره اما مجبور بود نقصان هسته ی طلایی و ناتوانیش رو به وسیله ی راه و روش شیطانی پر کنه تا بتونه مراقب خانواده و عزیزانش باشه و از قبیله ی ون انتقام بگیره.
اگر باز هم سوالی در این مورد داشتید بنده در خدمتم.

untamed شنبه 9 فروردین 1399 ساعت 21:59

مرسی عزیزم نقدت انقدر قشنگ بود که با خوندن دو سه قسمتش گریه کردم.

در مورد قضاوتی که نوشته بودی واسه من درمورد شخصیت جیانگ چنگ اتفاق افتاد.من تا قسمتهای آخر همیشه جیانگ چنگو به خاطر کاراش سرزنش میکردم.منم مثل چیزایی که نوشته بودی فکر میکردم جیانگ چنگ هر چی داری از ووشیان داره.حتی ریاست قبیله اشو مدیون گوی طلایی ووشیانه اما وقتی یه دفعه فهمیدم همین آدم مغرور گوی طلاییشو به خاطر نجات ووشیان از دست داد حتی حاظر شد زندگیشو فدای ووشیان کنه(چون میدونست اگه تسلیم قبیله ون بشه زنده نمیمونه) از قضاوتم خیلی پشیمون شدم واز دست خودم عصبانی شدم و نظرم نسبت بهش خیلی عوض شد.حتی یه جورایی بهش حق میدادم که از دست ووشیان عصبانی باشه.اون میدونست مرگ پدر و مادرش تاحدودی به خاطرووشیانه اما بازم حاظر شد زندگیشو فداش کنه اما وقتی که خواهرش هم کشته شد دیگه نتونست خودشو کنترل کنه.این دوتا برادر عاشق خواهرشون بودن وقتی ووشیان بامرگ وخواهرش به مرز جنون رسید مطمئنا جیانگ چنگ هم همین حس و حالو داشته.
درسته که نباید پشت ووشیانو خالی میکرد و اگه همراش بود خیلی از این اتفاقا نمیفتاد و با حرفات درباره حسادت و اینا کاملا موافقم.ولی به نظرم کم لطفیه اگه خودمونو جای اون نذاریم و از چشم اون به مسائل نگاه نکنیم.فکر کن کسی باشه که مهمترین دارایتو فداش کرده باشی (چیزی مثل گوی طلایی جیانگ چنگ) و از طرفی خبر نداشته باشی این لطفتو برات جبران کرده و از طرف دیگه همه خانوادتو یه جورایی به خاطر اون آدم از دست داده باشی به علاوه همه دنیا تو رو علیه اش تحریک کن،حالا هر چقدر هم که دوسش داشته باشی دیگه یه جایی کم میاری.

سلام عزیزم خیلی ممنون لطف داری شما.
بله همه ی حرفاتون کاملا درسته برای همینه که گفتم جیانگ چنگ عین خودمونه خوبی و بدی رو با هم داره اما در نهایت دوست داشتنیه. جیانگ چنگ واقعا سختیای زیادی رو متحمل شد و یکی از عزیزترین شخصیتا برای خودمه.فرقش با ووشیان توی این بود که ووشیان صبور تر و فداکار تر بود وگرنه جیانگ چنگ ه شخصیت خیلی خیلی خوب و فداکاری داشت که عاشق خونوادش بود فقط به قول خودتون یه جایی به بعد کم اورد و نتونست بیشتر تحمل کنه و فریب اون ادمارو خورد.

mahya شنبه 9 فروردین 1399 ساعت 17:59

سلام
چند تا نکته توی فیلم بود که واسه من مبهم موند.اول این که لان ژان بعد از 16سال که ووشیانو دید چه جوری شناختش؟ووشیان چند بار ازش پرسید ولی آخرش واضح نگفتن که چه طوری بوده
دوم این که توی اون قسمت که لان ژان و ووشیان توی غار گیر افتاده بودن وبا لاکپشته مبارزه میکردن داروی حیاتی که همراه ووشیان بود و بعد از دستش افتاد.کاربرد داروی حیات چی بود؟اگه کاربردی نداشت چرا روش انقدر مانور دادن؟

