نقدو تحلیل و بررسی سریال چینی رام نشده the untamed


به نام خدایی که فرمانروایی و خدایی تنها سزاوار اوست

******توجه توجه توجه******

(دوستان عزیز یه توضیحی باید راجب این سریال بهتون بدم اون هم اینکه این سریال بر اساس یه رمان چینی به اسم استاد تعالیم شیطانی ساخته شده که اصل رمان دارای یه عاشقانه ی ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا.ی.ا.ن.ه است و به همین دلیل گاهی وقتا ممکنه این عشق توی سریال یه کوچولو حس بشه به خصوص برای کسانی که از اصل رمان اطلاع دارن اما توی سریال به دلیل قوانین و فیلتر های خاص چین خبری از این چیزا نیست و رابطه ی نقش های اصلی سریال تا اخرش در حد یه دوستی ساده باقی میمونه و از حد دوستی و رفاقت فراتر نمیره و قرار نیست شاهد روابط هم ج.ن.س گ را یی باشید)


قبل از هر چیزی بزاردید بهتون بگم اگه قصد خوندن این نقد و بررسی رو دارین پس باید بدونین که بایه متن بسیار طولانی طرف هستین که خوندنش ممکنه حتی ساعت ها طول بکشه. از همین الان اینو گفتم که بعدا که شروع کردین به خوندن و هر چی خوندید دیدین تموم نمیشه نگید نگفت و چرا این متن تموم بشو نیست.اقا از قدیم گفتن جنگ اول به از صلح اخره( خخخخخخخخ)

.ولی از همینجا از تمام کسایی که با وجود طولانی بودن این متن باز هم اون رو میخونن و تا اخرش حوصله میکنن واقعا تشکر میکنم و باید بگم واقعا صبر ایوب دارید.

عنوان فارسی : رام نشده

نام انگلیسی: the untamed

ژانر: ووشیا، فانتزی، عاشقانه، رزمی، دوستانه، برومنس، تاریخی

تعداد قسمت ها : 50 قسمت

مدت زمان هر قسمت :45 دقیقه

شبکه ی پخش: we tv

امتیاز در مای دراما :9/4

امتیاز در ویکی: 9/8 از 10

بازیگران : شیائو ژان، وانگ ییبو، زویی منگ، وانگ ژو چنگ و ...


خیلی خب میرسیم به سریال پر سر و صدای رام نشده سریالی که این اواخر بین چینی بین ها خیلی سر و صدا به پا کرده و بین طرفدار های رمان و انیمه ی سریال حتی چندین ماه قبل از پخش حسابی سر و صدا راه انداخته بود و خیلیا جلو جلو منتظر اومدنش بودن و قضاوت های زیادی هم راجبش شد و یه سری ها بهش خوش بین بودن و یه سری های دیگه خیلی بد بین بودن به خصوص طرفدار های رمان که فکر میکردن سریال قراره تمام خاطرات خوبشون از رمان رو خراب کنه و به نظرشون به هیچ وجه سریال نمیتونست به پای رمان برسه اما بعد از شروع پخش سریال کم کم همه ی نظرات منفی عوض شد و بر عکس همون طرفدار های رمان به بزرگترین طرفدار های سریال تبدیل شده بودن.رام نشده در عین ناباوری تونست رضایت اکثریت بیننده هارو جلب کنه و با امتیاز بسیار خوب 9/4 تا اینجا برترین سریال چینی توی سایت مای دراما باشه و رکورد 6-5 ساله ای رو که در اختیار فصل اول سریال بهشت در اتش بود بشکنه. فصل اول سریال بهشت در اتش تا قبل از این با امتیاز 9/1 برترین سریال چینی  توی سایت مای دراما بود و سریال های فوق العاده پر طرفداری مثل ده مایل از شکوفه های هلو با امتیاز 9 و سریال بسیار زیبا و پر هیاهوی خاکستر عشق با امتیاز 8/9 به ترتیب دوم و سوم بودن اما رام نشده امسال انقلاب عظیمی توی رتبه بندی سریال های چینی ایجاد کرد و با کسب امتیاز 9/4 بالاترین رتبه رو از ان خودش کرد و رکورد خیلی از بهترین سریال های چینی رو شکست و حسابی بین طرفداران سریال های چینی جا باز کرد.

سریالی که بر خلاف سریال هایی که اسم بردم حتی هزینه ی انچنانی هم براش نشده بود و این سهل انگاری ها توی جلوه های ویژه و یه سری از مسائل به راحتی به چشم میومد و از اون بد تر به خاطر یه سری قوانین خاص چین نتونسته بودن اونجور که باید سریال رو از اب دربیارن اما با وجود همه ی این ها داستان فوق العاده قوی و خط روایی بی نظیر سریال به همه ی این ضعف ها غلبه کرد و تونست رضایت بیننده هارو به دست بیاره. و حالا من امروز با نقد و بررسی این سریال خاص و فوق العاده در خدمتتون هستم و امیدوارم از خوندن متنم لذت کافی رو ببرید و طولانی بودن متن براتون خسته کننده نباشه.

فضای این سریال در ابتدا ممکنه یه مقدار گیج کننده و متفاوت باشه براتون.حتی ممکنه به نظرتون عجیب بیاد و اوایل نتونید خیلی خوب با فضا ارتباط بگیرید و احساس گیجی و سر درگمی کنید اون هم به خاطر داستان و روایت متفاوت سریاله اما کم کم باهاش ارتباط میگیرید و رفته رفته با فضای سریال انس میگیرید.ولی از همین الان باید بگم که این سریال از قسمتای 16-15 به بعد  وارد مسیر اصلی خودش میشه و داستان اصلیمون شروع میشه و سریال اوج میگیره.

سریال رام نشده یه مقدار مدل روایت متفاوتی نسبت به سایر سریال ها داره و از زمان حال شروع میشه و دو قسمت اول سریال توی زمان حال میگذره و بعد از دوقسمت به 16 سال قبل میره و طی 32 قسمت اینده شما رو با اتفاقات گذشته اشنا میکنه و از قسمت 34 به بعد دوباره به زمان حال بر میگرده و بقیه ی داستان توی زمان حال روایت میشه.(این توضیح مختصر رو برای اشنایی با مسیر روایت سریال و جلوگیری از گیج شدن بیننده براتون گفتم)


خلاصه(این خلاصه رو خودم نوشتم و ربطی به خلاصه های سایتا نداره چون اون خلاصه ها رو حقیقتش ادم وقتی میخونه بیشتر از سریال زده میشه تا اینکه بخواد جذبش بشه):

سریال رام نشده داستان زندگی پر فراز ونشیب پسریتیمی به اسم وی ووشیان رو روایت میکنه. یه ادم به شدت بد اوازه که معروفه به بزرگ خاندان یا بنیان گزار ییلینگ.کسی که بنیان گزار و به وجود اورنده ی راه و روش شیطانی بوده و بزرگترین دشمن دنیای تعلیم دیده ها یا همون تهذیب گر ها محسوب میشه و هیچ کس دل خوشی ازش نداره و همه ی ادمای دنیا تا مغز استخون ازش متنفرن و البته میترسن.یه موجود ترسناک و شورشی و شیطان صفت که  اونقدر وحشتناکه که حتی بعد از مرگش هم کسی جرئت بردن اسمشو نداره و همچنان به عنوان بزرگترین معضل دنیا شناخته میشه و به ارباب شیاطین معروفه و البته این شهرتش هم کاملا براش مناسبه چون واقعا ارباب شیاطین و ارواحه و همه ی موجودات شیطانی رو به راحتی کنترل میکنه. اما وی ووشیان ترسناک و قدرتمند ما میمیره یا بهتره بگم خود کشی میکنه و بعد از 16 سال به خاطر طلسم یه ارباب زاده ی دیوونه به اسم موشوان یو به زندگی برمیگرده اون هم با یه روش شیطانی و نفرین شده و ممنوعه به اسم قربانی کردن که طی این روش یه نفر خودشو قربانی میکنه و با استفاده از خون خودش طلسم رو روی زمین مینویسه تا روح یه نفر رو احظار کنه و اون فرد رو زنده کنه اما این روش اونقدر وحشتناک و منفوره که کسی جرئت استفاده ازش رو نداره مگر به یک دلیل که اون هم انتقامه و تمام کسایی که این کارو میکنن قصدشون انتقام گرفتن از ادمائیه که ازشون کینه دارن و توانایی انتقام گرفتن رو هم ندارن بنابراین یه روح خبیث و بی رحم رو احضار میکنن و خودشون رو در ازای زندگی اون روح خبیث قربانی میکنن . در عوضش اون روح هم باید خواسته ی قربانی رو هر چی هم که باشه بر اورده کنه وگرنه بعد مدتی هم جسم و هم روحش از هم میپاشه و به کلی نابود میشه و دیگه هیچ وقت نمیتونه تناسخ پیدا کنه و به این زندگی برگرده 

و خب برای انتقام و کارای وحشتناک چه کسی بهتر از بزرگ خاندان ییلینگ وی ووشیان میتونه باشه؟ بد اوازه ترین و بی رحم ترین ادم تاریخ.

 و حالا وی ووشیان ناخواسته توسط موشوان یو به زندگی برگردونده میشه و باید انتقام هایی که موشوان یو ازش میخواسته رو براش بگیره تا بتونه زندگیشو ادامه بده و از بین نره ولی وی ووشیان به محض زنده شدن و فهمیدن قضیه اولین چیزی که میگه اینه که موشوان یو ادم اشتباهی رو انتخاب کردی!!!!!...... و این جمله اولین جرقه ی تردید رو توی دل بیننده روشن میکنه و بیننده با خودش میگه یعنی چی که ادم اشتباهی یعنی این ادم وی ووشیان نیست؟ یا نکنه.....

بله (( یا نکنه..... ))شروع همه ی جریانات و داستان جذاب ما از همین کلمه است و منشا سریال همین یه جمله است واقعا نکنه ما.... ؟؟؟ نکنه وی ووشیان .....؟؟؟؟


خیلی خب قبل از هر چیز بزارین کمی با فضای داستان اشناتون کنم. این سریال حول 5 قبیله ی بزرگ و اصلی میگرده که به قبایل تعلیم دیده یا تهذیب گر معروفن و به طور خاص برای دفع شیاطین و موجودات شرور و ارواح تعلیم دیدن(تو رمان اصلی بهشون میگن تعلیم دیده اما تو سریال تهذیب گر ترجمه شدن که البته من با تعلیم دیده راحت ترم و ترجیح میدم بیشتر این کلمه رو به کار ببرم) تعلیم دیده ها بین مردم بسیار محترم هستن و مردم عادی احترام و جایگاه خاصی براشون قائلن. اما از بین این قبایل قدرتمندترینشون قبیله ی ون هستش و روی باقی قبیله ها و خانواده ها تسلط داره و جور و ظلمش روز به روز بیشتر و بیشتر میشه.و اما قبایل توی این سریال عبارنتد از:

قبیله ی ون: قدرتمندترین قبیله ی دنیای تعلیم دیده ها که توسط خاندان قدرتمند ون و یه ادم جاه طلب و بی رحم به اسم ون روحان اداره میشه و هدفشون تحت سلطه در اوردن باقی قبایله و میخوان به قدرت بی چون و چرای دنیا ی تعلیم دیده ها تبدیل بشن و راه و روشش هم اصلا برای ون روحان و پسراش اهمیتی نداره و توی این مسیر دست به هر کاری میزنن.شهر فرماندهی این قبیله به شهر بدون شب معروفه و توی منطقه ی چیشان قرار داره.بنابر این به قبیله ی چیشان ون هم معروف هستن یعنی قبیله ی ون از منطقه ی چیشان.


 قبیله ی یونمنگ جیانگ: یه قبیله ی ازاد ورها که اصولشون و راه و روش زندگیشون بر پایه ی ازادی و قدرت انتخاب و اختیار بنا گذاشته شده و توسط خاندان جیانگ اداره میشه و رهبر قبیله مرد عاقل و محتاط و فهمیده ای به اسم جیانگ فنگمیانه که یه دختر و یه پسر و یه پسر خونده داره.دختری به اسم جیانگ یانلی، پسری به اسم جیانگ چنگ و پسر خونده ای به اسم (( وی ووشیان)).یه خونواده ی گرم و صمیمی و دوست داشتنی که حس خوب خانواده بودن رو به ادم القا میکنن.محل فرماندهی این قبیله لنگر گاه نیلوفره که توی منطقه ی یونمنگ قرار داره.


قبیله ی گوسو لان: یه قبیله ی بی نهایت منظم و قانون مند که بیش از 3500 تا قانون داره و توسط خاندان محترم و پر افتخار لان اداره میشه و دو تا وارث به نام لان وانگجی و لان شیچن داره دوتا برادر خوب و صمیمی که همیشه از همدیگه حمایت میکنن و هوای همو دارن.قبیله ی لان قبیله ایه که اکثر رهبرانش مرد بودن و بی نهایت هم سخت گیر و مقرراتی ان. قبیله ای که صد ها ساله تمام وارثان و فرزندان مشروع قبایل بزرگ رو تعلیم میده و همه ی قبایل بزرگ به استثنای قبیله ی ون وارثان و فرزندان مشروعشون رو به کلاس های درس قبیله ی لان میفرستن به امید اینکه انسان هایی موفق و عدالت طلب بشن و راه و رسم درست زندگی رو از این قبیله ی خاص و پر افتخار یاد بگیرن. ولی به راستی چقدر از تفکرات و راه و روش های این قبیله درسته؟ ایا همه ی قوانین و سیر و سلوک این قبیله درست و به حقه؟ وی ووشیان قانون شکن ما کسیه که تمام این سوالاتو تو ذهن بینده و حتی خیلی از افراد دنیا ایجاد میکنه. محل فرماندهی و استقرار قوم لان مقر ابره و توی منطقه ی گوسو قرار داره به همین دلیل به قبیله ی گوسو لان هم معروفن یعنی قبیله ی لان از منطقه ی گوسو..


قبیله ی لان لینگ جین:یه قبیله ی ثروتمند و مغرور که توسط خاندان جین و شخصی به اسم جین گوانگشان اداره میشه یه ادم خوش گذرون و هوس ران که کلی بچه های نا مشروع داره.یه ادم فرصت طلب و یه روباه مکار و متظاهر که باطن طماع و زیاده خواهش رو پشت ظاهر زیباش قایم میکنه..وارث این قبیله جین زیشوانه تنها فرزند پسر مشروع جین گوانگشان و نور چشمی قبیله ی جین که از قضا به خاطر دوستی مادرش با همسر رئیس قبیله ی جیانگ یه نامزدی از پیش تعیین شده با دختر رئیس قبیله ی جیانگ یعنی جیانگ یانلی داره.محل فرماندهی این قبیله برج تک شاخ طلایی ومنطقه ی لان لینگه.


قبیله ی چینگهه نیه: یکی دیگه از قبایل تعلیم دیده که توسط یه ادم قدرتمند به اسم نیه مینگجو و خاندان نیه اداره میشه. وارث قبیله ی نیه برادر کوچکتر نیه مینگجو یعنی نیه هوایسانگه یه ادم در ظاهر ترسو و دست و پا چلفتی که دقیقا نقطه ی مقابل برادرشه و از سایه ی خودش هم میترسه اما تاثیر هوش و ذکاوتش توی روند سریال رو اصلا نمیشه نادیده گرفت .مرکز فرماندهی قبیله ی نیه شهر چینگهه است.

 

معرفی شخصیت ها:

وی ووشیان (وی یینگ) : خونگرم و مهربون، بی خیال و سرخوش،شاد و پرجنب و جوش،شوخ طبع و پر از امید به زندگی، بمب انرژی و در یک کلام نماد تمام قشنگی ها و زیبایی های دنیا. ادمی که با دیدنش امید و شور زندگی سر تا سر وجودتونو فرامیگیره،ازاد و رها، با هوش و شجاع، کسی که قوانین نانوشته ی خودش رو توی زندگی داره، یه ادم خاکستری که پر از غم و حسرت و پشیمونیه، پر از درد،  عدالت طلب و مدافع مظلوم، پر از مردونگی و جوانمردی، یه مرد واقعی و متفاوت که مردی و مردونگی رو به نهایت خودش رسوند، یه قانون شکن بزرگ و یه رام نشده ی به تمام معنا و در نهایت کلمه ای که من خیلی در مورد این ادم روش اصرار دارم مظلومیته.وی ووشیان برای من نماد مظلومیت و فداکاری بود.مظلوم.مظلوم. مظلوم. این اولین کلمه ایه که با شنیدن این اسم توی ذهنم و قلبم نقش میبنده.

وی ووشیان پسر خونده ی رئیس قبیله ی جیانگه و از 7-6  سالگی توی خونه ی جیانگ فنگمیان و با بچه های اون بزرگ شده و رابطه ی خیلی خوبی با دختر و پسر جیانگ فنگمیان داره و توی شهر یون منگ و لنگر گاه نیلوفر به عنوان ارباب جوان قبیله ی جیانگ معروفه و از بس خونگرم و مهربونه که همه توی قبیله به عنوان برادر و ارباب بزرگشون دوستش دارن و بهش احترام میزارن.یه ادم شاد و پر جنب و جوش که یه لحظه هم یه جا بند نمیشه.

از همه مهتر ووشیان یه رابطه ی احساسی باور نکردنی با جیانگ یانلی یعنی دختر جیانگ فنگمیان و جیانگ چنگ پسر جیانگ فنگمیان داره. ووشیان علاقه ی خیلی شدید و بی حد و حصری به خواهر بزرگش داره و رابطه ی خواهر و برادری این دونفر واقعا قلب ادمو به لرزه در میاره.اونقدر این رابطه عمین و زیبا و دو طرفه است که من گاهی وقتا واقعا به جیانگ یانلی بابت داشتن برادر هایی به این خوبی که تا این حد پاک و عاشقانه خواهرشون رو دوست دارن و بهش احترام میزارن حسودیم میشد.

وی ووشیان یه پسر جوون و شاد و سرکشه که هر کاری رو که فکر کنه درسته فورا انجام میده و توش تعلل نمیکنه و حرف مردم هیچ اهمیتی براش نداره.ادمی که تمام قوانین دنیا رو زیر سوال میبره و پاش به هر جا که برسه یه  هرج و مرج حسابی راه میندازه و تمام قوانینش رو به چالش میکشه و هیچ ارزشی برای دستور العمل های از پیش تعیین شده ی دست و پا گیر دنیا قائل نیست و با قوانین خاص و نا نوشته ی خودش زندگی میکنه.ادمیه که تعریف خاص خودش رو از درست و غلط و داره و خیلی پایبند سنت ها و راه و رسوم گذشته نیست و حتی اگه همه ی دنیا هم بگن یه چیزی غلطه ولی تا زمانی که ووشیان توی قلبش احساس کنه اون کار درسته هیچ اهمیتی به حرف دنیا و مردمش نمیده و تا اخر و به هر قیمتی از ارمانش و چیزی که فکر میکنه درسته دفاع میکنه و عقب نمیکشه، یه رام نشده ی واقعی و مغرور که جلوی ظلم و ظالم سر خم نمیکنه و ساکت نمیشینه.

ادمی که از نظر اطرافیانش یه سرخوش دردسر سازه که توی بدترین شرایط زندگی باز هم مثل احمقا با صدای بلند میخنده و همه چیزو به شوخی میگیره. یه ادم بد اوازه  که شهرت خیلی بدی داره و اسمش دنیارو به لرزه در میاره.