سلام عزیزم
خب در مورد سوال اولت باید بگم که لان جان ووشیانو از روی اهنگی که برای اروم کردن ون نینگ داشت میزد شناخت اون اهنگ دقیقا همون اهنگیه که لان جان توی غار لاک پشت برای ووشیان خوند و در واقع اون اهنگو خود لان جان ساخته بود و فقط برای ووشیان خونده بودش بنابراین ووشیان تنها کسی بود که بعد از لان جان این اهنگو بلد بود و حالا که داشت اون اهنگو میزد لان جان فوری شناختش.
اون دارو کاربرد خاصی نداشت و اهمیتی توی روند اصلی سریال نداشت.یه جورایی فقط برای این بود که نشون بده ووشیان به فکر لان جانه چون اون دارو رو به جای اینکه خودش استفاده کنه برای لان جان نگهش داشت.

ana چهارشنبه 6 فروردین 1399 ساعت 19:02

من سری دوم دارم این سریالو میبینم همراه با خونواده
یه سوال پیش اومد واسه هممون
اینکه رابطه ژویانگ و ژیائو ژینگ چن چطور بود دقیقا
باوجود اینکه ژویانگ ازش سوء استفاده کرد و گفت ازش متنفره ولی تلاش میکرد که ادراک معنویشو برگردونه و دوباره زندش کنه
واونهمه سر مرگش عذاب کشید

از طرفی راجب گذشته ژیائو ژینگ چن همه چیو میدونست و بهش گفت تو نباید از کوهستان خارج میشدی
ینی از قبل همدیگرو میشناختن ؟

بنظرمنم خیلی کم به داستان ژویانگ تو سریال پرداختن و واقعا میتونست خیلی جذاب تر از این باشه

سلام عزیزم. والا من خودم 4 بار تا حالا دیدمش دو بار که چیزی نیس خخخخ.
خب ژویانگ و شیائو شینگچن از قبل همو میشناختن در واقع اولش دشمن همدیگه بودن.اشناییشون به معنای دوستی نبود بلکه یه دشمنی قدیمی بود. شویانگ قتل بود و ادم میکشت و شیائو شینگچن دنبالش بود که دستگیرش کنه بنابراین سال ها بود که با هم دشمن بودن و از همین طریق همو میشناختن. حتی شویانگ سر دشمنی ای که با شینگچن داشت به معبدی که استاد دوست شینگچن یعنی سونگ لانتوش بوده حمله میکنه و تمام افراد معبد به علاوه استاد سونگ لانو میکشه و خود سونگ لانو هم کور میکنه تا اینجوری از شینگچن انتقام بگیره اما شینگچن چشماشو میده به سونگ لان و خودش کور میشه در واقع اینطوریه که سونگ لان چشماش خوب میشن چون شینگچن چشمای خودشو میده به اون اما سونگ لان از این قضیه خبر نداره و قبلش هم سر مردن استادش با شینگچن دعوا کرده بوده و حتی بهش میگه دیگه نمیخوام ببینمت. شینگچن هم بعد از اینکه چشماشو میده به سونگ لان ترگش میکنه و دیگه جلوش افتابی نمیشه . شینگچن همینطوری توی دنیا میچرخه تا اینکه شویانگو زخمی پیدا میکنه و درمانش میکنه اما شینگچن چون کوره شویانگو نمیشناسه اما شویانگ میشناستش و اولش حتی بهش اعتماد نداره اما رفته رفته شویانگ عاشق شینگچن میشه به خاطر تمام خوبیا و محبت هایی که شینگچن بهش میکنه اما شویانگ چون هیچ وقت زندگی درست و حسابی و خانواده ای نداشته بلد نیست چطور علاقه اشو نشون بده و اخرش هم که اونجوری اذیتش میکنه و باعث میشه شینگچن خود کشی کنه اما در حقیقت مرگ شینگچن اصلا چیزی نیس که شویانگ میخواد و اون کارش که باعث خودکشی شینگچن شد فقط یه حماقت بود نه عمدی. اینطور میشه که بعد مرگ شینگچن شویانگ خودشو به اب و اتیش میزنه تا بتونه دوباره زنده اش کنه چون شینگچنو دوست داشت و میخواست برش گردونه ولی خب دیگه خیلی دیر شده بود.
من خودم واقعا عاشق داستان پر فراز و نشیب این دوتا بودم واقعا قابلیت اینو داشت که کلا یه سریال جداگانه از روش بسازن.