یه شخصیت پر از حرف و درد و غم و غصه با یه زندگی پر فراز و نشیب که من توی بخش دوم متنم بیشتر و کامل تر راجبش توضیح دادم و تا جایی که تونستم و در توانم بوده برداشت خودم رو از این شخصیت فوق العاده و پیچیده نوشتم.

لان جان یا لان وانگجی : برادر زاده ی رئیس قبیله ی لان و یکی از وارثان این قبیله ی پر افتخار و خاص. یه ادم خشک و مقرراتی، سرد و ساکت و مغرور،پر از افتخار و اعتماد به نفس و در ظاهر بی احساس.ادمی که هیچ دوستی توی زندگیش نداشته و نداره و ظاهرا خودش هم دیگه با این تنهایی کنار اومده.کسی که اونقدر خودش و راه و روش زندگیش رو قبول داره که هیچ کس رو در حد خودش نمیدونه و اونقدر تو لاک تنهایی خودش بوده که دیگه بلد نیست چجوری با دیگران ارتباط برقرار کنه و مردم به خاطر رفتار سردش فکر میکنن اون یه ادم مغروره که فکر میکنه هیچ کس توی این دنیا لیاقت دوستی و هم صحبتی با اون رو نداره ولی درحقیقت لان جان اونقدرا هم ادم مغروری نیست و فقط اونقدر تنهایی کشیده که رفتارش زیادی سرد شده و اصلا رابطه ی صمیمی با هیچ کس نداره. حتی ارتباطش با اعظای خانوادش که عمو و برادرش هستن هم در حد چند تا کلمه ی ساده است و کلا کسی رو توی خلوت زندگیش راه نمیده.ادمیه که توی زندگیش حتی یه دونه قانون هم نشکسته و به شدت خشک و قانون مداره با هیچ کس شوخی نداره.

لان جان ادمیه که راه و روش قوم وقبیله اش رو خیلی قبول داره و با افتخار تمام ازشون پیروی میکنه و هیچ وقت حتی ذره ای به درستی قوانین و راه و رسم زندگیش شک نکرده و توی دنیای تعلیم دیده ها حکم یه شاهزاده ی همه چی تموم و خوش اوازه رو داره، یه الگو و سرمشق به تمام معنا برای تمام هم سن و سال هاش که ارزوی هر کسی اینه که بتونه فقط برای مدتی با این شاهزاده ی پر افتخار و فوق العاده هم صحبت بشه، کسی که بر خلاف وی ووشیان اصلا بلد نیست از زندگیش و لحظه هاش لذت ببره و با اینکه در حقیقت ادم خوب و مهربون و خوش قلبیه اما اصلا بلد نیست چجوری احساساتش رو نشون بده و واسه همین هم همیشه تنهاست. اما این شاهزاده ی مغرور و پر افتخار به خاطر ادم سرخوش و بی خیال و متفاوتی مثل وی ووشیان تمام مسیر زندگیش عوض میشه و همه ی باور ها و اعتقاداتش به چالش کشیده میشه اون هم خاطر ادمی که به قول خودش یه احمق عقب مونده ی مسخره بود.

جیانگ چنگ : پر از شک و تردید،پر از اشتباه،مغرور و سرتق، دهن بین و تاثیر پذیر، پر از سرخوردگی و احساس حقارت.

جیانگ چنگ پسر جیانگ فنگمیان و جانشین رئیس قبیله ی جیانگ و برادرخونده ی وی ووشیانه. یه ادم عصبی و زودجوش و در عین حال مهربون و خوش قلب که رابطه ی قلبی خیلی عمیقی با ووشیان داره و اگر چه در ظاهر مدام باهاش جنگ و دعوا داره اما قلبا خیلی ووشیان رو دوست داره و نگرانشه.

جیانگ چنگ از نظر من شبیه ترین ادم این سریال به ادمای دنیای خودمون بود، ادمی  که در ظاهر قوی و محکمه اما در واقع همیشه خودش رو در برابر ووشیان ناچیز میدیده و برابرش احساس حقارت و کوچیکی میکرده اما بازم نمیتونه منکر عشق و علاقه و برادری فوق العاده اش با وی ووشیان بشه و علارغم تمام اون سرخوردگی ها و احساس حقارت بازم ووشیان رو دوست داره و نمیتونه ازش متنفر باشه اما خب مگه یه همچین ادمی چقدرو تا کجا میتونه در برابر حرف مردم و نگاه های تحقیر امیز و دسیسه های ادما طاقت بیاره؟ اون هم ادمی مثل جیانگ چنگ که از بچگی به خاطر حرفا و تحقیر ها و تو سری زدن های مادرش زمینه ی حسادت و تنفر از ووشیان رو داشته.

جیانگ چنگ یه ادم پر از اشتباهه که حتی تکلیفش با خودش هم مشخص نیست و شخصیت متزلزلی داره. یه ادم مغرور که غرورش بهش اجازه ی عذر خواهی و قبول اشتباهاتش رو نمیده اما خودش توی قلبش خیلی خوب اشتباهاتش رو میدونه و همیشه با خودش و احساسش در گیره. ادمیه که حتی عاشق شدنش هم با کلی شک و تردید همراهه و عشقش به دختر مورد علاقه اش یه عشق واقعی نیست بلکه یه احساس زودگذره که البته این مدل عشق و این مدل شخصیت ها با عرض پوزش بیشترین شباهت رو به عشق ها و شخصیت های دنیای امروز ما داره. احتمالا الان دیگه میدونید با چجور ادمی طرف هستید! ادمی که عزیز ترین فرد زندگیش رو با دستای خودش و فقط از روی عصبانیت و سو تفاهم میکشه و بعد از اون شب 16 سال تموم توی یه جهنم خود ساخته زندگی میکنه!!!

Xiao Zhan, Wang Yibo star in BL drama adaption The Untamed | Cfensi

ون نینگ: یه پسر بی نهایت ساده و خوش قلب و مهربون که خودش و خواهرش ون چینگ از بخت بدشون عضوی از قبیله ی ظالم ون هستن در حالی که هیچ شباهتی به اون ادمای ظالم ندارن و زمین تا اسمون با اونا فرق دارن . پسری که حتی نمیتونه درست و حسابی حرف بزنه  و از پس خودش بر بیاد. ادمی که تمام زندگیش رو متکی به خواهر بزرگش بوده و  البته به لطف خواهرش زندگی خوب و اروم بی دغدغه ای هم داشته.پسری که اونقدر بی گناه و خوش قلبه که همیشه عاشق کمک کردن به دیگرانه و وقتی کسی لطفی در حقش کنه هزار برابر اون لطف رو جبران میکنه و تا اخر عمرش خودش رو مدیون و مرید اون ادم میدونه. ولی این ادم ساده و بی گناه ما خوشبختانه یا متاسفانه به کسی مثل وی ووشیان توی زندگیش بر میخوره و از بین تمام ادمای دنیا وی ووشیان میشه ناجی زندگی این پسر و خب با توصیفی که از ون نینگ داشتیم تا اخرین لحظه خودش رو مدیون و بدهکار ووشیان میدونه و از هیچ کمکی بهش دریغ نمیکنه.

ون نینگ با وجود تمام قتل ها و کشتار هایی که انجام داد اما از نظر من هنوزم بی گناه ترین و پاک ترین ادم این سریال بود.

جیانگ یانلی: دختر و فرزند بزرگ رئیس قبیله ی جیانگ. یه دختر مهربون و با وقار. پر از عشق و محبت. عاشق برادراش و نماد کامل یه خواهر فداکار و فوق العده که واسه برادراش تو عالم خواهری سنگ تموم میزاره و از هیچی براشون دریغ نمیکنه حتی از جونش.جیانگ یانلی برای برادراش فقط یه خواهر نبود بلکه یه رفیق، یه مونس و حتی یه مادر بود به خصوص برای ووشیان که هیچ وقت مادر نداشت و محبت مادری رو نچشیده بود اما یانلی این احساس و محبت رو براش جبران میکرد و اونقدر عشق و محبت نثار برادراش میکرد که به مهمترین ادم زندگی ووشیان و جیانگ چنگ تبدیل شده بود. یه ادم تعیین کننده توی  زندگی ووشیان و جیانگ چنگ. کسی که بنیان خانواده و برادری رو بین برادراش محکم و استوار نگه داشته بود. جیانگ یانلی توی این سریال حکم بند تسبیح رو داشت که مهره های تسبیح رو که اعضای خانواده اش بودن کنار همدیگه نگه داشته بود و نمیزاشت خانواده اش و برادراش از هم بپاشن. درسته نقشش خیلی زیاد نبود ولی اونقدر مهم ومحوری بود که خیلی از اتفاقات سریال حول اون میچرخید و همیشه یه اسمی ازش بود و این سریال بدون جیانگ یانلی واقعا یه جا ش میلنگید  و به هیچ وجه سریال کاملی نمیشد. یانلی پر از عشق و محبت بود و هیچ وقت هیچ فرقی بین برادراش نزاشت و حتی خیلی جاها با اینکه ووشیان برادر خونده اش بود بیشتر بهش محبت میکرد و هواشو داشت  و همین باعث شده بود که به موثر ترین و عزیز ترین ادم زندگیی ووشیان تبدیل بشه. زندگی برای وی ووشیان توی کلمه ی خواهر خلاصه میشد و با تمام وجودش عاشق خواهرش بود یه عشق پاک و برادرانه که همه ی وجود ووشیانو فراگرفته بود. جیانگ یانلی کسی بود که من به عنوان یه دختر و مهم تر از اون به عنوان یه خواهر احترام خیلی زیادی براش قائلم و واقعا دوستش دارم.

منگ یائو(جین گوانگ یائو) : یکی از پسران نا مشروع رئیس قبیله ی جین . کسی که پر از بغض و کینه و عقده اس. ادمی که توسط پدرش و خانواده اش طرد شده و کسی توی قبیله ی جین اون رو به رسمیت نمیشناسه و براش ارزشی قائل نیستن و همه به چشم حقارت بهش نگاه میکنن و تمام این مسائل باعث شده اون همه ی زندگیش احساس حقارت و ناچیزی کنه و پر از کینه و نفرت نسبت به تمام دنیا باشه. منگ یائو بعد از طرد شدن از قبیله اش توسط رئیس قبیله ی نیه یعنی نیه مینگجو توی قبیله ی نیه پذیرفته شده و چند ساله که به عنوان معاون و ملازم نیه مینگجو زندگی میکنه و تحقیر و حرف و حدیث مردم همچنان همراهشه.

ون چینگ : یه خواهر فوق العاده ی دیگه توی این سریال. ون چینگ خواهر ون نینگه و در واقع دختر رئیس یکی از شاخه های قبیله ی ون هستش اما سال هاست که همه ی خانواده اش و قبیله ی کوچیکش نابود شدن و فقط عده ی کمی از خانواده اش زنده مونده. یه سری ادم بی دفاع که توی شهری به اسم ییلینگ زندگی میکنن. ون چینگ و برادرش هم از همون زمان تحت سر پرستی رئیس قبیله ی ون یعنی ون روحان بزرگ شدن و ون چینگ از سر اجبار و به خاطر امنیت برادرش طابع دستورات ون روحانه.

ون چینگ بهترین پزشک قبیله ی ون چیشان هم هست و مهارت زیادی توی پزشکی داره. یه دختر محکم و خود ساخته که عاشق برادرشه و همه ی هم و غمش توی زندگی اسایش و امنیت برادر کوچیکشه. یه خواهر فداکار که هر کاری برای برادرش میکنه و از بچگی برادرشو به دندون گرفته و بزرگش کرده. ون چینگ برای برادرش فقط حکم یه خواهر رو نداره بلکه همه ی کس و کار ون نینگه و همیشه برادرش اولویت زندگیش بوده. یه دختر باهوش و گاها خشک که خیلی روی خوش به کسی نشون نمیده و به جز خودش و برادرش به هیچ کس و هیچ چیز توی دنیا اعتماد نداره اما این دختر خشک و محکم و ترش رو که به عالم و ادم بی اعتماده با اومدن کسی مثل وی ووشیان توی زندگیش دنیاش رنگ دیگه ای میگیره و دوباره امید رو توی قلبش احساس میکنه البته با تفاسیری که از ون چینگ داشتیم مطمئنا دختری نیست که توی نگاه اول عاشق وی ووشیان بشه و بهش دل ببازه بلکه مدت زیادی طول میکشه و اتفاقات خیلی زیادی میفته تا بالاخره ون چینگ به این ادم متفاوت اعتماد میکنه و کم کم بهش دل میبنده به ادمی که قید همه ی دنیا و خوشی هاش رو میزنه فقط به خاطر اینکه از یه سری ادم بی گناه محافظت کنه اون هم بدون هیچ چشم داشتی.

ون چینگ ادمیه که تا لحظه ی اخر نتونست احساسش رو نسبت به وی ووشیان به زبون بیاره و عشق و علاقه اش به ووشیان رو برای همیشه توی قلبش نگه داشت و هیچ وقت فرصت بازگو کردن احساساتش رو پیدا نکرد و این عشق برای همیشه یه احساس یه طرفه و مهر و موم شده باقی موند که هرگز فرصت عرض اندام پیدا نکرد. عشق یه طرفه ای که برای مدتی هرچند کوتاه امید و ارزو رو دوباره به زندگی ون چینگ برگردوند.


نقد و تحلیل و بررسی سریال( خطر اسپویل)

بیاین نقد و تحلیلمون رو با چند تا سوال شروع کنیم.

تا حالا شده با خودتون فکر کنید که چقدر به ادمای دور و برتون اعتماد دارین؟ چقدر دوستا و اعضای خانواده تون رو باور دارین؟ از همه مهمتر تا کجا حاضرید کنارشون بمونید و ازشون حمایت کنید؟ تا کی و تا کجا میتونید بهشون اعتماد کنید و شک و تردید به دلتون راه ندید؟ اگه یه روزی یکی از عزیزانتون جلوی همه ی عالم و ادم بایسته ایا شما بازم حاضرید کنارش بمونید و حمایتش کنید؟ اصلا تاکی حمایتش میکنید . تا کی و تا کجا حاضرید به خاطرش جلوی همه ی دنیا بایستید؟

 بهش فکر کنید. چقدر به ادمای زندگیتون اعتماد دارید؟ 

اصلا ادمای زندگیتون چقدر شمارو باور دارن؟ اونا تا کجا حاضرن براتون ایستادگی کنن و ازتون دفاع کنن؟ تا کجا میتونن بهتون شک نکنن؟ اگه یه روز شما جلوی همه ی دنیا بایستید چی؟ عزیزاتون بازم حاضرن کنارتون باشن؟

بیاین کمی با خودتون فکر کنید . ادمای زندگیتون چقدر بهتون اعتماد دارن؟

به سوالات بالا خوب فکر کنید و سعی کنید بهشون جواب بدید چون این سوالات و سری دوم سوالاتمون که به زودی بهشون میرسیم محور و شیرازه ی اصلی این سریاله. پایه و اساس رام نشده  همین سوالات و البته پاسخ این سوالاته. این که ادمای زندگی یه نفر چقدر میتونن بهش اعتماد کنن و باورش کنن

رام نشده داستان باور کردن و باورنکردنه قصه ی اعتماد و بی اعتمادی. رام نشده قصه ی ادمیه که هیچ کس حاضر نشد باورش کنه. هیچ کس باورش نکرد و ازش دفاع نکرد.هیچ کس حتی خانواده اش حاضر نشدن کنارش بمونن و حمایتش کنن.

ادمای زندگی وی ووشیان درست وقتی که باید کنارش میموندن و ازش حمایت میکردن پشتش رو خالی کردن و تنهاش گذاشتن.ادمایی که همشون قدرت دفاع از وی ووشیان رو داشتن و به راحتی میتونستن ازش حمایت کنن اما مسئله اصلا داشتن یا نداشتن قدرت نبود مسئله داشتن یا نداشتن اعتماد بود.اون ادما اگر چه در ظاهر همشون ووشیان رو باور داشتن اما توی قلبشون اونقدر که باید بهش اعتماد نداشتن و باورش نکرده بودن وهمین باو کردن ها و باور نکردن ها باعث به وجود اومدن یه فاجعه ی بزرگ و جبران ناپذیر شد.فاجعه ی وحشتناکی که تمام دنیای تعلیم دیده هارو فرا گرفت و تر و خشک رو با هم سوزوند.

این سریال قصه ی برادری ها و نابرادری هاست.. قصه ی مردی و نامردی. وفاداری و خیانت. صداقت و دروغ. قصه ی عشق و نفرته و از همه مهمتر قصه ی دردناک مردونگی و مروته.

رام نشده داستان ادماییه که برای رسیدن به قدرت بیشتر حتی از جنازه ی ادمای بی گناه هم نمیگذرن.قبیله ی ون که با بی رحمی تمام حتی از اجساد و مرده ها هم سو استفاده میکنن تا وحشت رو توی دل مردم دنیا و باقی قبایل بندازن و به قدرت مطلق دنیا تبدیل بشن.دنیارو پر از ترس و وحشت و سیاهی کردن و کسی جرئت قد علم کردن جلوشون رو نداره.قبایل و خانواده های زیادی رو نابود کردن و به خاطر داشتن یه قدرت خاص روز به روز درحال قدرتمند تر شدن هستن.اما درست زمانی که ون روحان پیش خودش فکر میکنه که دیگه تمام دنیا توی مشتشه کسی مثل وی ووشیان پیداش میشه و تمام نقشه هاش رو نقش بر اب میکنه.وی ووشیان تمام افراد ظالم قبیله ی ون رو در کسری از ثانیه نابود میکنه و قبیله ی ون رو از صحنه ی روزگار محو میکنه . اما ایا واقعا همه ی کثیفی  ها و ظلم و جنایت های دنیا با نابودی ون روحان و قبیله ی ون از بین میره؟ مسلمه که نه چون این رسم دنیاست که تا وقتی که خصلت طمع توی دل ادما وجود داره تاریکی و ظلم و جنایت هرگز از بین نمیرن. یه جورایی انگار یه قانون نانوشته توی دنیا هست که میگه ظلم و جنایت هیچ وقت از بین نمیره بلکه از شخصی به شخصی و از قومی به قوم دیگه منتقل میشه درست مثل همون قانون انرژی.

این سریال قصه ی ادماییه که تمام زورشون رو میزنن تا تمام قدرت دنیا رو مال خودشون کنن و اونقدر دل هاشون سیاهه که نمیتونن باور کنن این وسط و توی این اشفته بازار کسی هست که همه ی هم و غمش اسایش و ارامش مردم بی گناه دنیاست؛ حالا این مردم بی گناه هرکس و از هر کجا که میخوان باشن برای اون ادم فرقی نداره.

این هیولاهای انسان نما نمیتونن وجود ادم عدالت طلبی مثل وی ووشیان رو باور کنن و بنابراین هر کدومشون به اندازه ی خودش بهش شک میکنه و این تردید ها روی همدیگه تلمبار میشه و وی ووشیان رو ذره ذره از بین میبره و به سمت نابودی سوق میده

رام نشده داستان ادمای دو رو و متظاهریه که با تزویر و تظاهر قلب مردم دنیارو به دست میارن و درمقابل ادمای صاف و صادق و خوش قلبی که به خاطر صداقت و درستیشون همیشه محکوم به نابودی ان.ادمای خوبی که انگار دنیا هیچ رقمه تحملشون رو نداره و صاحبان قدرت هرجور که شده میخوان از دور خارجشون کنن تا کسی نباشه که جلوی کاراشون رو بگیره و چهره ی دورو ومتظاهرشون رو برای دنیا فاش کنه.