سارا چهارشنبه 6 فروردین 1399 ساعت 05:58

رمان فارسی‌شو از کجا پیدا کنم بخونم؟

به این لینک برید و توی این کانال عضو بشید اینجا رمانو به فارسی پیدا میکنید.سوالی داشتید بازم در خدمتن
https://t.me/joinchat/AAAAAFJRd-5N8V2YIMUu9A

D.M سه‌شنبه 5 فروردین 1399 ساعت 10:53

سلام ممنون از نقد خوبت من این نقد و تازه خوندم ولی نتونستم خیلی زیاد درباره مو ژان یو و هواسانگ چیزی بفهمم هنوز برام مبهمه میشه یکم برام بازش کنی

سلام عزیزم خواهش میکنم.
خب موشوان یو پسر نامشروع جین گوانشان بوده یعنی برادر ناتنی جین گوانگیائو و جین زیشوان در واقع موشوان یو عموی جین لینگ بود اما چون مادرش یه دختر روستایی ساده بود جین گوانشان بعد مدتی ازش خسته میشه و ولش میکنه . بعد مرگ جین گوانشان موشوان یو خیلی از گند کاریای جین گوانیائو رو میفهمه بنابراین میخوان بکشنش که خودشو به دیوونگی میزنه تا نجات پیدا کنه و از اون به بعد میفرستنش خونه ی خالش زندگی کنه خالش همون خانم مو بود که توی قسمت اول دیدیشون اونجا هم خانواده ی خاله ی موشوان ی مدام ازارش میدن و مسخرش میکنن و حتی توی طویله نگهش میدارن موشوان یو هم وجودش پر از کینه و نفرت نسبت به دشمنانش بوده اما قدرت انتقام گرفتنو نداشت. همون موقع ها هم نیه هوایسانگ که متوجه شده بود مرگ برادرش کار جین گوانگیائوئه با پخش کردن داستان هایی راجب وی ووشیان دوباره افسانه ی ییلینگ لائوزو رو سر زبان ها میندازه و کاری میکنه این داستان ها به گوش موشوان یو هم برسن موشوان یو هم که دنبال انتقام بوده بهترین راه رو این میبینه که روح خودش رو قربانی کنه و به جاش یه روح خبیث و بی رحمو احطار کنه که انتقامشو از دشمنانش بگیره و این وسط کی بهتر از وی ووشیان. بنابراین موشوان یو روح خودشو قربانی میکنه و در عوض وی ووشیان به زندگی برمیگرده.

ناسا دوشنبه 4 فروردین 1399 ساعت 16:38

این سریال اینقدر خوب پرداخته شده که هرکسی با هر دیدگاهی می‌تونه ببیندش به نظرم. واقعن نیازی نیست توی تحلیل و نقد اینقدر پیش بریم که لذت دیدن سریال و سرگرم شدن رو از خودمون بگیریم.

من این تحلیل رو بیشتر برای کسانی نوشتم که قبلا سریال رو دیدن و میخوان راجبش بحث و تبادل نظر کنن برای همین اینقدر طولانیه.
الان من ممکنه خوب متوجه منظورتون نشده باشم ولی شما با این قضیه مخالفید که نقد بیشتر جزئیات رو گفته؟

ناسا دوشنبه 4 فروردین 1399 ساعت 12:42

نقد عااالی بود.با اینکه خیلی طولانی بود اما از ارزشهاش چیزی کم نمی‌کرد.برام عجیب بود که حسمون نسبت به سریال اینقدر شبیه بوده.اهمیتی که به عشق خواهر و برادر میداد و نگاهی که به خاکستری بودن آدما داشت و شباهتی که این سه تا کاراکتر به هم داشتن.اما یه چیزی رو به نظرم باید بیشتر توضیح میدادین داخل نقد و اون عاشق شدن ژویانگ بود!و طوریکه عشقش رو ابراز میکرد.برام درست مثل این بود که شیطان عاشق فرشته بشه. مخصوصا برای آدم آسیب دیده ای مثل ژویانگ این حس خیلی عجیب بود و نمیدونست چه طور ابرازش کنه که نهایت منجر به اون جریانات شد. و سکانس برتر به نظر من یکی مرگ یانلی بود که همون جمله‌ی چرا زود رفتی و نذاشتی خواهر نگات کنه دل من رو بسی برد و اون قسمت که به آشیان نگاه میکرد و شمشیر خورد و بعد هولش داد تا ووشیان شمشیر نخوره. و اون یکی موقعی بود که ون چینگ دنبال جسد داداشش میگشت.این دو تا خواهر بهترین احساسها رو تو سریال نشون دادن

سلام عزیزم خیلی ممنون نظر لطفته.
خوشحالم از نقد راضی بودی .
اره واقعا این سریال پر از نکات جالب توجه بود و ادمو به شدت درگیر خودش میکرد. با اون چیزی که راجب شویلنگ گفتید کاملا موافقم ولی خب من خیلی چیزا بود که میخواستم توی نقدم ازشون حرف بزنم اما به دلایلی که احتمالا خودتون هم میدونید نتونستم یکیش هم عشق شویانگ بود و یکی دیگش عشق ووشیان و لان جان بود که به دلایلی نمیشد خیلی راجبشون چیزی گفت دلم نمیخواست خوانندگان نقدم به دو دسته ی مخالف و موافق تبدیل بشن. چون این موضوعات یه سری موافق و یه سری مخالف داره بنابراین من سعی کردم لبه ی تیغ راه برم و جوری متنو بنویسم که نه مخالفا تحریک بشن نه موافقا و اینجوری از بروز بحث و همچنین پیش داوری راجب سریال جلوگیری شد.
من واقعا عاشق یانلی و ون چینگ بودن این دوتا خواهر فوق العاده بودن و حرف نداشتن نمونه ی دوتا خواهر کامل بودن واقعا.

Mobina.M پنج‌شنبه 29 اسفند 1398 ساعت 18:00

مهسا خانوم عزیز علاوه بر تبریک سال نو میخواستم یه چیز خیلی کوچولو بهتون بگم.
راستش اسم ساز لان جان زیتر نیست گوچین.

سلام عزیزم سال نوی شما هم مبارک.ایشالا سال خوبی برای خودت و خانوادت باشه.
اون ساز لان جان مدلی از سازه که یه جاهایی زیتر اسمشو نوشتن یه جاهایی گیوچین. درست میگی شما اما من چون دیدم بیشتر بهش میگفتن زیتر دیگه همونو نوشتم.منون از شما بابت یاداوری اسم دیگش عزیزم.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت پنج‌شنبه 29 اسفند 1398 ساعت 08:28

سال نو1399 خورشیدی (سیچقان ئیل )رو خدمت شما شاد باش عرض میکنم.

سلام خیلی خیلی ممنون سال نوی شما هم مبارک الهی که نار خانوادتون سال خوبی رو داشته باشید.

زی زی سه‌شنبه 27 اسفند 1398 ساعت 10:52

سلام..ممنون نقد جالب و میشه گفت کاملی بود
البته راجب جیانگ چنگ باهاتون هم عقیده نیستم..خیلی شخصیت پیچیده ایه و بنظر نیاد اکثریت اشتباه میفهمنش

سلام عزیزم خیلی ممنون.
جیانگ چنگ اتفاقا منم گفتم که شخصیت پیچیده و جالبیه و به شدت شبیه به خودمونه اتفاقا خودم دوسش داشتم.