اما اگه بخوایم با خودمون صادق باشیم و واقع بین باشیم خود ادمای دنیا هم همچین تمایلی برای دیدن تزویر و تظاهر این ادمای دورو ندارن و تا وقتی که این ادما تامینشون کنن حاضرن چشمشون رو روی همه ی کارا و جنایاتشون ببندن و به روی خودشون هم نیارن. و درست همچین موقعیه که دنیا برای ادمای صاف و صادقی مثل وی ووشیان به تنگ میاد و تبدیل میشه به یه جهنم. توی یه همچین دنیایی ادمایی مثل وی ووشیان هیچ جایی ندارن.

قبیله ی ون نابود میشه اما این پایان ماجرا نیست و داستان دیگه ای درحال اغاز شدنه. بعد از نابودی قبیله ی ون هرکسی زورش رو میزنه تا خودش موقعیت قبیله ی ون رو توی دنیای تعلیم دیده ها به دست بیاره  واین وسط ادم مکار و فریبکاری مثل جین گوانگشان موفق میشه این کار رو بکنه و با تزویر و تظاهر روی تخت فرمانروایی دنیای تعالیم بشینه واین بار ظلم و جنایت به شکل دیگه ای و در لباس تزویر و تظاهر خودش رو نشون میده و قبیله ی جین هم فرق چندانی با قبیله ی ون ندارن و به قول معروف سگ زرد برادر شغاله.این مثل درست شرح حال ادمای این سریاله.ادمایی که ظاهرشون یه چیزه و باطنشون یه چیز دیگه. درست مثل وقتی که توی جشن نابودی قبیله ی ون وی ووشیان جلوی جین گوانگشان ایستاد و با تمسخر بهش گفت نمیدونم چرا اما با دیدن شما یه لحظه حس کردم قبیله ی ون و ون روحان دوباره برگشتن و دارم اونارو تماشا میکنم.


این سریال قصه ی ادمای بی گناه و مظلومیه که هیچ کس حاضر نمیشه ازشون حمایت کنه فقط به این خاطر که نام خانوادگی ون رو یدک میکشن و فقط به جرم داشتن اسم ون محکوم به مرگ و نابودی و بردگی ان.این ادما هر روز به بدترین شکل قتل عام و شکنجه میشن و حتی به عنوان طعمه ی انسانی ازشون استفاده میشه و هیچ کس هم عین خیالش نیست و حاضر نیست ازشون دفاع کنه به جز وی ووشیان ! درسته همون وی ووشیانی که با دستای خودش تمام افراد ظالم قبیله ی ون رو نابود میکنه و از بین میبره اما همون وی ووشیان هم اونقدر مرد هست و مردونگی و مروت داره که به خاطر مردم مظلوم و بی گناه همون قبیله ی ون جلوی همه ی دنیا می ایسته و نجاتشون میده و به خاطرشون هر درد و رنج و سختی ای رو به جون میخره. درد تنهایی، درد بی کسی، درد تهمت و افترا، درد طرد شدن از سمت قبیله و خانواده و تبدیل شدن به بی رحم ترین موجود دنیای تعلیم دیده ها. درد تبدیل شدن به بزرگ خاندان ییلینگ، یه ادم بد اوازه و ترسناک که هیچ کس دل خوشی ازش نداره و همه ی دنیا ازش متنفرن. تبدیل میشه به یه ادم طرد شده ی تنها که حتی نمیتونه توی جشن ازدواج عزیزترین ادم زندگیش یعنی خواهرش شرکت کنه اما باز هم با همه ی اینا قید اون مردم بی گناه رو نمیزنه و تا اخرین لحظه براشون ایستادگی میکنه و ازشون دفاع میکنه . اما کی حاضره از وی ووشیان دفاع کنه؟ کی حاضره برای اون ایستادگی کنه؟ برادرش؟ دوستاش؟ خانواده اش؟

نه هیچ کس توی دنیا حاضر نمیشه خودش رو درگیر مسائل ادمی مثل وی ووشیان بکنه. هیچ کس حاضر نمیشه ازش دفاع کنه و حمایتش کنه اما این حمایت نکردن ها به خاطر این نیست که کار وی ووشیان غلطه بلکه به خاطر احتیاط و ترس ادماست. ادمای محتاط و ترسو وحتی گاها خودخواهی که با این که میدونن وی ووشیان اشتباهی نکرده اما بازم هیچ کدوم حاضر نمیشن ازش حمایت کنن و حتی بد تر از اون نه تنها ازش حمایت نمیکنن بلکه خیلیاشون هم جلوی ووشیان جبهه گیری میکنن و اون رو شورشی و ظالم و دشمن دنیا میخونن.

این سریال داستان ادمایی رو روایت میکنه که خیلی شبیه ادمای دنیای خودمونن.ادمایی که درست و غلط رو میدونن اما هرکدوم به دلیلی چشمشون رو روی حقیقت میبندن و حاضر نمیشن مسیر درست رو برن ادمایی مثل جیانگ چنگ. ادمایی مثل لان جان. ادمایی مثل لان شیچن و غیره و غیره. توی این سریال هرکسی به نوبه ی خودش و به دلایل خودش چشمشش رو روی درست و غلط دنیا میبنده. بعضی ها مثل جیانگ چنگ از ترس این که قدرتشون رو از دست بدن و فقط به خاطر ترس از مقابله با دنیا و تفکراتش چشمشون رو روی حقیقت و حتی برادریشون میبندن. بعضی ها مثل روسای قبایل کوچیک به خاطر سود و منفعت خودشون حق و حقیقت رو نادیده میگیرن و با بی رحمی تمام حقیقت رو پایمال میکنن. یه سری ادمای دیگه هم که کلا هیچ وقت درست و غلط و حقیقت و دروغ براشون اهمیتی نداره و کلا ترجیح میدن تو لاک خودشون زندگی کنن و سرشون رو عین کبک بکنن زیر برف درست مثل خیلی از ادمای دنیای خودمون. اما این وسط کسایی که بیشترین شباهت رو به ما دارن ادمایی مثل لان جان هستن کسی که حقیقت و درست و غلط رو میدونه و حتی ازش حمایت هم میکنه اما حمایتش کافی نیست اونقدر که باید و اونجور که باید از حق و حقیقت دفاع نمیکنه. لان جان درسته که از ووشیان حمایت میکنه اما اینکه چقدر و تا کجا و چجوری این کار رو میکنه خیلی مهم تره.خیلی از ماها هم درست مثل لان جان هستیم، وجدان داریم و درست و غلط رو هم میدونیم  و حتی از راه درست و از حقیقت حمایت میکنیم اما اینکه چقدر و تا کجا حاضریم ازاز مسیر درست حمایت کنیم مهمه.اینکه این حمایت چه شکلی و چه جوریه؟ زبونیه؟ عملیه؟ اگه عملیه تا چه حد و تا کجا حاضریم برای حق و حقیقت پیش بریم؟ 

واقعا بیاین همه امون کمی با خودمون فکر کنیم. ما تا کجا حاضریم برای چیزی که فکر میکنیم درسته بجنگیم.چه چیز هایی رو حاضریم برای ارمان هامون قربانی کنیم؟ تا چه حد میتونیم تو مسیر عدل و عدالت پیش بریم ؟ چقدر از حرفا و اعتقاداتمون فقط در حد حرفه و چقدرش در حد عمله؟

اینا همون سری دوم سوالاتیه که گفته بودم. سوالاتی که بعد از دیدن این سریال بدجوری ذهن منو درگیر کرده و این سریال وادارم کرده که بهشون فکر کنم و سعی کنم ببینم واقعا با خودم و قلبم و باور هام چند چندم.

توی این سریال همه ادعای مردی و مردونگی و عدالت طلبیشون میشه اما وقتی پای عمل به میون میاد در عین تعجب و ناباوری هیچ کس حاضر نمیشه کاری بکنه و این وسط تنها کسی که پرچم عدل و عدالت و مردونگی رو بلند میکنه کسی نیست جز همون وی ووشیان سر خوش و بی خیال که از نظر خیلیا فقط پسر یه خدمتکار پسته و هیچ ارزشی نداره!! ادمی که همه فقط از روی ظاهر قضاوتش میکنن و از نظرشون یه موجود شرور و بی رحمه که بی نهایت متکبره وهیچ  تربیت و نزاکتی نداره و برای هیچ چیز و هیچ کس ارزش و احترامی قائل نیست!!

لان جان توی این سریال شخصیت خیلی جالبیه. ادمیه که تا حدودی میدونه حق با ووشیانه اما جرئت قدم گذاشتن توی راهی که ووشیان رفته رو نداره.لان جان با همه ی ابهت و افتخار افرینیش جرئت اینو نداره که پا توی مسیری بزاره که پسر یه خدمتکار ساده رفته. اون دلش میخواد از ووشیان حمایت کنه اما انگار که هنوز خودش هم با خودش درگیره .انگار که هنوز اونجور که باید و شاید ووشیانو باور نکرده و بهش اعتماد نداره. توی مسائل کوچیک ازش حمایت میکنه اما به خاطر همین شک و تردیدش توی بد ترین و حیاتی ترین لحظه ی زندگی ووشیان کنارش نمی ایسته. درسته که مقابلش هم قرار نمیگیره اما گاهی وقتا فقط اینکه مقابل کسی نباشیم کافی نیست.گاهی وقتا باید کنار ادمای زدگیتون باشین باید ازشون حمایت کنین نه اینکه فقط سکوت کنید. اما لان جان توی اون شب هیچ موضعی رو اختیار نمیکنه و درسته که در برابر ووشیان قرار نمیگیره اما کنارش هم نمی ایسته و اون شب تبدیل میشه به بزرگترین حسرت و پشیمونی زندگی لان جان. لان جان وقتی به خوش میاد که دیگه خیلی دیر شده بود درست زمانی که بهترین دوست و نزدیکترین ادم زندگیش رو در حال سقوط از صخره میبینه،وقتی ووشیان دست لان جان رو رها میکنه و با چشمای پر از اشک از دره سقوط میکنه و همه چیز تو یه چشم به هم زدن تموم میشه. چهره ی بهت زده ی لان جان توی اون لحظه که هنوز اتفاقی که افتاده بود رو باورش نشده بود واقعا تامل برانگیز و دردناک بود و از اون مهمتر یه تلنگر بود به خودمون و بهمون یاداوری میکرد که گاهی وقت ها اگه غفلت کنیم و دست دست کنیم خیلی دیر میشه. همیشه فرصتی برای جبران وجود نداره گاهی وقت ها بی اعتمادی ما به ادمای زندگیمون و تعلل کردن های ما میتونه به قیمت نابودی و از دست دادن عزیزانمون و پشیمونی و حسرت ابدی ما تموم بشه.

درست مثل وقتی که 16 سال بعد زمانی که ووشیان برگشته بود یه شب که لان جان مست کرده بود  ووشیان ازش پرسید چرا داری بهم کمک میکنی؟ و لان جان جواب داد چون پشیمونم. ووشیان با تعجب ازش پرسید از چی پشیمونی و لان جان با ناراحتی و بغض گفت از اینکه اون روز توی شهر بدون شب طرف تورو نگرفتم.

این سکانس و این دیالوگ به وضوح نشون میداد که لان جان توی این 16 سال چقدر پشیمون  ونادم بود و بعد از اتفاق اون شب تمام زندگیش تحت الشعاع اون اتفاق قرار گرفته بود و وجودش پر از پشیمونی و حسرت بود.

من وقتی اون سکانس رو دیدم یه دفعه یاد این جمله افتادم که بعضی وقت ها خیلی زود دیر میشه درست مثل بلایی که سر لان جان و ووشیان اومد. لان جان حتی فکرش رو هم نمیکرد که اون اتفاق و بی اعتمادی اون به ووشیان و جریانات اون شب باعث مرگ و خودکشی ووشیان بشن. لان جان فکر میکرد حالا حالا ها واسه بودن کنار دوستش وقت داره و میتونه کمکش کنه اما همونجور که بالا گفتم خیلی زود دیر شد و بعد اون شب لان جان موند و 16 سال غم و حسرت و پشیمونی اما واقعا اگه اون شب لان جان کنار ووشیان می ایستاد بازم اوضاع تا اون حد بد میشد که ووشیان دست به خودکشی بزنه؟ اون هم ادمی مثل ووشیان که عاشق زندگی بود و وجودش سرشار از شور و شوق زندگی بود.

وی ووشیان با تمام سرخوشی و بی خیالیش اونقدر ادم بزرگی بود که باعث میشد ادم پر افتخار و مغروری مثل لان جان که حکم یه شاهزاده رو داشت در برابرش احساس حقارت و کوچیکی کنه و زبونش بند بیاد.

رام نشده روایت درست و غلطه. درست و غلطی که این روزا کاملا فراموش شده و توی عالم منفعت طلبی صاحبان قدرت گم شده و به جز یه اسم ساده چیز دیگه ای ازش باقی نمونده. توی این سریال هر کسی درست و غلط رو مطابق با سود و زیان خودش تعبیر میکنه و تا وقتی که به نفعشون باشه درستی یه امر رو قبول دارن اما به محض اینکه به ضررشون باشه جای درست و غلط کاملا عوض میشه و کسی هم این قضیه براش اهمیتی نداره. حالا توی دنیایی که درست و غلط کاملا گم شدن و مفهومشون با هم عوض شده یه نفر پیدا میشه که نمیتونه چشماش رو روی حق و حقیقت ببنده و تبدیل میشه به خار چشم ادمای منفعت طلب.

وی ووشیان بعد از قائله ی قبیله ی ون تبدیل به قهرمان دنیای تعلیم دیده ها میشه.قهرمانی که همه بهش شک دارن و صاحبان قدرت بی نهایت ازش میترسن و ترجیح میدن نباشه .

چرا؟ چون وی ووشیان یه ادم متفاوت و ازاده و عدالت طلبه که برخلاف بقیه ی ادما نمیتونه چشمش رو روی ظلم و جنایت و بی عدالتی ببنده. ادمی که بلد نیست مثل خیلیا تملق گویی کنه و هیچ رقمه زیربار حرف زور نمیره. خب مسلما روسای دورو و متظاهر قبایل از وجود همچین ادمی دور و بر خودشون احساس ترس و نا امنی میکنن و به هر حقه و ریسمونی متصل میشن تا از شرش خلاص بشن. ولی وی ووشیان اصلا هدف اسونی نیست اون کسیه که بزرگترین و نیرو مند ترین قبیله ی دنیای تعلیم دیده هازو در عرض چند دقیقه به نابودی کامل کشوند اون هم بدون کمک هیچ کس. پس نابودی بقیه ی قبایل هم براش کار چندان سختی نیست اما ادمای مکار و ظالمی مثل جین گوانگشان به این سادگی ها کوتاه نمیان و خار چشم هایی مثل وی ووشیان همیشه محکوم به نابودی و فنا هستن.

این سریال دقیقا روایت دنیای خودمونه. دنیای این سریال و ادمای این سریال اصلا بی شباهت به دنیای امروز ما و ادماش نیستن. قبیله ی جین و سرانش نمونه ی بارز صاحبان قدرت دنیای امروز ما هستن کسایی که با پنبه سر میبرن و خودشون و ذات کثیف و طماعشون رو پشت حرفا و ظاهر قشنگشون پنهان کردن و واقعا این مسائل چقدر قلب ادمو به درد میاره و ما رو فکر فرو میبره.

رام نشده داستان ادمایی مثل جیانگ چنگه که تکلیفشون با خودشون هم روشن نیست. ادمی که فکر میکنه برادرش رو دوست داره و طاقت دوریشو نداره .برادری که کنارش بزرگ شده و همه ی تلخی ها و شیرینی های زندگیشو کنار اون تجربه کرده اما یه جای ناشناخته ای توی اعماق قلبش یه وقتایی ارزو میکنه که ای کاش وی ووشیان وجود نداشت. ای کاش وی ووشیانی در کار نبود وتمام اعتبار و قدرت دنیا مال اون میبود. با اینکه جینگ چنگ کسیه که جانشین پدرش شده و رئیس قبیله ی جیانگه و وی ووشیان فقط یه فرزند خونده ی ساده است که هیچ چشم داشت و انتظاری هم نداره اما حرفای مردم اونقدر ذهن جیانگ چنگ ضعیف النفس رو به بازی میگیره که اون بالاخره کاری رو که نباید انجام میده. حسادت همون بذر مسمومیه که بعد از قائله ی قبیله ی ون توی قلب جیانگ چنگ کاشته میشه وباحرفا و دسیسه های مردم این بذر رشد میکنه و کم کم همه چیز رو به اتیش میکشه حتی برادری و عشق برادرانه ی زیبای این دونفر رو . جیانگ چنگ تحت تاثیر حرفای مردم برای لحظه ای با خودش میگه که چرا باید تمام اعتبار نابودی قبیله ی ون مال ووشیان باشه و همه از اون حرف بزنن و اون رو قهرمان دنیای تعلیم دیده ها بدونن در صورتی که جیانگ چنگ رئیس قبیله ی جیانگه. این حرف ها و تفکرات مسموم اخرش بد کاری دست جیانگ چنگ و ووشیان میده.

جیانگ چنگ ادمیه که با دستای خودش مهمترین ادم زندگیشو به نابودی میکشونه و بعدش تا سالها با حسرت داشتن اون ادم زندگی میکنه.اما بازم اونقدر مغروره که وقتی دوباره کنار اون ادم قرار میگیره به جای اعتراف به اشتباهاتش مدام همه چیزو بد تر میکنه و کاملا حق به جانب رفتار میکنه.

این سریال قصه ی ادماییه که به خاطر سود و منفعت خودشون حاضرن تمام روابطشون رو جتی با عزیزترین و مهم ترین ادم زندگیشون از بین ببرن  از ترس اینکه نکنه فردا روزی اون ادم موجب دردسرشون بشه. و جالب اینکه خیلی هم حق به جانبن و فکر میکنن حق با اوناست.ادمای خاکستری که نه میتونین ازشون متنفر باشید و نه میتونید دوستشون داشته باشید با این وجود خیلی جاها هم دلتون به حالشون میسوزه.ادمایی که کلی اشتباه تو زندگیشون دارن و یه عمره که دارن تو اتیش اون اشتباهات میسوزن اما بازم حاضر نیستن اشتباهاتشون رو قبول کنن و به روی خودشون بیارن .

The Untamed Weibo Update: New posters 💖 #魔道祖師 #陈情令 #TheUntamed

  *** اسپویل شدید***

******رام نشده تفسیر بسیار زیبایی از قصه ی برادریه.برادری بی نظیری که فقط به خاطر لحظه ای شک و تردید.به خاطر یه لحظه حسادت .به خاطر فریب خوردن و لحظه ای بد بینی از بین میره و دیگه هیچ وقت مثل روز اولش نمیشه.برادری زیبا و مثال زدنی ای که بین ووشیان و جیانگ چنگ بود.یه رابطه ی قوی و محکم که سر تا سر عشق و فداکاری دوطرفه بود واونقدر بیننده رو غرق خودش میکرد که دلتون نمیخواست حتی لحظه ای این دوتا برادر رو دور از همدیگه ببینید.عشق برادرانه ای که به خاطر غفلت و زودباوری و شک و تردید جیانگ چنگ از بین رفت و تنها چیزی که ازش برای هر دو طرف باقی موند فقط یه مشت خاطره ی تلخ و شیرین بود که تا اخرین لحظه همراهشون موند و گه گاهی بهشون یاداوری میکرد که یه روزی یه زمانی برادری داشتن که همیشه و در همه حال همراه و پشت و پناهشون بود.اما این برادری فقط به خاطر یه سری اشتباه و حسادت های کور کورانه و دهن بینی های جیانگ چنگ از بین رفت و جاش رو سال ها دشمنی و کینه و نفرت گرفت کینه و نفرتی که بیشتر از هر کسی زندگی خود جیانگ چنگ رو به اتیش کشید و سال ها حسرت و پشیمونی و سرافکندگی رو براش به همراه اورد اون هم نه سر افکندگی در برابر دیگران بلکه سر افکندگی در برابر خودش و چقدر بد و غیر قابل تحمله وقتی ادم در برابر خودش شرمنده باشه و توی قلبش احساس حقارت وکوچیکی کنه وبه هر ریسمونی متصل بشه تا این احساس منزجر کننده رو یه جوری از خودش دور کنه اما هر چقدر بیشتر دست و پا بزنه بیشتر توی این احساس فرو بره و و بیشتر احساس حقارت کنه .جیانگ چنگ فقط به خاطر یه اشتباه و به خاطر یه حسادت و حرص و طمع بچه گانه کاری کرد که نه تنها گریبان خودش و ووشیان رو بلکه گریبان همه ی دنیارو گرفت و حماقتی که جیانگ چنگ بعد از نابودی قبیله ی ون انجام داد اونقدر بزرگ بود که تقریبا همه ی دنیا به وضوح فهمیدن که جیانگ چنگ توی چه دام بزرگی افتاده.جیانگ چنگ پشت برادر خودش رو خالی کرد و توی دام حیله ها و فریبکاری های روباه مکاری مثل جین گوانگشان و روسای سایر قبایل افتاد و بزرگترین موقعیتی رو که درست توی مشتش بود خیلی ساده از دست داد.

بعد از نابودی قبیله ی ون جنگ قدرت بین قبایل لان و جین و چینگهه بالا گرفته بود و هرکدوم از این قبایل بزرگ برای به دست اوردن قدرت و جایگاه قبیله ی ون حسابی دست و پا میزدن و به هر ریسمونی متصل میشدن تا بتونن قدرت رو مال خودشون کنن اما این وسط جیانگ چنگ و قبیله ی جیانگ هیچ نگرانی بابت به دست اوردن قدرت نداشتن و جیانگ چنگ با خیال راحت و اسوده داشت به باز سازی قبیله ی جیانگ میپرداخت و اصلا لازم نبود خودش رو وارد بازی قدرت این قبایل بکنه و به خودش زحمت رقابت بده چون اون ادمی رو کنارش داشت که از هرکسی قدرتمند تر بود و تمام قبایل حتی از روبرو شدن باهاش واهمه داشتن ادمی که با قدرتی که داشت فقط کافی بود انگشتشو حرکت بده تا قدرت رو از شخصی بگیره و به دست کس دیگه ای بسپاره جیانگ چنگ وی وشیان مقتدری رو کنارش داشت که به بنیان گذار ییلینگ و راه و روش شیطانی معروف بود. کسی که میتونست در کسری از ثانیه تمام قبایل تعلیم دیده رو با قدرتی که داشت به نابودی کامل بکشونه و سایر قبایل هر چقدر هم که با هم رقابت میکردن تا زمانی که قبیله ای رضایت وی ووشیان رو جلب نمیکرد نمیتونست به تخت قدرت بشینه و فرمانروایی کنه و هیچ کس هم جرئت قد علم کردن جلوی حرف و خواسته ی وی ووشیان رو نداشت و خب مسلما ووشیان همه جوره حامی برادرش جیانگ چنگ بود و با وجود ووشیان کنار جیانگ چنگ کسی جرئت مخالفت کردن با فرمانروایی  قبیله ی جیانگ و جیانگ چنگ رو نداشت وهمه اینو خیلی خوب میدونستن به جز خود جیانگ چنگ که هیچ وقت درست به قضایا فکر نکرد و همونطور که مادرش همیشه میگفت یه ادم سطحی نگر و زودباور بود.

 اما گذشته از اینا روسای قبایل تحمل اینو نداشتن که جوون خام و تازه کاری مثل جیانگ چنگ فرمانروای دنیای تعلیم دیده ها بشه و این بار نقشه ی جدیدی کشیدن و با تحریک جیانگ چنگ بر علیه ووشیان سعی کردن رابطه ی این دو تا برادر رو از هم بپاشن و با کاشتن بذر حسادت و بد بینی توی قلب جیانگ چنگ کاری کردن که اون جلوی برادرش بایسته و حتی با دستای خودش برگ برنده ی زندگیشو از خونه و خونواده طرد کنه و بهش پشت کنه و وقتی پشت ووشیان خالی شد و حتی خانواده و قبیله اش رهاش کردن ادمایی که خواهان مرگ و نابودی ووشیان بودن همگی قد علم کردن و جلوش جبهه گرفتن. 

وی ووشیان هم با وجود اینکه از هر کسی قدرتمند تر وقوی تر بود اما هیچ وقت ادمی نبود که بخواد قدرتش رو به دنیا تحمیل کنه و تنها خواسته اش این بود که بزارن با ارامش کنار مردم بی گناه قبیله ی ون زندگیشو بکنه و یه زندگی اروم توی یه جای دور افتاده و بی اب و علف با یه سری مردم بی پناه و ناتوان داشته باشه ولی ادمای طماع و زیاده خواهی مثل صاحبان قدرت مثل ووشیان نبودن و از سکوتش سو استفاده کردن و اتفاقاتی رقم خورد که نباید.

از اون طرف هم جیانگ چنگ با طرد کردن برادرش فرصت فرمانروایی دنیای تعلیم دیده ها رو از دست داد و ادمی مثل جین گوانگشان که مغز متفکر پشت تمام این قضایا بود این فرصتو به دست اورد و شروع کرد به کشت و کشتار مردم بی گناه و باعث مرگ تعداد زیادی از مردم بی پناه شد و هر جور ظلمی که میخواست رو مرتکب شد اما اگه جیانگ چنگ کنار ووشیان میموند و بهش شک نمیکرد.اگه قبیله ی جیانگ قدرت رو به دست میگرفت و جیانگ چنگ و از اون مهمتر وی ووشیان سکان دار این اتحاد نو پا میشدن واقعا تا این حد وضع بد میشد و این همه ادم بی گناه قربانی میشدن؟

اگه جیانگ چنگ به ووشیان شک نمیکرد و از برادرش حمایت میکرد و به همه ی دنیا نشون میداد که برادری اونا فراتر از این حرفاست ووشیان بازم تا این حد توی زندگیش عذاب میکشید و اسیب میدید؟ اگه اونا قدرت رو به دست میگرفتن بازم لازم بود ووشیان اونجوری به قول خودشون شورش کنه و به اون سختی مردم قبیله ی ون رو نجات بده و مجبور بشه به خاطرشون از خونه و خونوادش بگذره؟ از جیانگ چنگ بگذره؟ از خواهرش که همه ی زندگیش بود جدا بشه؟ از لنگر گاه نیلوفربگذره و از اون مهم تر زیر قولی که به جیانگ چنگ داده بود بزنه؟ اونا به هم قول داده بودن تا اخرین لحظه کنار همدیگه ان و وقتی جیانگ چنگ رئیس قبیله شد ووشیان دست راستش میشه و با هم قبیله ی جیانگ رو سر پا میکنن و به اوج میرسونن اما ووشیان به خاطر دفاع از مردم مظلومی که نمیتونست چشمش رو روی مظلومیتشون ببنده مجبور شد زیر قولش بزنه و همه چیز رو رها کنه و با اون ادما بره و به طرد شده ی بزرگ دنیای تعلیم دیده ها تبدیل بشه و جالب اینکه کسی که به خاطر این کار ووشیان همیشه عصبانی و ناراحت بود جیانگ چنگ بود و حتی توی قسمت 48 هم بهش میگفت تو زیر قولت زدی و کنارم نموندی اما اگه خوب بهش فکر کنیم اولین کسی که زیر قولشون زد جیانگ چنگ بود.اون کسی بود که اول از همه قولشون و از اون مهمتر برادریشون رو نادیده گرفت و همه چیزو خراب کرد. اگه جیانگ چنگ ووشیانو رها نمیکرد ووشیان هیچ وقت مجبور نمیشد تن به یه همچین زندگی سختی بده و به قول جیانگ چنگ زیر قولش بزنه و خواهر و برادرش رو تنها بزاره.اگه جیانگ چنگ کنار  ووشیان میموند و به همه ی دنیا نشون میداد که برادری ما چیزی نیست که به این راحتی بتونید خرابش بکنین. بهشون نشون میداد که برخلاف اون چیزی که شما فکر میکنید وی ووشیان توی خانواده ی ما فقط پسر یه خدمتکار نیست بلکه برادر منه ایا باز هم ادمایی مثل جین گواگشان جرئت میکردن اون بلا هارو سر ووشیان و حتی مردم بی گناه بیارن؟ اما جیانگ چنگ با کاری که با ووشیان کرد خودش به همه ی دنیا اعلام کرد که وی ووشیان چیزی به جز یه خدمتکار بی اهمیت نیست و ارزشی برای قبیله ی جیانگ نداره و هرکسی هر بلایی که میخواد میتونه سرش بیاره و از اون روز به بعد ووشیان موند و یه دنیا تنهایی و بی کسی و غم و غصه و چیزی که بیشتر از همه ازارش میداد درد جدایی و دوری از خواهر و برادرش بود.برادری که نتونست قدرت ووشیان رو تحمل کنه و به خاطر حماقتش اون رو از خودش روند و نفهمید که چه برگ برنده ای رو از دست داده.وی ووشیان کسی بود که ارزوی هر قبیله ای این بود که اونو کنار خودش داشته باشه اما جیانگ چنگ قدر این گنج رو ندونست و به راحتی دورش انداخت.

اما از اون مهم تر جیانگ چنگ فقط برگ برنده  قدرتش رو از دست نداد اون برادرش رو از دست داد برادری که حاضر بود ذره ذره ی وجودش رو برای جیانگ چنگ بده و هر کاری برای شادی و رضایت اون انجام بده اما جیانگ چنگ خیلی دیر اینو فهمید و گاهی وقتا واسه جبران کردن واقعا دیره و هر چیزی رو هم نمیشه جبران کرد و دوباره مثل روز اولش اونو از نو ساخت.

این سریال بهمون یاداوری میکرد که بعضی وقتا فرصتی برای جبران وجود نداره و بعضی رابطه ها اگه خدشه دار بشن و از بین برن دیگه هرگز مثل روز اولشون نمیشن حتی اگه این رابطه رابطه ی عمیقی مثل برادری باشه.گاهی وقتا باید قدر یه چیزی رو تا وقتی که داریم بدونیم چون برخلاف اون چیزی که بهمون یاد دادن همیشه برای جبران وقت نیست.

درست مثل رابطه ی ووشیان و جیانگ چنگ که بعد از اینکه از هم پاشید دیگه هیچ وقت مثل روز اولش نشد.شاید بشه گفت مسائل بینشون به خیر و خوشی تموم شد اما نمیشه گفت اونا دوباره همون ادمای سابق شدن و رابطه اشون به اون زیبایی و نزدیکی شد.اونا دیگه هیچ وقت نتونستن مثل سابق کنار هم باشن چون پشیمونی ها،شرمندگی ها و و حتی ظلم ها و کوتاهی هایی که در حق همدیگه کرده بودن این اجازه رو بهشون نمیداد که این رابطه رو از نو بسازن و دوباره همون ادمای سابق بشن.

جیانگ چنگ توی لحظه ی اخر اونقدر شرمنده و خجالت زده بود که حتی نتونست یه خداحافظی درست و حسابی با برادرش بکنه و تنها چیزی که از اون رابطه ی زیبا براش موند یه مشت خاطره بود.خاطراتی که مدام توی ذهنش مرور میشدن و بهش یاداوری میکردن که یه زمانی برادری داشت که حاضر بودن جونشون رو برای همدیگه فدا کنن . برادری که تمام تلخی ها و شیریتی های زندگیش رو کنارش تجربه کرده بود و مرگ و زندگی رو همراهش از سر گذرونده بود اما به خاطر هیولایی به اسم قدرت طلبی و حرص و حسادت و طمع برادرش رو از دست داد و بعد از اون دیگه هیچی نتونست جای اون بردار رو براش پر کنه. نه قدرتش، نه ثروتش و نه حتی اسم و رسمش .هیچ کدوم از اینا برای جیانگ چنگ وی ووشیان نشدن و اون خودش بهتر از هر کسی اینو میدونست.

چقدر خوب میشه اگه ما هم یاد بگیریم یه کم بیشتر حواسمون به روابطمون با عزیزامون باشه چون بعضی وقتا وقتی یه رابطه ای خراب میشه و از هم میپاشه دیگه هر گز نمیشه اونو مثل روز اولش از نو ساخت و این ضرب المثلی که میگه ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه است توی این مورد اصلا صدق نمیکنه و اونقدرا هم درست نیست

وقتی یه رابطه ای برای مدت طولانی از هم بپاشه گذر زمان باعث  میشه خیلی از چیزا توی اون رابطه محو بشه و خیلی از پل ها رو خراب میکنه و باعث میشه دیگه هیچ وقت نتونیم به عقب برگردیم.

نمیدونم این رو شنیدین یا نه ولی علم زیست شناسی میگه که وقتی افراد یه گونه رو برای مدت طولانی از هم جدا میکنی و بینشون یه مانع قرار میدی بعد از تموم شدن اون دوره ی زمانی حتی وقتی که اون مانع برداشته میشه اون افرادی که در دو سمت مخالف مانع قرار داشتن دیگه نمیتونن با هم امیزش داشته باشن و عملا به دو گونه ی متفاوت و جداگانه تبدیل میشن و حتی اگه با گذر مجدد زمان خیلی از تفاوت ها بینشون جبران بشه ولی بازم ناخالصی هایی بینشون وجود داره که باعث میشه اونا دیگه هرگز به عنوان یه گونه ی خالص برشمرده نشن.

نوع رابطه ی ما ادما با همدیگه هم دقیقا همینطوریه. وقتی برای مدت طولانی روابطمون رو با عزیزانمون قطع میکنیم حتی اگه دوباره رابطمون از سر گرفته بشه ولی بازم نا خالصی هایی توی اون رابطه وجود داره که حاصل اون مدت دوری و دلخوری هاست.نا خالصی هایی که باعث میشه تا ابد حسرت روابط خوب گذشته به دلمون بمونه.******


(خطر اسپویل)

 علاوه بر تمام چیزایی که گفتم چیزی که خیلی توی این سریال توجه منو به خودش جلب کرد و واقعا برام تحسین برانگیز بود نشون دادن روابط خواهر و برادری به زیبا ترین شکل ممکن بود. رابطه ای که متاسفانه توی خیلی از فیلم و سریالای دنیا توجه چندانی بهش نمیشه وتوی اکثر اثاری که هممون دیدیم خیلی سطحی بهش پرداخته میشه و زیاد مورد توجه قرار نمیگیره اما توی این سریال همه چیز کاملا متفاوت بود و به شکل خیلی زیبا و باور پذیری به این رابطه ی قشنگ و خاص پرداخته شده بود.

اگه دقت کرده باشید من توی توضیحات سریال توی قسمت ژانر کلمه ی عاشقانه رو هم نوشتم با اینکه توی هیچ سایتی  این کلمه توی ژانر سریال نبود اما من این کلمه رو نوشتم و خیلی هم روش تاکید دارم چون از نظر من عشق فقط توی رابطه ی یه دختر و پسر خلاصه نمیشه واین مدل عشق ساده ترین و ابتدایی ترین نوعیه که بشر به عنوان عشق میتونه ازش یاد کنه. عشق انواع خیلی بزرگتر و عمیق تری هم داره که متاسفانه خیلی وقتا توی فیلم و سریال ها فراموش میشن و به شکل کم رنگی به نمایش درمیان. عشقای بزرگ و عمیقی مثل عشق به خانواده، عشق خواهر به برادر و عشق برادر به خواهر و حتی عشق تک تک اعضای یه خانواده ی بزرگ نسبت به همدیگه و از اون مهمتر عشق به انسانیت. این سریال درسته که عشق بین یه دختر و پسر رو به تصویر نکشیده بود اما در عوض پر بود از اون عشقای عمیق و زیبایی که گفتم.این سریال برخلاف بقیه ی سریال ها عشق به خانواده و روابط خواهر و برادری رو کاملا پررنگ کرده بود و در عوض به عشق و روابط دختر و پسری خیلی کمتر پرداخته بود در حدی که جزء چیزای فرعی به حساب میومد. اینجا عشقی که مهم بود و پایه و اساس سریال بود عشق به خانواده و از اون مهمتر عشق به انسانیت بود.  همونطور که گفتم توی ژانر این سریال متاسفانه به خاطر باور عمومی ای که از عشق توی جوامع به وجود اومده کلمه ی عاشقانه نوشته نشده اما این سریال پر از عشق بود.سرشار از عشق و محبت بود درحدی که گاهی وقتا این همه عشق و زیبایی سر ریز میکرد و ادم واقعا یه جاهایی تعجب میکرد از این میزان عشق و علاقه ای که بین کاراکترای داستان وجود داشت. یه وقتایی بزرگی و عمق این عشق تنتون رو به لرزه در میاورد و اشک رو توی چشماتون جمع میکرد.

عشق خواهر و برادری اونقدر توی این سریال زیبا و تکون دهنده و صد البته قابل اتکا و دلگرم کننده بود که هر لحظه شمارو شگفت زده میکرد. این سریال نشون داد عشقایی توی دنیا وجود داره که از عشق یه دختر و پسر خیلی عمیق تر و مهمتره. عشقایی که هیچ رقمه از دل ادم پاک نمیشن و هیچ وقت ادم نمیتونه منکر وجودشون بشه و ادعا کنه که این عشق رو از قلبش پاک کرده یا فراموشش کرده. چون خانواده ی ادم. خواهر و برادر ادم کسایی نیستن که به راحتی فراموش بشن و عشقشون تا ابد توی سینه ی ادم باقی میمونه. تا اخرین نفس و اخرین لحظه ی زندگی ادم.  درست مثل یانلی که تا اخرین لحظه عاشقانه برادرشو دوست داشت  و تا اخرین نفس هاش ازش محافظت کرد. حتی با اینکه همه ی عالم و ادم میگفتن ووشیان مسبب مرگ شوهر یانلیه کسی که یانلی اون همه عاشقش بود و از اون مهمتر باعث و بانی یتیم شدن بچه ی یانلیه اما بازم یانلی برخلاف همه ی دنیا تا اخرین نفس ووشیان رو باور داشت و عاشقش بود و حتی اگه ووشیان قاتل همسرش بود اون بازم نمیتونست از برادرش دست بکشه و ازش متنفر باشه.از نظر من عشق یانلی به ووشیان و جیانگ چنگ خیلی فراتر و بزرگتر از عشقش به همسرش بود. در حدی که بهش گفته بودن ووشیان قاتل همسرشه و مسبب نابودی زندگیشه وقلبش پر از درد از دست دادن شوهرش بود اما بازم تا چشمش به ووشیان افتاد رفت دنبالش و با همون لحن صدای پر از عشق و محبت مخصوص به خودش صداش میکرد و دنبالش میگشت و وقتی پیداش کرد اشکای ووشیانو با دستاش پاک کرد و اولین سوالی که ازش پرسید این نبود که چرا شوهرمو کشتی؟ یا چرا باعث یتیم شدن پسرم و نابودی زندگیم شدی؟

حدس بزنید اولین چیزی که یانلی از ووشیان توی اون لحظه پرسید چی بود.

اون لحظه اولین حرفی که یانلی به برادرش زد این بود که چرا چند دقیقه ی پیش انقدر سریع فرار کردی و نزاشتی خواهرت خوب نگاهت کنه.دلم برات تنگ شده بود چرا نزاشتی خوب ببینمت!!!!

همین به سادگی نشون میداد که عشق یانلی به برادراش قابل قیاس با هیچ عشقی نبود ورابطه ی خواهر و برادری این سه نفر چیزی ورای تمام عشق ها ی دنیا بود.

درحدی که ووشیان با اینکه هزاران  بلا به سرش اومد و همه جور اتفاق تلخی براش پیش اومد اما هیچ وقت به فکر نابودی خودش نیفتاد ولی بعد از مرگ یانلی وی ووشیان اونقدر از هم پاشید و بی پناه و تنها شد که دست به خود کشی زد اون هم ادمی مثل وی ووشیان که به خاطر سرزندگی و امیدواری فوق العاده اش هیچ کس باورش نمیشد این ادم یه روزی بخواد خودشو بکشه و از بین ببره.

وی ووشیان ادمی بود که به قول خودش هیچ وقت دست رو کسی بلند نمیکرد  و هرگز شروع کننده ی دعوا نبود اما خواهرش تنها خط قرمز و نقطه ضعف زندگیش بود و تنها کسی بود که باعث میشد وی ووشیان اروم و همیشه سرخوش به خاطرش از کوره در بره و غوغا به پا کنه.

یا زمانی که بعد از نابودی قبیله ی جیانگ ووشیان به خاطر نجات برادرش جیانگ چنگ از همه چیز خودش گذشت و خودش رو قربانی کرد تا جیانگ چنگ بتونه به زندگی ادامه بده و به ارزوهاش برسه.وی ووشیان خودش رو نابود کرد تا برادرش بتونه زندگی خوبی داشته باشه و همه ی اینا به خوبی بزرگی و عمق عشق خواهر و برادری رو نشون میده.

توی این سریال نه تنها این عشق زیبا توی خانواده ی جیانگ بود بلکه این عشق عمیق و فوق العاده بین خواهر و برادر ون یعنی ون چینگ و ون نینگ هم به شکل زیبا و باور نکردنی ای وجود داشت و قلب این خواهر و برادر سرشار از عشق به همدیگه بود. در حدی که همونطور که گفتم اولویت همیشگی زندگی ون چینگ برادرش بود و بدون ون نینگ زندگی براش معنایی نداشت.حتی توی مسئله ای مثل عشق هم ون چینگ اولویت انتخابش رو با کسی قرار داد که اول از همه برادرش رو دوست داشته باشه  بعد ون چینگ رو. و درست به همین خاطر بود که ون چینگ به جای جیانگ چنگ وی ووشیان رو انتخاب کرد چون ووشیان درست روی نقطه ای دست گذاشت که همه ی زندگی ون چینگ بود . ووشیان ارزش زیادی برای ون نینگ قائل بود و بار ها به هر قیمتی نجاتش داد و همین قضیه باعث شد که قلب دختر سفت و محکمی مثل ون چینگ نرم بشه و به ووشیان اعتماد کنه و حتی کم کم عاشقش بشه. همه ی اینا به این خاطر بود که ون چینگ کسی رو میخواست که اول از همه بتونه برادرش رو قبول کنه و اگر کسی این ویژگی رونداشت حتی اگر مالک تمام دنیا هم بود ون چینگ بازم دست رد به سینه اش میزد. درست مثل اون سکانسی که ون چینگ شونه ای رو که جیانگ چنگ به نشانه ی عشق بهش داده بود بهش برگردوند و گفت من نمیتونم اینو نگه دارم و جیانگ چنگ ازش پرسید که چرا نمیتونی نگهش داری؟ اصلا چرا بعد از اسیر شدن وقتی به شهر لان لینگ رسیدی نیومدی سراغ من که کمکت کنم؟ و ون چینگ در مقابل فقط یه سوال از جیانگ چنگ پرسید و بهش گفت اگه اون روز توی شهر لان لینگ کسی که من اول از همه میدیدم وی ووشیان نبود و شما بودی ایا حاضر میشدی بدون فکر کردن به چیزای دیگه کمکم کنی که برادرم رو پیدا کنم و نجاتش بدم؟

توی اون لحظه جیانگ چنگ فقط سکوت کرد ودیگه چیزی برای گفتن نداشت و این به خوبی نشون میداد که ون چینگ تا چه ندازه عاشق برادرشه و از اون طرف هم ون نینگ همیشه به خواهرش به چشم یه صخره ی محکم و قابل اتکا نگاه میکرد و بدون خواهرش نمیتونست حتی یه لحظه هم دووم بیاره.

از طرف دیگه عشق و علاقه ی جیانگ چنگ و ووشیان به پسر خواهرشون یعنی پسر یانلی واقعا ستودنی و زیبا بود اینکه این دونفر حاضر بودن هرکاری برای امنیت این بچه ی سر تق و لجباز انجام بدن به خصوص ووشیان که حتی از جونش هم برای حفاظت از پسر خواهرش دریغ نمیکرد.

این سریال سرشار از عشق بود عشق هایی که چشم های ادم رو پر از اشک میکرد و برای هرکسی قابل لمس و قابل درک بود. چه زن و چه مرد، چه دختر و چه پسر، چه پیر و چه جوون و حتی چه مجرد و چه متاهل فرقی نمیکنه هرکسی توی زندگیش این عشق ها رو تجربه کرده و قلبش پر از این عشق هاست بر خلاف نوع خاصی از عشق که به قول معروف تا عاشق نشی درکش نمیکنی ولی این عشق های بزرگ و عمیق و محترم توی قلب و زندگی همه ی ادما هستن وبزرگ و کوچیک هم نداره . هممون خیلی خوب میتونیم با تمام وجودمون این مدل عشق هارو حس کنیم. به همین خاطره که من میگم این سریال یه عاشقانه ی واقعی و به تمام معناست که تمام قلب و وجود ادم رو تسخیر میکنه.

توی این سریال هیچ کس سفید یا سیاه مطلق نیست وهمه ضعف ها و کاستی های خودشون رو دارن و به عبارتی همه ی ادمای این سریال خاکستری ان حتی وی ووشیان هم یه ادم خاکستریه که خیلی وقتا کارای خیلی وحشتناکی توی زندگیش انجام داده و خون و خونریزی های زیادی راه انداخته و دستش به خون بیش از 5000 نفر ادم الوده اس. وی ووشیان با تمام خوبی ها حسن هایی که داره و با همه ی ایستادگی و مردونگیش مثل همه ی ادمای دنیا عیب و نقص هایی داره اون هم مثل همه ی ما یه جاهایی کم میاره و خسته میشه. یه جاهایی شک میکنه و حتی یه وقتایی توی ذهن خودش به چیزایی فکر میکنه که نباید. اون هم مثل همه ی ما وقت هایی که خسته میشه ممکنه گوشه ای از ذهنش دچار شک و تردید و دودلی بشه حتی یه وقتایی زمانی که بیش از حد بهش فشار میاد ممکنه به راهش و کاری که داره انجام میده شک کنه. مثل روزی که ون نینگ باعث مرگ شوهر خواهرش شد و همه ی دنیا انگشت اتهام رو به سمت ووشیان گرفتن. اون روز وی ووشیان واسه یه لحظه فقط واسه یه لحظه یه فکر و یه حرف از ذهنش گذشت درسته که به زبون نیاورد اما به وضوح بهش فکر کرد و پیش خودش گفت اخه من برای چی این همه سال خودم رو به خاطر این ادما توی یه همچین زندانی گیر انداختم؟ !!!

درسته که وی ووشیان هم یه جاهایی خسته میشه و از پا میفنه اما مهم اینه که هر بار بازم بلند میشه و روی پاهاش می ایسته و از نو شروع میکنه. شما اینجا قرار نیست با یه فرشته ی مطلق طرف باشید که همیشه و در همه حال کارای خوب ازش سر میزنه برعکس با ادمی طرف هستید که گاهی وقت ها حتی به مرز جنون میرسه و کارایی میکنه که حتی از عهده ی یه شیطان واقعی هم برنمیاد. ادمی که گاهی وقت ها از طرز نگاهش مو به تنتون راست میشه و وحشت میکنید.

یا ادمی مثل لان جان که تا قبل ازمرگ ووشیان سفت و سخت به عقاید و باور های غلطش چسبیده بود و حاضر نشد ازشون دست برداره درسته که یه جاهایی بهشون شک کرد اما تا قبل از مرگ ووشیان حاضر نشد از اون عقاید و باور ها دست بکشه حتی با وجود اینکه میدونست خیلی از اون عقاید اشتباه هستن.

یا ادمی مثل جیانگ چنگ که نمونه ی کامل یه ادم خاکستری و پر از عیب و نقصه. ادمی که توی دلش یه چیزه و سر زبونش یه چیز دیگه. ادمی که دلش به اندازه ی همه ی دنیا برای برادرش تنگ شده اما بازم به محض رسیدن بهش شروع میکنه به تیکه انداختن و زخم زبون زدن و تحقیر ووشیان و حتی تهدید به مرگش میکنه  اما توی قلبش دلش نمیخواد حتی یه خراش به برادرش بیفته و  واقعا چقدر تاثیر گذار و تاسف بار بود رابطه ی این دوتا برادری که به خاطر یه سری سو تفاهم و منافع یه مشت ادم متظاهر و مکار و طماع تبدیل به دشمن همدیگه شده بودن.

حتی نقش منفی این سریال یعنی شویانگ هم با تمام سیاهی ها و بدی هایی که داشت بازم توی اعماق قلبش هنوز یه جایی هرچند کوچیک برای عشق و محبت و دوست داشتن باقی مونده بود یه جایی از قلبش هنوزم پاک و دست نخورده مونده بود و عشق و محبت رو درک میکرد. این ادم تنها شخصیت منفی و منفوری بود که من توی تمام عمر سریال دیدنم براش گریه کردم و یه جاهایی واقعا دلم به حالش سوخت. 

همونجور که گفتم این سریال پر بود از ادمایی که درست مثل خودمونن و اصلا موجودات عجیب و غریب و ناشناخته ای نیستن بلکه مثل همه ی ما نقاط سیاه و سفید زیادی توی وجودشون دارن حالا یه سری از این ادما بخش سفید قلبشون به بخش سیاه وجودشون غالب شده و یه سری های دیگه اون بخش سیاهشون به بخش سفید شون غالب شده اما همین ادما هم هنوز یه نقطه های سفید کوچیکی وسط اون سیاهی ها دارن که یه وقت هایی و یه جاهایی خودشون رو نشون میدن. همه ی این ادما پر از حسرت و اشتباهن. اشتباهاتی که خیلی وقت ها تاوان های خیلی سنگینی بابتشون پس میدن. و درست همین چیزاست که این ادمارو برای ما قابل لمس و قابل درک میکنه چون انگار توی وجود هرکدوم از این ادما وجهی از خودمون رو میبینیم و به همین دلیل هم هست که به سادگی با غم و درد و شادی و تمام احساسات این ادما همراه میشیم و پا به پاشون میخندیم و حتی اشک میریزیم.

Tiết dương

این سریال تقابل خیلی جالبی رو بین سه تا ادمی که تقریبا توی برهه هایی از زندگیشون شرایط مشابهی داشتن رو نشون داد.تقابل این سه نفر و این سه تا شخصیت توی این سریال و تصمیمات متفاوت هرکدوم از این سه نفر که باعث رقم خوردن سه سرنوشت و سرانجام متفاوت برای هرکدوم از اون ها شد  واقعا جالب و تامل برانگیز بود.ادمایی مثل جین گوانگیائو، شویانگ و وی ووشیان که تقریبا زندگی مشابهی داشتن و هر سه نفرشون درد یتیمی و تحقیر و تمسخر رو توی زندگیشون تجربه کرده بودن اما هرکدوم تصمیمات کاملا متفاوتی توی زندگیشون گرفتن و راه متفاوتی رو رفتن و همون تصمیمات و همون راه های مختلف  باعث شد از بین این سه نفر یکی بشه ادم مکار و متظاهر و نفرت انگیزی مثل جین گوانگیائو ، یکی بشه قاتل بی رحم و غاصبی مثل شویانگ و یکی دیگه بشه مرد بزرگ و عدالت طلبی مثل وی ووشیان که پر از مردی و مردونگی و راستی و درستی بود وهمیشه و در همه حال مدافع مظلوم بود. قهرمان دوست داشتنی و فراموش نشدنی این داستان.

و این به وضوح نشون میده که این شرایط نیستن که انسان هارو میسازن بلکه انتخاب ها و تصمیمات خودمون هستن که اینده ی ما و اون چیزی که قراره بهش تبدیل بشیم رو به وجود میارن.

این وسط ممکنه بعضی ها بگن وی ووشیان زندگی خیلی بهتری نسبت به اون دونفر داشته چون به هر حال توی خانواده ی جیانگ بزرگ شده و عشق و محبت اونارو دریافت کرده اما فراموش نکنیم که همین وی ووشیان تا 7-6سالگی توی خیابونا گدایی میکرده و مجبور بوده به خاطر یه لقمه غذا با یه مشت سگ ولگرد درگیر بشه و مدام از همه کس و همه چیز ترس داشته باشه اون هم فقط یه بچه ی 7-6 ساله . حتی بعد از وارد شدنش به خانواده ی جیانگ درسته که بقیه ی اعضای خانواده رفتار خوبی باهاش داشتن اما همیشه و در همه حال توسط همسر جیانگ فنگمیان یعنی مادر جیانگ چنگ و یانلی تحقیر و تنبیه میشد و این زن به چشم یه بار اضافی  و یه خدمتکار بهش نگاه میکرد و نگاه ها و حرفای تحقیر امیزش همیشه دنبال ووشیان بود وهر لحظه سعی میکرد بهش یاداوری کنه که اون فقط یه خدمتکار بی ارزشه نه چیز دیگه.از طرفی شایعاتی که همیشه پشت سر مادرش بود و خیلیا میگفتن خوش رفتاری جیانگ فنگمیان با ووشیان به خاطر اینه که ووشیان فرزند نامشروع اونه و جیانگ فنگمیان با مادر ووشیان رابطه داشته. این تحقیر ها و حرف و حدیث ها همیشه پشت سر ووشیان بود و اون با این حرف ها و رفتار های زننده بزرگ شده بود. حتی بعد از نابودی قبیله ی جیانگ همه ووشیان رو مقصر این قضیه میدونستن و مدام میگفتن که اون یه ادم نمک نشناسه که باعث نابودی کسایی شده که زیر پر و بالش رو گرفتن و بهش لطف کردن حتی جیانگ چنگ هم با اینکه به روی خودش نمیاورد اما مثل بقیه فکر میکرد و بالاخره یه جایی از داستان این فکرش رو به زبون اورد و این قضیه رو کوبید تو صورت ووشیان.

از اون گذشته جین گوانگیائو هم درسته که از قبیله و خانواده اش طرد شده بود اما بازم توسط نیه مینگجو کلی لطف و محبت در حقش شد و به لطف اون زندگی خوبی داشت بنابراین نمیشه گفت زندگی ووشیان از اون دونفر بهتر بوده و اونا زندگی سخت تری نسبت به ووشیان داشتن پس حق داشتن که اون کار ها و اون جنایات رو مرتکب بشن چون اصلا اینطور نبود و شرایط ووشیان هم توی خیلی از مسائل درست مثل اونا یا حتی بد تر از اونا بود اما وی ووشیان هیچ وقت مثل اون دونفر نشد و تصمیمات اونارو نگرفت و مثل اونا زندگی نکرد بلکه ادمی شد که زمین تا اسمون با اونا فرق داشت و درست نقطه ی مقابل ادمایی مثل شویانگ و جین گواگیائو بود.

 رام نشده قصه ی حرص و طمع ادمای دو رو متظاهریه که ادم هیچ وقت نمیفهمه پشت ماسک زیبایی که زدن چه طینت و باطن زشتی رو مخفی کردن. ادمایی مثل همون روسای قبایل کوچیکتر که همشون ووشیان رو به خاطر داشتن طلسمی شیطانی به اسم مهر و موم سنگ سیاه سرزنش و ملامت میکردن و اون رو دشمن دنیا میدونستن و همه ی قبایل دور هم جمع شده بودن تا به قول خودشون شر رو از بین ببرن و بی رحم ترین و خطرناکترین موجود تاریخ یعنی وی ووشیان رو نابود کنن اما به محض اینکه ووشیان اون طلسم رو رها کرد همون روسای قبایل برای به دست اوردن همون طلسم شیطانی و قدرت بی انتهاش مثل یه مشت حیوون درنده به جون هم افتادن و کوچکترین رحمی به همدیگه نمیکردن و با قصاوت تمام همدیگه رو تیکه تیکه میکردن اون هم به خاطر به دست اوردن چیزی که همون وی ووشیانی ساخته بود که همشون ازش متنفر بودن و اون لحظه خنده ها و قهقهه های ووشیان که از بالای صخره داشت اون ادمای به اصطلاح صالح و خیر خواه رو تماشا میکرد که چجوری همدیگه رو به خاطر قدرت بیشتر تیکه پاره میکنن واقعا جالب و تکون دهنده بود. وای که چقدر حرف و معنی توی اون خنده ها  بود. اون لحظه ووشیان در عین حال که چشماش پر از اشک بود با صدای بلند و با یه حالت جنون امیزی قهقهه میزد و به دنیای پر از نیرنگ و دورویی که توش زندگی میکرد میخندید. ادمی مثل وی ووشیان برای یه همچین دنیای کثیفی زیادی خوب بود.


و اما بزرگترین درسی که میشد از رام نشده گرفت و در واقع موضوع و چالش اصلی این سریال  قضاوت بود. حرف این سریال این بود که قضاوت ادما بر اساس چند تا قانون و دستور العمل از پیش تعیین شده یه کار غیر ممکنه و خوب و بد و سیاه و سفید وجود ادم هارو بر اساس این چیزا نمیشه تعیین کرد. اینکه هر کسی  رو نه بر اساس اونچه که در ظاهرش نشون میده بلکه بر اساس چیزی که درون قلبشه و قصد و نیتی که داره باید قضاوت کرد. این سریال میخواست بگه که قضاوت کردن ادم ها اصلا کار ساده ای نیست و هیچ  وقت هیچ کس نمیتونه تمام جنبه های وجودی یک انسان رو به خوبی بشناسه و قضاوتش کنه و  چقدر خوب و تاثیر گذار این نکته رو به بیننده گوشزد کرد. این سریال نه فقط با یه مشت دیالوگ و اعمال شخصیت ها بلکه با درگیر کردن مستقیم خود بیننده با روند سریال و انداختن بیننده توی بازی قضاوت های بی پایان داستان بهمون یاد میده که قضاوت ادما اصلا کار ساده ای نیست. رام نشده یه جاهایی شمارو وادار به قضاوت میکنه و کاری میکنه که ادمای داستانش رو قضاوت کنید و راجبشون حتی تصمیم گیری کنید اما درست توی قسمتای اخر حقایقی رو با شدت هرچه تمام تر میکوبونه تو صورت بیننده که حتی باعث میشه از خودتون و قضاوت هایی که کردید احساس شرم و پشیمونی کنید.

انگار که شما هم یکی از همون شخصیت های داستان هستید. باهاشون همراه میشید. باهاشون غصه میخورید. باهاشون هیجان زده میشید و همینطور همراه اون ادما قضاوت میکنید و یه جاهایی حتی حکم صادر میکنید و توی لحظه ای که حقیقت روشن میشه شما هم درست مثل اونا بهت زده و شرمنده میشید از قضاوت های اشتباهتون.

مثل وقتی که ووشیان توی غذاخوری با بی ادبی پیشنهاد کمک برادر لان جان رو رد کرد یا موقعی که با خشونت و حرف های نا مربوط لان جان رو از خودش رنجوند و جواب نگرانی های لان جان رو با بی نزاکتی و پرخاشگری داد یا زمانی که با وجود تذکر های دوست ها و خانواده اش همچنان اصرار داشت که به راه و روش شیطانی ای که در پیش گرفته بود ادامه بده و با پرخاشگری و غرور با دیگران برخورد میکرد و حرف هیج کس رو حاضر نبود گوش کنه و هرچقدر لان جان سعی میکرد کمکش کنه و برش گردونه تو مسیر معقول و درست اون امتناع میکرد و اصرار داشت که راه شیطانی و شرورانه ی خودش رو درپیش بگیره.

توی همچین موقعیت هایی من بیننده برای لحظه ای وی ووشیان رو قضاوت کردم و با خودم گفتم این ادم هر چقدر هم خصوصیات خوبی داشته باشه ولی با این وجود هنوزم زیادی مغروره و به قولی کله اش باد داره و باید حتما سرش به سنگ بخوره تا حساب کار دستش بیاد. یه جاهایی گفتم وی ووشیان حتی اگه یه قهرمان هم باشه یه قهرمان بی اخلاقه و همین بی اخلاق بودن و غرور و تکبر بیش از حدش خیلی از کاراش رو بی ارزش میکنه و اون رو زیر سوال میبره. یه وقتایی حق رو ازش میگرفتم و میدادم به دیگران اما وقتی اخرای سریال حقایق برملا شدن اونقدر از قضاوت ها و پیش داوری های خودم پشیمون و شرمنده بودم که حد نداشت. اونجا بود که تازه فهمیدم وی ووشیان اصلا ادم مغرور و بی نزاکت و بی اخلاقی نبود و این کار ها رو از سر تکبر و خود بزرگ بینی انجام نمیداد  اون فقط درد های ناگفته ی زیادی داشت که هیچ کس ازشون خبر نداشت و همیشه سعی میکرد پنهانشون کنه و به روی خودش نمیاورد. اون لحظه حال منم درست مثل جیانگ چنگ و لان جان بود و پا به پای لان جان اشک ریختم و پا به چای جیانگ چنگ شوکه و شرمنده شدم.


رام نشده میخواست بگه که گاهی وقتا اون چیزایی که ما به عنوان خوب و بد و سیاه و سفید برای خودمون تعیین کردیم اونقدرا هم قابل اتکا نیست و نمیشه بهش اعتماد کرد چون همیشه توی دنیا اتفاقاتی میفته که باعث میشه جای این واژه ها و مفاهیم با هم عوض بشه  یا حتی بد تر از اون باعث میشه این مفاهیم اونقدر در هم امیخته بشن که تشخیصشون کار اسونی نباشه و اینجاست که دیگه اون قوانین از پیش تعیین شده ی دنیا برای شناخت خوبی از بدی و سیاهی از سفیدی به کار نمیاد و توی همچین شرایطی هرکسی باید به اعماق قلب خودش رجوع کنه تا بتونه خوب و بد و درست و غلط رو از هم تشخیص بده و راهش رو انتخاب کنه درست مثل همون کاری که وی ووشیان انجام داد و اون جمله ی معروفش که بار ها از زبون خودش و لان جان تکرار شد که بعد از نابودی قبیله ی ون بالای صخره ایستاد و به لان جان گفت الان بین این ادما کی خوبه و کی بده؟ سیاه چیه؟ سفید چیه؟ خیر چیه؟ شر چیه؟ بیاید ما هم یکم  راجبش فکر کنیم واقعا خیرچیه؟ شر چیه؟  این سوالیه که همیشه باید توی زندگیمون از خودمون بپرسیم و امیدوارم در نهایت بتونیم به جواب درستی برسیم.

 در اخر امیدوارم همه ی ما همیشه توی زندگیمون بتونیم راه درست رو انتخاب کنیم و نه جلوی مردم دنیا بلکه درمقابل خودمون و وجدان خودمون روسفید باشیم. امیدوارم همیشه جوری زندگی کنیم که توی اعماق قلبمون از خودمون احساس رضایت کنیم و ارامش داشته باشیم چون هیچی بهتر از این نیست که ادم از خودش راضی باشه. 

مهم نیست که مردم چقدر مارو تحسین یا سرزنش میکنن تا وقتی که خودمون توی اعماق وجودمون از کار هایی که انجام دادیم و مسیری که رفتیم و در نهایت انتخاب هایی که کردیم راضی نباشیم نمیتونیم با خوشحالی و ارامش زندگی کنیم.

به امید روزی که هممون بتونیم راه درست رو توی زندگیمون پیدا کنیم و از اون مهمتر شهامت قدم گذاشتن توی اون راه رو داشته باشیم. به امید روزی که هممون به اندازه ی وی ووشیان شجاعت و شهامت دفاع از ارمان هامون و مسیری که قلبمون بهمون میگه درسته رو داشته باشیم.


سکانس برتر(خطر اسپویل)

خب این سریال پر از سکانس برتره که من واقعا نمیدونم باید کدوم رو بگم و انتخاب بین اون همه سکانس زیبا واقعا کار سختیه اما اگه بخوام بهترین سکانس هارو از نظر خودم بگم قطعا این 10 سکانس جزو بهترین سکانس های سریال محسوب میشن

1- از نظر من زیبا ترین و تاثیر گذارترین و در عین حال غم انگیزترین سکانس این سریال همون سکانس فوق العاده و محشر خودکشی ووشیانه. این سکانس واقعا عالی بود و حرف نداشت. چقدر حرف های ناگفته و چقدر حسرت و پشیمونی لا به لای این سکانس نهفته بود.حرف هایی که همشون رو از چشم های اشک بار وی ووشیان به راحتی میشد خوند و حسرت ها و پشیمونی هایی که توی چهره ی بهت زده ی لان جان غوغا میکرد.

2- قسمت 16 سریال وقتی موقع نابودی قبیله ی جیانگ. جیانگ فنگمیان، یانلی و جیانگ چنگ و ووشیان رو توی قایق به همدیگه بست و خودش برگشت لنگرگاه نیلوفر و اونارو توی دریا راهی کرد که صدمه ای نبینن. دست و پازدن این سه تا خواهر و برادر برای برگشتن به خونه و نجات خانواده اشون واقعا تکون دهنده و دردناک بود و قلب هرکسی رو به درد میاورد.

3- شبی که ووشیان و ون چینگ توی اون هوای طوفانی رفتن دنبال ون نینگ و مردم بی گناه قبیله ی ون و زمانی که به اردوگاه کار رسیدن با تلی از جنازه توی یه دره روبرو شدن که روی همدیگه تلمبار شده بودن و ون چینگ وسط اون جنازه ها با گریه و فریاد دنبال ون نینگ میگشت. من واقعا سر این سکانس بغضم گرفت و نتونستم جلوی سرازیر شدن اشکامو بگیرم.

4- توی قسمت 29 وقتی که یانلی قرار بود یه هفته ی دیگه ازدواج کنه اما میدونست ووشیان به خاطر حرف مردم و اینکه جلوی همه ی دنیا ایستاده نمیتونه توی عروسیش شرکت کنه بنابراین یانلی لباس عروسیش رو زودتر از موعد پوشیده بود یه ملاقات مخفیانه با ووشیان ترتیب داد تا ووشیان بتونه خواهرش رو توی لباس عروس ببینه و چقدر دردناک بود اون لحظه ای که ووشیان با چشمای پر از اشک به یانلی توی لباس عروس خیره شده بود. چشمای ووشیان اون لحظه همزمان هم پر از اشک شوق بودن و هم پر از اشک حسرت برای اینکه نمیتونست توی عروسی عزیزترین ادم زندگیش که خواهرش بود شرکت کنه و اون درد و ناراحتی و عشقی که توی چشمای این خواهر و برادر بود چقدر دردناک و قابل لمس بود واقعا.

5- وقتی ووشیان بعد از 17 سال به عنوان مهمان میخواست برگرده لنگرگاه نیلوفر. جایی که یه زمانی خونه اش بود و تمام خاطرات بچگی و جوونیش اونجا دفن شده بودن و با نگاه ها و تحقیر ها و زخم زبون های مداوم جیانگ چنگ روبرو شد و در برابر همه ی رفتار های جیانگ چنگ فقط سکوت میکرد.یا زمانی که به لنگرگاه نیلوفر و خونه ی جیانگ فنگمیان رسیدن و همه ی مهمان ها وارد سالن اصلی شدن اما ووشیان خجالت میکشید وارد بشه و پای داخل شدن نداشت و بعد از اینکه یکم این پا و اون پا کرد همونجا در سالن اصلی روی پله ها نشست.

6- زمانی که توی قسمت 46 بعد از اینکه ووشیان بی هوش شد جیانگ چنگ از زبون ون نینگ فهمید که 17 سال پیش ووشیان چه فداکاری بزرگی براش کرده وهرچیزی که جیانگ چنگ الان داشت از ووشیان داشت . وی ووشیان یه قیمت نابودی زندگی و اینده ی خودش جیانگ چنگ رو دوباره سر پا کرده بود اما هیچ کس حتی لان جان هم از این قضیه خبر نداشت و ووشیان هیچ وقت راجبش چیزی به کسی نگفته بود. عجز و ناتوانی و فریادهایی که جیانگ چنگ اون لحظه از سر ناباوری و عصبانیت میزد واقعا دیدنی بود.

7- توی قسمت 49 وقتی جین گوانگیائو لان جان و ووشیان و جیانگ چنگ و چند نفر دیگه رو گروگان گرفته بود و توی بحث و جدلش با جیانگ چنگ بهش گفت اون سال  توی جریان نابودی وی ووشیان تو خودت یکی از سردمدار ها و فرمانده ها بودی.فکر کردی نمیدونم برای چی این کار رو کردی؟ همش به خاطر این بود که تو از قدرت وی ووشیان میترسیدی و میخواستی اون از بین بره تا تهدیدی برای تو و قدرتت به حساب نیاد. ووشیان اون لحظه فقط سرشو انداخته بود پایین و بی صدا اشک میریخت و من چقدر دلم به حال این ادم مظلومی که حتی خانواده اش هم تحمل وجودش رو نداشتن سوخت اما ووشیان اون لحظه هم هیچی نگفت و حتی ذره ای جیانگ چنگ رو سرزنش نکرد. فقط اروم و بی صدا به حال خودش اشک ریخت. همین.

8- تمام سکانس های ووشیان و پسر خواهرش جین لینگ واسه من سکانس برتر محسوب میشن.سکانس های دونفری این دایی و خواهر زاده ای که  نمیدونست ووشیان دایی اشه و حتی کسیه که اسمش رو انتخاب کرده واقعا جالب و بامزه و درعین حال غم انگیز بودن به خصوص نگاه های پر از غم و حسرت ووشیان به جین لینگ و احساس شرمندگیش دربرابر جین لینگ واقعا دردناک بود.

9- اون سکانسی جین لینگ بعد از اینکه هویت واقعی ووشیان رو فهمید عصبانی شد و چون فکر میکرد اون قاتل پدر و مادرشه به روش شمشیر کشید و ازش پرسید تو واقعا وی ووشیانی؟ و ووشیان بهش گفت بعدا همه چیزرو برات توضیح میدم و داشت میرفت که جین لینگ از سر عصبانیت شمشیر رو فرو کرد تو شکم ووشیان!!! چقدر اون سکانس تلخ و ناراحت کننده بود و بدتراینکه ووشیان فکر میکرد همه ی اینا حقشه و هیچ اعتراضی نکرد.

10- وقتی که جیانگ چنگ توی معبد وسط داد و فریاد کشیدن هاش و دعوا با ووشیان یه دفعه زد زیرگریه و معلوم شد همه ی این کار ها و زخم زبون زدن هاش و اذیت کردن های راه و بی راه ووشیان به خاطر علاقه ی بیش از حد جیانگ چنگ به ووشیان بوده اون توی تمام این سال ها دلش برای برادرش تنگ شده بود و فقط ناراحت بود از اینکه چرا 17 سال پیش ووشیان به قولش نسبت به جیانگ چنگ عمل نکرد و کنارش نموند و قبیله رو از نو باهاش نساخت.چرا همونجور که قول داده بود تو لنگرگاه نیلوفر نموند و با جیانگ چنگ و خواهرش زندگی نکرد و به جاش رفت دنبال مردم قبیله ی ون و از اونا حمایت کرد.گریه ها و پشیمونی و معذرت خواهی جیانگ چنگ توی اون صحنه واقعا دردناک و ناراحت کننده بود..

دیالوگ برتر

1- وقتی ووشیان و پسر خواهرش یعنی جین لینگ توی جنگل بودن و قبلش ووشیان جون جین لینگ رو نجات داده بود و بهش گفت: چیه ؟ نمیخوای تشکر کنی؟

جین لینگ:نکنه انتظار داری ازت تشکر کنم که جونمو نجات دادی؟ من هیچ وقت یه همچین کلمه ی شرم اوری رو به زبون نمیارم.

ووشیان: خوب گوشاتو باز کن، دوتا کلمه ی شرم اور توی زندگی هست که باید به زبونشون بیاری.

جین لینگ: اون دوتا کلمه چی هستن؟

ووشیان:متشکرم و متاسفم

جین لینگ: و اگه به زبونشون نیارم چی میشه مثلا؟

ووشیان: هیچی. فقط یه روزی مجبور میشی درحالی که اشک میریزی این کلمات رو به زبون بیاری.

 2- ووشیان: توی مسیر چیونگ چی و توی شهر بدن شب یه نفر داشت مجموعه ی اشوب رو مینواخت دستوراتی

 رو که من به ارواح دادم عوض میکرد.


لان جان: اون جین گواگیائو بود


ووشیان:شاید اون بود شاید هم اون نبود


لان جان: نمیخوای حقیقت رو بدونی؟


ووشیان: وقتی برای اولین بار بیدار شدم واقعا میخواستم حقیقت رو بدونم ولی  حالا...حالا میخوام بگم هرچی که شد  به  درک. الان فکر میکنم چه بدونم و چه ندونم دیگه برام مهم نیست. به علاوه توی ذهن مردم بنیان گذار ییلینگ بود که همه ی اون کار ها رو انجام داد حتی اگه الان برم بیرون و صدها بار بهشون بگم که من گناهکار نیستم هیچ کس حرفم رو باور نمیکنه. گاهی اوقات مردم فقط به یه بهانه یا هدف نیاز دارن . یه هدف که ازش متنفر باشن. با وجود من اونا یه دشمن مشترک دارن و میتونن همچنان به تظاهرشون ادامه بدن. من به این نتیجه رسیدم  که حتی اگه جین گوانگیائو نبود یا اگه صدای اون فلوت نبود. بازم ادمای دیگه ای بودن...اتفاقات دیگه ای  بودن.


3-لان جان: برادر همه چیز توی دنیا از قبل دارای یه قانون و قاعده ی مشخصه؟ 

 

لان شیچن: قبلا فکر میکردم اگه همه ی تلاشم رو بکنم و مفاهیم تمام کتاب های قبیله ی لان رو بفهمم راه و روش زندگی رو یاد میگیرم و مفهومش رو درک میکنم ولی بعد ها فهمیدم حتی اگه همه ی کتاب های دنیارو هم بخونم بازم چیزای زیادی توی دنیا هست که قادر به درکشون نیستم. هیچ قانون مشخصی برای زندگی  وجود نداره و نمیشه همه چیز رو با سیاه و سفید سنجید.


لان جان: پس اگه نتونیم با تقسیم بندی به سیاه و سفید درست و غلط رو از هم تمییز بدیم چطوری میتونیم قلب یه نفر رو درک کنیم؟


لان شیچن: انسان ها انسان هستن چون اون ظاهری که به دیگران نشون میدن همه ی اون چیزی که در واقع هستن نیست. ما نمیتونیم سیاه و سفید وجودشون رو از روی ظاهرشون بفهمیم.وقتی به ادما نگاه میکنی فقط براساس یه سری  تعریف محض از سیاه و سفید و درست و غلط  نمیتونی ذات و حقیقت وجودیشون رو بفهمی. چیزی که مهمه باور های قلبی ادماست.


نکات مثبت


خب اول از همه بگم که تمام مواردی که توی تحلیلم بهشون اشاره کردم جزء نکات مثبت این سریال فوق العاده محسوب میشن و اما اگه بخوام چند مورد دیگه رو بگم باید به موضوع روانشناسی  رنگ که توی اکثر سریال های چینی شاهدش هستیم اشاره کنم. چینیا توی سریالاشون همیشه سعی میکنن جوهر و باطن هر شخصیت رو با کمک رنگ لباس هایی که اون شخصیت به تن میکنه به تصویر بکشن و جالبه که ما توی این سریال شاهد یه کلیشه شکنی   بزرگ بودیم. اون هم اینکه قهرمان داستانمون این بار با رنگ سیاه به نمایش دراومده بود و موضوع جالب تر اینکه هم ووشیان و هم شویانگ هردو رنگ لباسهایی که میپوشیدن همیشه سیاه بود اما یکی از اونا یه شخصیت منفی و یکی دیگه قهرمان دوست داشتنی داستانمون بود و این قضیه دوباره همون موضوعی رو که قبلا بهش اشاره کردیم  رو یاداوری میکرد. اینکه ادم ها رو از روی ظاهر نمیشه قضاوت کرد و حتی ممکنه دونفر ظاهر یکسان اما باطن متفاوتی داشته باشن. این که سیاه بودن ظاهر یه نفر دلیل بر سیاهی باطن اون شخص نمیشه و این بار این نکته توی قالب رنگ لباس ها به زیبایی به نمایش در اومده بود. حتی ترکیب و کنار هم قرار گرفتن کسی مثل وی ووشیان که همیشه توی سریال با رنگ سیاه شناخته میشد و کسی مثل لان جان که همیشه  با رنگ سفید شناخته میشد موضوع جالبی بود.قرار دادن سیاه و سفید کنار همدیگه واقعا چالش جالب و بحث برانگیزی بود.


2- نکته ی دیگه اینکه هم لان جان و هم ووشیان هرکدوم ساز مخصوص به خودشون رو توی این سریال داشتن که زیبایی خاصی به سریال و لحظات احساسی داده بود.لان جان با زیتر و ووشیان با فلوت زیبایی های سریال رو دوچندان کرده بودن


3- مورد دیگه طبیعت بکر و زیبای سریال بود که من واقعا دوستش داشتم. اوایل سریال خیلی از لوکیشنا و طبیعت راضی نبودم اما رفته رفته حسابی با طبیعت خاص این سریال انس گرفتم و ازش خوشم اومد.(نمیدونم شاید هم به خاطر اینه که طبیعت سریال خیلی شبیه محیط زندگی خودم بود)


4- روابط انسانی و احساسی زیبا و پیچیده ی سریال هم  نکته ی مثبت دیگه ایه که به نظرم خودش به تنهایی  وزنه ی سنگینی برای این سریال محسوب میشه.


5- فیلمبرداری خوب و عالی سریال هم یکی از موارد پررنگی بود که توی انتقال احساسات به بیننده و ارتباط گرفتن با صحنه ها و سکانس های مختلف سریال خیلی تاثیر گذار بود


6- از همه مهمتر این سریال با وجود اینکه غم خیلی سنگینی رو به دوش میکشید اما با وجود لحظات شاد و کمیک زیادی که داشت باعث میشد بیننده از سریال زده نشه و شادی و غم سریال کاملا بالانس شده و به اندازه بود. وی ووشیان درسته که اشکتونو در میاره و حسابی قلبتونو به درد میاره اما از طرفی هم همون وی ووشیان کلی شمارو میخندونه و باعث و بانی تمام لحظات شاد و کمدی سریال هم خودشه و باعث میشه در حالی که اشک تو چشماتون حلقه زده بخندین.


نکات منفی (خطر اسپویل)


خب همیشه هر اثری علاوه بر زیبایی ها و نکات مثبتی که داره دارای نقاط ضعف و کم و کاستی هایی هم هست و رام نشده هم طبیعتا از این قائله مستثنا نیست.


1- اول از همه اینکه چند قسمت اول سریال اصلا به جذابیت قسمت های بعد نیست و خیلی ساده و ابتدائیه و حتی ممکنه کسل کننده باشه.حتی یه جاهایی ممکنه به نظرتتون بچه گانه بیاد اما بهتتون اطمینان میدم که اینطور نمیمونه و سریال از قسمت 16-15 به بعد روند اصلی خودش رو شروع میکنه وحسابی اوج میگیره  و به نظرم تا اخر هم همونجوری توی اوج باقی میمونه.


2- طبق معمول سریال های چینی متاسفانه یه جاهایی جلوه های ویژه خوب کار نشده بود و حس مصنوعی بودن به ادم میداد البته بیشتر از 4-3 تا سکانس نبود اما خب اگه این موارد بهتر کار میشدن عالی میشد.


3- یه جاهایی از سریال من حس کردم اونجور که باید بودجه ی کافی به این سریال اختصاص ندادن یا حالا شاید هم عوامل کوتاهی کردن به هرحال من ترجیح میدادم اون مکانی که به عنوان تپه های تدفین معروف بود بهتر روش کار بشه و یه مقدار توجه بیشتری به دکور اون منطقه بشه.


4- به نظرم ادمی مثل شویانگ جا داشت خیلی بیشتر بهش پرداخته بشه  و واقعا پتانسیل اینو داشت که بیشتر از 4-3 قسمت بهش اختصاص بدن و من تو یه سری مسائل احساس کردم که  کارگردان میخواست زودتر سریالو جمع کنه و برسه به قسمت اخر.


5- متاسفانه به قضیه ی مرگ ون چینگ اونجور که باید پرداخته نشد و خیلی سر سری و ساده ازش رد شدن . من ترجیح میدادم حد اقل سکانس مرگش رو نشون بدن ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاد و خیلی راحت از این قضیه رد شدن.


6- از طرف دیگه از نظر من اختصاص 4 قسمت تمام به مسائل اخر سریال  یه مقدار زیادی بود و میشد تعداد قسمت های کمتری رو به اون مسائل اختصاص داد و به جاش توی قسمت های ذخیره شده مسائل دیگه رو پوشش داد( البته این فقط نظر شخصی منه و نمیشه  خیلی به عنوان یه نکته ی منفی بهش اتکا کرد)


7- مورد اخر اینکه  توی قسمت 34 با اینکه سریال 16 سال به جلو میره اما هیچ کدوم از شخصیت ها و بازیگرها تغییر چندانی نکرده بودن و این یه مقدار عجیب بود واقعا.


موسیقی


تمام موسیقی های متن این سریال واقعا عالی بودن به خصوص اون صدای فلوت و موسیقی wangxian (وانگشیان) که این دوتا فوق العاده زیبا بودن . من که هنوزم اون صدای فلوت رو دارم و خیلی وقتا بهش گوش میدم از بس که ارامش بخش و زیباست. و اگه قرار باشه به موسیقی سریال امتیاز بدم امتیاز 9/5 از ده رو بهش میدم چون واقعا لذت بردم از موسیقی های سریال و مهمتر اینکه موسیقی های سریال به شدت روی داستان و سکانس ها و صحنه های مختلف نشسته بود و تاثیر گذاری سکانس های خاص رو صد چندان کرده بود.


 

بازیگری


بازی یه سری از بازیگر ها از ابتدا عالی بود و بعضی های دیگه هم رفته رفته بهتر شدن برای مثال شیائو ژان که ایفاگر نقش وی ووشیان بود واقعا بازی چشمگیر و محشری رو از خودش به نمایش گذاشت  و اونقدر خوب از پس نقشش بر اومد که من به شخصه، شخصیت وی ووشیان رو با تمام وجودم باور کردم و دوستش داشتم و مطمئنا بازی خوب این بازیگر توی این امر اصلا بی تاثیر نبوده.

اصلا انگار این ادم رو از ابتدای خلقت واسه این نقش افریده بودن واقعا که فوق العاده بود فوق العاده. اونقدر عالی بود که من دیگه هیچ حرف و بحثی سر نقش افرینی معرکه ی این ادم ندارم.


اما بازیگر نقش لان جان یعنی وانگ ییبو اوایل سریال یه مقدار لنگ میزد ولی  بعد چند قسمت کاملا تونست با نقشش ارتباط بگیره و بازی خوبی رو از خودش ارائه بده. اینکه نقش لان جان یه مقدار زیادی خشک بود واقعا تقصیر بازیگر نبود چون من قبلا هم بازی این بازیگر رو دیدم و میدونم که بازیگر توانائیه  و به نظرم اینجا هم خیلی خوب تونسته بود از پس نقشش بربیاد به خصوص که نقش لان جان  واقعا نقش خیلی سختی بود. به نمایش در اوردن یه ادم سرد و خشک  که تقریبا بیشتر از 95 درصد احساساتش رو با چشماش و حالات چهره اش نشون میده واقعا کار سختیه. اینکه بتونی یه ادم کم حرف و ساکت رو جوری به نمایش دربیاری که این کم حرفی و سردی با غرور و تکبر اشتباه گرفته نشه  کار هر کسی نیست و این بازیگر جوون 21 ساله به نظرم خیلی خوب از پس این کار براومده بود.


بازیگر نقش جیانگ چنگ هم خوب تونسته بود نقشش رو ایفا کنه فقط وقتایی که گریه میکرد متاسفانه چهره اش جوری بود که نمیشد تشخیص داد این الان داره میخنده یا داره گریه میکنه(خخخخ) . که البته اینم تقصیر خودش نبود بیشتر تقصیر چهره و میمیک صورتش بود.


اما بازیگری که من واقعا بازیشو دوست داشتم بازیگر نقش جیانگ یانلی بود که به زیبایی هرچه تمام تر یه خواهر مهربون و دلسوز و و فداکار رو که همیشه و در همه حال مدافع برادراشه رو به تصویر کشیده بود.من فقط عاشق وقتایی بودم که با اون تن صدای مخصوص به خودش ووشیان رو صدا میکرد و بهش میگفت ا-شیان. این کلمه اش سرشار از عشق و محبت خواهرانه بود.


درکل بازی همه ی بازیگرا قابل قبول و خوب بود  و به نظرم هرکسی درجای خودش خوب تونسته بود نقشش رو ایفا کنه.

داستان


داستان این سریال و روندش واقعا زیبا و جذاب و ترغیب کننده بود.یه داستان قوی با یه روند جذاب و میخکوب کننده .داستانی که کلی حرف واسه گفتن داره و شمارو تا لحظه ی اخر دنبال خودش میکشونه. واقعا باید به نویسنده دست مریزاد گفت بابت خلق همچین داستانی اون هم با کوچکترین حواشی که همین قضیه باعث میشد ادم از داستان زده نشه چون این سریال برخلاف سریالای چینی دیگه خیلی تر و تمیز و جمع و جور و کم حاشیه بود و زیاد به فرعیات نپرداخت و همین باعث جذابیت سریال شده بود به نظرم.

یه داستان زیبا که سر تا سر درس زندگی و انسانیته و بعد از اتمامش اصلا حس نمیکنید وقتتونو تلف کردید وکاملا هم از انتخابتون راضی هستید.

از طرفی کارگردان و نویسنده با وجود محدودیت ها و فیلتر های خاصی که توی چین هست خوب تونسته بودن سریالو جمع کنن چون بخشی از این سریال راجب زامبی ها و مردگان متحرک و اینجور چیزاست که  توی چین ساخت اینجور سریالا با کلی فیلتر و محدودیت جور واجور مواجه هست و اگه کمبودی توی این مسئله میبینید به خاطر همین محدودیت هاست چون توی چین ساختن سریالی که بیش از حد ترسناک باشه ممنوعه ولی خب عوامل سریال تاجایی که  تونسته بودن  سعی کرده بودن با وجود محدودیت ها کار خوبی رو توی این زمینه ارائه بدن وتا حدودی هم موفق بودن و بقیه اش واقعا به نظرم تقصیر اونا نیست بلکه به خاطر محدودیت ها و ممیزی های خاص چینه.


ارزش دیدن


خب اگه نظر منو بخواید رام نشده صد در صد ارزش دیدن و وقت گذاشتن رو داره.رام نشده سریالیه که حسابی درگیرتون میکنه و کاری میکنه به چیزهایی فکر کنید که شاید خیلی وقته ازشون غافل شدید.با دیدن این سریال حتی خیلی از اسطوره های بزرگ براتون تداعی میشن و به یادشون میفتید و جالب اینکه سرتاسر این سریال و مفاهیمش درست عین مفاهیم و اموزه های دینی خودمونه و با دیدن این سریال به طور ناخوداگاه احادیث و اموزه های بزرگان دینمون برامون یاداوری میشه اموزه های با ارزشی مثل تجسس نکردن توی کار مردم. قضاوت بی جا نکردن.با علم کم دیگران رو قضاوت نکردن.دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم و خیلی  دیگه از مفاهیمی که اینجا مجال گفتنشون نیست و باید خودتون سریال رو ببینین تا بیشتر متوجه زیبایی ها و مفاهیم عمیقش بشید.

 وخب اگه یه همچین سریالی ارزش دیدن نداشته باشه پس چی ارزش دیدن داره؟

توی تماشای رام نشده شک نکنید فقط یه مقدار باید قسمت های اول رو صبور باشید چون سریال از قسمت های 16-15 به بعد اوج میگیره.


پایان بندی


رام نشده پایان بندی خوب و کاملا معقولی داشت اما نمیدونم چرا حس میکنم یه مقدار با عجله قسمت اخر رو جمع کردن و با اینکه سریال تموم شد اما غم و درد بی نهایتی که توی چشمای وی ووشیان موج میزد هیچ وقت تموم نشد واین واقعا منو ازار میده. پایان سریال خوب بود فقط سکانس پایانی یه مقدارشاید برای بعضی ها  مبهم بود وبه نظرم میشد حتی بهتر از این به سریال پایان بدن( اما خب با همه ی اینا پایانش کاملا رضایت بخش و درست و درمون بود حد اقل از پایان سریال بازی تاج و تخت که خیلی خیلی بهتر و درست و حسابی تر بود خخخخ)

امتیاز دهی


اگه بخوام به این سریال امتیاز بدم به خاطر نکات منفی ای  که گفتم و همینطور به خاطرپایان بندی که هنوزم یه مقدار باهاش مشکل دارم یکم ازش کم میکنم و امتیاز 9/80 رو به رام نشده میدم و به هر کسی که اهل سریال دیدنه حالا چه چینی بین باشه چه نباشه  این سریال زیبا و متفاوت و به شدت تاثیر گذار رو پیشنهاد میکنم. مطمئن باشید از دیدن این سریال فوق العاده پشیمون نمیشید فقط همونطور که قبلا گفتم بازم تاکید میکنم که باید 16-15 قسمت اول رو کمی صبور باشید.

این سریال گذشته از همه ی زیبایی ها و درس هاش شخصیتی به اسم وی ووشیان رو بهتون نشون میده. ادمی که تا عمر دارید فراموشش نمیکنید.کسی که با درد هاش درد میکشید. با غصه هاش غصه میخورید . با گریه هاش گریه میکنید و با خنده هاش لبخند به لبتون میاد. ادمی که با همه ی وجودتون حسش میکنید و ارزو میکنید که ای کاش  دنیای شما هم یه وی ووشیان داشت که به همه چیز رنگ و بوی دیگه ای میداد.


نکته ی مهم: این سریال یه انیمه هم به اسم انیمه ی استاد تعالیم شیطانی یه mo dao zo shi داره که فصل اول انیمه کامل پخش و ترجمه شده و فصل دوم در حال پخشه و همزمان داره ترجمه میشه. انیمه ی این داستان هم زیبایی های خودش رو داره به خصوص فصل دوم انیمه که به نظرم از فصل اول حتی بهتر و قوی تره.خلاصه اینکه دیدن انیمه ی این سریال هم برای طرفداران سریال خالی از لطف نیست.


در اخر واقعا ازتون تشکر میکنم که این همه مدت تحمل کردید و این متن طولانی رو خوندید و ببخشید  اگه اونقدری که باید خوب نشده.

امیدوارم دوستای خوبم با کامنتاشون مثل همیشه حمایتم کنن و نظراتشون رو راجب متنم بگن تا من بتونم از تجربیات شما دوستای نازنینم استفاده کنم.


مطلب دیگه ای راجب این سریال به زودی توی همین وبلاگ گزاشته میشه که به دلیل طولانی شدن مطلب مجبور شدم توی پست دیگه ای بزارمش.خوشحال میشم اگه سری هم به اون پست بزنید.


در اخر ازتون دعوت میکنم که برای اشنایی بیشتر با سریال و فضاش سری به کانال نماشام بزنید و از میکس ها و کلیپ های این سریال زیبا دیدن کنید.


لینک کانال

https://www.namasha.com/channel6713027162


لینک میکس ها و کلیپ ها

https://www.namasha.com/v/QUdlwZfN

https://www.namasha.com/v/ja5yddd4

https://www.namasha.com/v/6iWe5vpv

https://www.namasha.com/v/qcuC3Z1Q

https://www.namasha.com/v/OCe28Los

https://www.namasha.com/v/CTSpX73K

نظرات 477 + ارسال نظر
سودا چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 21:01

قبل از اینکه فراموش کنم
بابت اون کلیپ قشنگ هم ممنون . و مرسی که زحمت سابش رو کشیدی
منتظر میمونم تا همینجا بذاریش
بازم مرسیییی

خواهش میکنم عزیزم قابل نداره.
چشم ایشالا ه محض اینکه اومد میزارمش اینجا من هر شب دارم چک میکنم هم ویبو رو و هم یوتیوب رو تا بینم کی میاد ادامش..اخر خود نقدم هم لینکشو میزارم.

سودا چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 19:47

هوممم وقتی که به هیچ کس نمیتونست از مشکلش بگه ...
البته ووشیان به خاطر روح آزاد شخصیت بی پروایی که داشت همه رو گرفتار خودش می کرد ... لانجان درونگرا رو از لاک خودش بیرون کشید و دل و دینشو برد آخرش هم یه قلب عاشق و دلتنگ رو براش گذاشت .. اونجا که از صخره خودشو انداخت فقط به این فکر می کردم که چی میشد اگر دوباره برنمیگشت .. یعنی لانجان درست جلوی چشماش عشقش رو از دست داد و بدون اینکه کاری از دستش بربیاد... لانجان دلسوخته تر و عاشق تر ... دقیقا درست گفتی... هرچند لانجان از اولش هم عاشق تر بود .... اینقده حرررف هست ازین سریhل که آدم نمیدونه از کجاش بگه

اره واقعا ووشیان خیلی خاص و متفاوت بود و به راحتی هرکسی رو شیفته ی خودش میکرد.وسط اون دنیای ر از ظلم و اون همه ادم محتاط ومحافظه کار و ترسو وی ووشیان درست عین یه معجزه بود مثل یه نور و روشنایی تو دل سیاهی هایی که دور تا دور دنیا و از جمله لان جان رو گرفته بودن اما این قانون شکن متفاوت همه چیز رو با اون روح ازاد و عدالت طلبش زیر و رو کرد و زندگی لان وانگجی بزرگ رو به کل زیر و رو کرد نه تنها زندگیش بلگه ووشیان قلب لان جان رو تا ابد به تسخیر خودش در اورده بود بدون اینکه حتی خودش بدونه که هر خنده اش چه ها که با دل لان جان بیچاره نمیکنه.
اره لان جان از اولش هم عاشقش بود ولی خب من لان جان رو با 16 سال پیش خودش مقایسه کردم لان جان 16 سال پیش درسته که عاشق بود خیلی هم عاشق بود اما یه عاشق دردکشیده نبود و هنوز طعم از دست دادن عشقشو نچشیده بود.لان جان 16 سال پیش هنوز عشقش انقدر راحت جلو چشمش از یه صخره ی بی انتها سقوط نکره بود و تو یک ان همه چیزش نا بود نشده بود.هنوز درد از دست دادن کسی رو که به زندگیش رنگ داده بود نچشیده بود و نمیدونست زندگی بدون وی ووشیان چقدر بی معنی و ازار دهنده است.لان جان 16 سال پیش فکر میکرد تا ابد واسه بودن کنار وی ووشیان فرصت داره و با همین خیال اشتباه هر بار دست دست کرد و زمانو از دست داد شاید چون نمیدونست زندگی چقدر بی رجمه و تقدیر چه خواب تلخ و وحشتناکی براشون دیده و همیشه اوضاع اونجوری که اون میخواد و انتظار داره پیش نمیره که اگه میدونست اون شب کذایی بین اون همه ادم از ووشیان حمایت میکرد و کنارش می ایستاد و حمایتش رو ازش فریاد میزد.اما لان جان 16 سال بعد همه اینارو با پوست و گوشت و استخونش حس کرده بود و پاشیدن دنیاشو توی یک لحظه به چشم دیده بود و برای همینم اینبار خیلی بیشتر حواسش به عشقش بود و حاضر نبود حتی لحظه ای از خودش دورش کنه و یک ثانیه هم ازش چشم بر نمیداشت و رهاش نمیکرد چون میترسید از اینکه نکنه دوباره از دستش بده.این لان جان جدید الان دیگه خییییلی بهتر و بیشتر ارزش بودن عشقش کنارش رو درک کرده بود و میدونست که اگه لحظه ای غفلت کنه ممکنه بازم کابوس 16 سال پیش تکرار بشه و اینبار لان جان برای همیشه تنها بشه.این لان جان خیییلی خوووب ارزش لحظه به لحظه ی بودن و نفس کشیدن کنار ووشیانو درک میکردو حتی حاضر نبود این لحظاتو با کسی شریک بشه حتی ون نینگ .یادته تو قسمتای 43 به بعد چطور حرص میخورد و حسادت میکرد از اینکه ون نینگ راه افتاده دنبالشون رو حتی از اینکه ووشیان نگران ون نینگ شده بود عین یه بچه حسودیش میشد و تمام توجه و عشق ووشیان رو برای خودش میخواست و حاضر نبود حتی ذره ایش رو با کسی تقسیم کنه.شاید این کارا برای لان وانگجی و هانگوانگ جون بزرگ زیادی بچه گانه به نظر میرسید اما اینا همش عوارض عشق بی نهایتش به ووشیان و داغ و حسرت 16 سال دوری و عذاب بود.در حدی که تو قسمت 43 اونجا که ووشیان ون نینگ رو با اون سر و ریخت تو بوته ها پیدا کرد لان جان خبر داشت که ون نینگ از خود برج تکشاخ طلایی تو قبیله ی جین دنبالشونه و داره پشت سرشون میاد اما طی یه حرکت حسودانه و خود خواهانه ای که از لان وانگجی معروف خیلی بعید بود به ووشیان هیچی در این مورد نگفته بود و ون نینگ بیچاره رو کاملا نادیده گرفته بود و اگه اونجوری به ون نینگ برخورد نمیکردن حالا حالا ها هم قصد نداشت به ووشیان چیزی بگه که یه دفعه خلوت دو نفرشون بهم نخوره و توجه ووشیان بین اون و ون نینگ تقسیم نشه . شاید خنده دار باشه از نگاه اول اما اینا همش به خاطر عشق و حسرتی بود که تو تمام این سال ها رو دل لان جان مونده بود لان جانی که از عشقش حتی یه یادگاری کوچیک هم براش به جا نمونده بود و تمام این 16 سال رو با غم و حسرت و امیدی که حتی خیلی هم بهش امیدی نبود سر کرده بود.لان وانگجی عاقل و منطقی 16 سال تمام همه ی دنیارو زیرپا گذاشته بود و دنبال وی ووشیان میگشت .دنبال کسی که به احتمال 99 درصد هرگز برنمیگشت.ادمی که جلوی چشم خودش از اون صخره ی بی انتها سقوط کرد و حتی یه استخون هم ازش به جا نموند اما لان جان بعد 16 سال هنوزم حاضر نبود این واقعیت رو بپذیره و با مرگ وی ووشیان کنار بیاد و همچنان به برگشتنش امید داشت . لان جان تو این 16 سال حتی یه لحظه هم زندگی نکرد چون زندگی لان جان توی همون لحظه ی مرگ ووشیان ایستاد و زمان همون جا براش متوقف شد.لان جان تو این 16 سال فقط یه مرده ی متحرک بود که به امید دیدن دوباره ی عشقش روزارو سر میکرد و به زندگی ادامه میداد.زمانی که لان جان دوباره ووشیان رو دید زمان دوباره براش به جریان افتاد و زندگیش انگار که از نو شروع شده بود و فقط یه هدف و مقصد و مقصود توی این زندگی جدید وجود داشت فقط وی وشیان...
لان جان 16 سال بعد اونقدر درد دوری کشیده بود که فهمیده بد هیچی تو دنیا اندازه ی وی ووشیان ارزش نداره و زمان هم هیچ وقت منتظر اون نمیمونه پس اینبار بر خلاف کاری که تو گذشته انجام داد همه جوره کنار ووشیان ایستاد و تنهاش نذاشت .قید همه ی عزت و ابرو و شهرتشو زد و کنار ادم بد اوازه ای مثل ووشیان ایستاد و همه جوره ازش حمایت کرد و به همه ی دنیا اعلام کرد که این بار قصد رها کردن این دستارو نداره و همه جوره کنار وی ووشیان میمونه.
واسه ی همه ی ایناست که میگم لان جان 16 سال بعد عاشق تر و دل سوخته تر از اون لان جان جوون و بی تجربه بود چون اینبار ارزش عشقو خیلی بیشتر درک میکرد و راه و رسم عاشقی رو یاد گرفته بود.این لان جان مثل لان جان جوون 16 سال پیش سر چیزایی که فکر میکرد درست نیست با ووشیان درگیر نمیشد . این لان جان به راحتی ووشیانو قضاوت نمیکرد و جای همه ی اینا یاد گرفته بود که زخمای روحشو ببنده و مرهم دل درد دیده اش بشه و حال ووشیانو خوب کنه.این لان جان مثل 16 سال پیش خیلی راحت شمشیرش رو به سمت ووشیان نمیگرفت حتی به اجبار.این لان جان وقتی مقصد شمشیرش گلوی وی ووشیان میشد نا خود اگاه دستش میلرزید و دلش از اون بیشتر و شمشیرشو زمین مینداخت حتی اگه وسط یه لشکر دشمن ایستاده بود. این لان جان خیلی بزرگتر بود.خیلی عاشق تر بود خیلی زیاد.
به نظر من اگه ووشیان برنمیگشت لان جان تا اخرین لحظه به اون زندگی نباتیش ادامه میداد و تا زمان مرگش دنبالش میگشت تا اینکه بالاخره اون دنیا پیداش کنه.اگه ووشیان برنمیگشت زمان همچنان برای لان جان متوقف شده باقی میموند.اینو مطمئنم.
اره واقعا این سریال کللللی حرف داره واسه گفتن و ادم میتونه ساعتها راجبش حرف بزنه.

سودا چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 12:34

http://s7.picofile.com/file/8381931800/%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%BE_360p.mp4.html
این لینکی گذاشتی رو کلیپشو گرفتم و دیدم وای عجب میکس جالبی ساخته ادامه اش رو هنوز درست نکرده ؟ ببخشید که از شما میپرسم

چه خوب که دیدیشو اره خسیییلی کلیپ جالبیه من که تا الان صد بار دیدمش مسل یه فیلم میمونهذمن انقدر دوسش داشتم که خودم بخ فارسی ترجمش کردم و زیرنویسشو چسبوندم و بار ها و بار ها دیدمش. ادامشو سازنده اش گفته نهایتا تا جمعه یا شنبه اماده میکنه و من خودم خم بی نهایت مشتاق و منتطر ادامشم و هر وقت اماده شد همینجا لینکشو برات میزارم عزیزم.اگه هم زیرنویس انگلیسی داشت که مسل همین ترجمش میکنم و میزارمش. من خودم اینو از یوتیوب پیدا کردم.
در صمن دشمنت شرمنده عزیزم خوب کاری کردی از خودم پرسیدی خانمی. خوشحال میشم بتونم کمکت کنم

سودا چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 12:09

بازم سلااام
بیشتر از یه ماهه که از دیدن این سریال میگذره ولی هنووووز نتونستم از حس و حالش بیرون بیام حتی نتونستم برم سراغ یه سریال دیگه اصلا دست و دلم به هییچ فیلم و سریال دیگه ای نمیره . از رمانش فقط 30 قسمتشو خوندم ولی به نظر من هم سریالش رو خیلی خوب ساختن و شخصیت پردازیها تو سریال خیلی بهتره صورت گرفته.. هنوز نمیتونم این همه تاثیری که روم گذاشته رو درک کنم. تا الان چندین بار این سریال رو دیدم و هربار با دیدنش باز هم اشک میرریزم ولی هربار به خاطر درک بیشتر از موقعیت هاییه که شخصیت هاش توش قرار میگیرن به عنوان مثال بعد از یه دور دیدن ( بماند که افسردگی بعد از تمام شدن سریال گرفته بودم :)) ) دوباره نشستم از قسمت اول شروع کردم به دیدن و اونجا چقدر برای لانجان اشک ریختم وقتی با این درک تماشا می کردم و با خودم میگفتم ای واییی بعد از 16 ساااال این اونو دیده و اینگا تمام دلتنگیاش رو حس میکردم :( این اولین سریالی بود که اینهمه روم اثر گذاشت و احساساتم رو به قلیان درآورد. حتی فیلم ها و سریالهایی که تم غم انگیز یا خیلی رمانتیک دارن هم همچین کاری با من نکرده بودن این سریال کرد... و من همچنان درگیر این سریالم :) کلیپ هایی که دانلود کردم و با هرکلیپ اشک میریزم . یه وقتایی به خودم میگم بسه کافیه ولی نمیشه فکر کنم بهشون معتاد شدم
آویزای خشگلشون میتونه یکی از قشنگ ترین هدیه ها باشه من که عاشقشونم دلم میخواد از همه در و دیوار اتاق و زندگیم و همه وسیله هام آویزون باشن

سلام عزیزم کاملا حق داری اینجوری بشی. من خودم الان ۵ ماه و نیم نزدیک شیش ماهه که هیچی نتونستم ببینم هنوز.این سریال واقعا فوق العاده است و حرف نداره. منم سریالای ملودرام زیادی دیدم ولی این سریال با همه ی سریالای دیگه فرق داره. رام نشده خود خود زندگیه هم داستانش و هم ادماش واقعا اونقدر قابل لمسن که هنگار هر لحطه دارن کنارت زندگی میکنن . من که خودم با این ادما هنوز که هنوزه دارم زندگی میکنم و نفس میکشم. شما هم هر وقت دلت خواست راجب این سریال صحبت کنی مطمین باش یه جفت گوش شنوا و مشتاق اینجا همیشه هستن که از گفتن و شنیدن راجب این سریال و این ادما بی نهایت لذت میبرن. لان جان ووشیان واقعا فوق العاده بودن و بی نهایت دوست داشتنی و در عین حال جیگر ذوب کن از بس که هر کدوم سختیا و مشکلات خودشونو داشتن . ووشیان از همه جا رونده و تنها و بی کس بود و لان جان هم کسی بود که ۲۲سال تمام توی عشق ووشیان سوخت مخصوصا اون ۱۶ سال دوری که از لان جان یه لان جان عاشق تر و دل سوختخ تر ساختخ بود. کسی که حتی حاصر نبود برای لحطه ای ووشیانو از خودش دور کنه.

رستم دوشنبه 25 آذر 1398 ساعت 23:32

سلام
برای کسی که عاشق این سریال هست چی کادو بدی خوبه؟ خوشحالش می‌کنه؟

سلام.والا عشاق این سریال با هرچیزی که در موردش باشه خوشحال میشن.اگه سریالو دوست داره فایل پی دی اف رمانشو بهش بدید اینم ادرسشه
http://s7.picofile.com/file/8381931742/MoDaoZuShi_English.pdf.html

و همچنین این کلیپ که راجب زوج این سریاله با زیرنویس فارسی میتونه خیلی براش جذاب باشه.اینم لینک دانلودشه
http://s7.picofile.com/file/8381931800/%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%BE_360p.mp4.html

و البته میتونید کلی کلیپ زیبا و عاشقانه از این سریال براش بفرستید باور کنید واسه طرفدارای این سریال هیچی قشنگ تر از دیدن کلیپاش نیست.اینم ادرس چند تا از کلیپا
https://www.aparat.com/v/GZ59i

https://www.aparat.com/v/iQWCF

https://www.aparat.com/v/NOSni

https://www.namasha.com/v/kMhlLAss

https://www.namasha.com/v/v7tM5N5T

https://www.namasha.com/v/LN4HiLFl

شاید چند تا دونه کلیپ و یه رمان چیز خاصی نباشه اما با این کار میتونید بهش نشون بدید برای خودش و علایقش ارزش قائلید و بهش اهمیت میدید و هیییچی برای یه ادم زیباتر از این نیست و هیچ هدیه ای قشنگ تر از این نیست که به طرفتون ثابت کنید به علایقش احترام میزارید.ادما با هدیه دادن میخوان علاقه و توجهشون رو به طرفشون نشون بدن هیچ توحهی بیشتر از این نیست که سعی کنید چیزایی که دوست داره رو نشونش بدید و این اصلا ربطی به بزرگی و کوچیکی هدیه اتون نداره و مطمئن باشید فصد و نیت زیبایی که از دادن این هدیه دارید خودش بزرگترین هدیه ی دنیاست و طرف مقابلتون با این کارتون مطمئنا اینو با تمام وجودش حس میکنه و خوشحال میشه از توجه و احترامی که برای علایق و عقایدش قائل هستید.
براتون ارزوی موفقیت میکنم و امیدوارم تو خوشحال کردنش موفق باشید.

E.e جمعه 22 آذر 1398 ساعت 11:26

سلام
عالی بود. بسیار جامع و کامل تحلیل کرده بودی. دقیقا" همین طوره که گفتی. دیدن این سریال تأثیر شگرفی در انسان به وجود میاره. چندین بار این سریال رو دیدم و هنوزم گاهی بخش هایی از اون رو مرور می کنم و بی نهایت ازش لذت می برم. انیمه ش رو دیدم و رمانش رو هم دارم می خونم ولی سریالش یه چیز دیگه ست. انیمه ش رو که اصلا" توصیه نمی کنم کسی ببینه. برای من که جذاب نبود. شاید به این علت که اول سریالشو دیدم و قاعدتا" انیمه هر قدر هم خوب ساخته شده باشه به پای سریال نمی رسه.در نقد و بررسی و تحلیلت، خیلی جاها واقعا" حرف دل آدمو زدی و این باعث شد خیلی به دل بشینه. ازت متشکرم

سلام دوست عزیز. خیلی ممنون که متنمو خوندی و نظر قشنگتو گفتی و کلی انرژی دادی با نظر خوبت.
منم ازت ممنونم که با حوصله نشستی و این متن طولانی رو خوندی و راجب سریال نظر گاشتی. من خودم بی نهایت عاشق این سریالم و الان 5 ماهه که هیچی نتونستم بعد رام نشده ببینم و سریالو بار ها و بار ها دوره کردم و باورت نمیشه اگه بگم نزدیک 400 تا کلیپ ازش تو سیستمم دارم.رمانشو هم تا یه جاهایی خوندم تا چپتر 20 فارسی و از بیست به بعدو انگلیسی خوند البته کامل نخوندمش هنوز و اتفاقا منم همین نظر رو دارم که سریالش واقعا یه چیز دیگه بود و به نظرم حتی رمانش هم با تمام نقات قوتش به پای سریال نمیرسه مخصوصا تو شخصیت پردازی و به تصویر کشیدن شخصیت وی ووشیان به نظرم سریال خیلی زیبا تر و عاقلانه تر عمل کرده و من به شخصه وی ووشیان سریال رو خیلی بیشتر از وی ووشیان رمان دوست دارم.در مورد انیمه اش هم همین ورد صدق میکه و به نظر منم انیمه اش به پای سریالش نمیرسه ولی خب من چون انیمه رو زودتر از سریال دیدم و حتی بزرگترین دلیل علاقه مندیم به دیدن و دنبال کردن این داستان همون دیدن انیمه قبلش بود.واسه همین انیمه اش برام خیلی موندگار شده البته اون موقع فقط فصل اولش اومده بود و من از همون انیمه خیلی چیزا دست گیرم شد و تونستم اصل ماجرا رو بفهمم. شاید باورت نشه ولی من هنوزم تو ذهنم ووشیان و لان جان و اول از همه با هیبت انیمه ایشون به یاد میارم چونکه اول اون شکلی دیدمشون و خودم هم از این بابت ناراحتم و میگم کاش اول سریالو میدیدم. اما منم کاملا باهاتون موافقم و اتفاقا همه جا هم گفتم که نه انیمه نه مانهوا و نه حتی رمانش هیچ کدوم به پای سریال نمیرسن. این سریال جزو معدود لایو اکشن هاییه که سریالش حتی از رمانش هم پیشی گرفته و زیباتر از اب در اومده. اخه اکثر اقتباس هایی که از روی رمان های معروف ساخته میشن توی 90 یا حتی 95 درصد مواقع بسیار ضعیف تر از رمان اصلی از اب در میان اما این سریال حتی تونست رمان رو هم شکست بده. و چیزی که به نظرم خیلی به این مسئله کمک کرد اینه که عوامل سریال خیلی خوب بلد بودن احساسات بیننده رو درگیر کنن و ادم رو بندازن وسط دغدغه ها و غم ها و شادی های کاراکتر ها و حس ها خیلی خوب منتقل شده بود. در کل همه ی اینا دست به دست هم دادن و اثری خلق کردن که واقعا لیاقت عنوان برترین سریال اسیا رو داره.
ازت خیلی ممنونم عزیزم که نظر و احساستو راجب سریال و متنم گفتی و خوشحال شدم از اشنایی باهات

Mahoor شنبه 9 آذر 1398 ساعت 21:50

اول از همه ممنون بابت توضیحات کامل و جامعتون.
من برای بار سوم این فیلم و دیدم هربار کلی چیز جدید میفهمیدم کلی هیجان زده میشدم براش.واقعا واقعا واقعا بهترین سربالی هست ک دیدم و با اینکه دفعه اول نمیخواستم دیدنش و ادامه بدم چون ب دیدن فیلمای چینی علاقه ای نداشتم ولی خوشحالم ک ب حرف خودم گوش ندادم و کامل دیدمش. خیلی جاها با شخصیت های داستان همزاد پنداری میکردم.باهاشون خندیدم و گریه کردم.‌عالی بود هرچی بگم کم گفتم از شما هم ممنون بابت این سایت و قلم خوبتون

سلام عزیزم خیلی ممنون که نقدو خوندی کامنت گذاشتی.
اره واقعا میفهمم چی میگی برای خودم هم این سریال شاید بگم بهترین چیزی بود که دیدم و تکرار نشدنی من خودم تا الان 4 بار دیدمش و هر بار بیشتر از قبل لذت بردم.اوایل سریال همونجور که قبلا هم گفتم اصلا جالب و جذاب نیس اما از 16 به بعد داستان تازه جون میگیره.
شخصیت پردازی ها واقعا خیلی خوب بود و ادم میتونست همه رو درک کنه من خیلی جاها سر این سریال اشکم در اومد.
و خواهش میکنم عزیزم اینجا خونه ی خودته متن هم قابلتو نداشت خانمی

سودا سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 16:19

https://demolat.info/p/3139317007-%D0%BD%D0%B5%D0%B8%D0%B7%D0%B2%D0%B5%D1%81%D1%82%D0%B5%D0%BD/204296601.963092258-the_untamed_wu_ji_flute_ost/
عزیزم اینجا میتونی این آهنگ زیبا رو بدون کلام دانلود کنی البته همراه با پیانو همراه هست ای کاش ورژن ویالون سل هم باشه
این تنوع الات موسیقی برای یه آهنگ خیلی جالب بود درهرصورت کارشون حرف نداشت

خیلی ممنون گلم دستت درد نکنه.
اره واقعا من عاشق اهنگای این سریالم همشون عالی بودن وموقع شنیدنشون انگار که اصلا روح از بدن جدا میشد و ادم تو عالم دیگه ای سیر