Mobina.M جمعه 23 اسفند 1398 ساعت 10:07

سلام!
من خودم دیشب سریال و تموم کردم و خیلی اتفاقی نقدتون رو دیدم و میتونم بگم شما اولین کسی هستید که میبینم چنین نقد زیبایی و کامل و دقیقی رو کردید!
من خودم برای شاید اولین بار بود که از ته دل اشک ریختم اونم لحظه ای که وو وشیان خودش رو پرت کرد و اون موقعی که جیانگ چنگ توی مقبره خانوادگی با وو وشیان دعواش شد و ون یینگ همه چیز رو گفت ...
بنظرم اولین و احتمالا اخرین سریالی خواهد شد که تا این حد دوستش داشتم و دلم میخواد تا آخر نگهش دارم!
و ممنونم برای عکس های زیبایی که میان نقدتون گذاشته بودید!
ایده و انگیزه جدیدی رو برای نقاشی بهم دادید!
ممنون بابت نقدتون!

سلام عزیزم.
خییییلی ممنون بهم لطف داری شما. واقعا خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم بازدید کننده ها از نقدم راضی هستن. قشنگ تمام خستگی نوشتن این نقد از تنم بیرون میره و ممنون از شما بابت انرژی دادنتون.
من خودم عاشق این سریالم و به خاطر همینم واقعا نمیتونستم حتی از سکانسای ریزش هم بگذرم و اونقدر این سریال عمیق بود که اصلا نمیشد از کنار هیچ سکانسی رد شد.
اتفاقا تمام صحنه هایی که گفتین صحنه های مورد علاقه ی خودم هم هستن و خیلی خیلی دوسشون دارم و کلی هم باشون گریه کردم.
خوشحالم که نقد و عکسای متنم الهام بخش هنر زیباتون بوده

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت پنج‌شنبه 22 اسفند 1398 ساعت 19:12

من هم مقید خوش خبری شما به مبارکی رد کردم،توی دلم از خدا میخوام روان و تن شما سالم باشه، .

خیلی ممنون بابت دعای قشنگتون. منم از خدا برای شما تن سالم و دل شاد و زندگی پر از ارامش میخوام و ایشالا به همه ی خواسته هاتون تو زندگی برسید.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت 22:30

تنها برای این خبر خوش یه صلوات طلبکارم.

چشم من صلوات شمارو دادم ولی فکر کنم الان منم صلوات طلبکار باشم ها واسه خبر اسپین اف دوم.

اگر تمایل داشتنید خواهم گفت چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت 21:59

مژده ای دارم،برای شما مهسا خانم محترمه و سایر رفقا،ادامه سریال رام نشده تحت عنوان THE LIVING DEAD ،که فصل دوم و الحاق شده است.(تحقیق کنید)
اگرچه به نظر فقط شخصیت های فرعی توش هستند.

سلام. بله مرده ی متحرک اسپین اف اول رام نشده است و ترجه هم شده. یک فیلم سینماییه که اجب شخصیت ون نینگ و لان سیژویی هستش.حالا شما مژده ی منو داشته باشید علاوه بر مرده ی متحرک اسپین اف دوم این سریال هم قراره 26 مارس عرضه بشه به نام احیا که اون راجب برادران نیه یعنی رئیس قبیله ی نیه نیه مینگجو و نیه هوایسانگ و همین طور جین گوانگیائوئه و روند تبدیل نیه هوایسانگ از اون ادم اول سریال به اون موجود حیله گر و باهوش اخر سریال رو توش نشون میده.ایشالا هر وقت اومد اگه زنده بودم توی نقد لینکشو میزارم براتون.

Hasti سه‌شنبه 20 اسفند 1398 ساعت 16:15 https://naghdchin.blogsky.com/1398/06/12/post-2

سلام میشه لطفا بگید رمان فارسی این سریال از کجا باید پیدا کنم؟

سلام عزیزم واسه دانلود رمان فارسی این سریال توی این کانال عضو بشید اونجا هر هفته ترجمه ی رمان قرار میگیره اینم ادرسشه
@asian novel boy loves

عسل دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت 19:08

راستی این عکسایی ک وسط متن گذاشتی خیلی عالی و قشنگن *-*

واقعا؟ ممنون چشمات قشتگ میبینن. اینارو اکثرا از پنتر سیت گیر اوردم یکی دوتارو هم از مای دراما لیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد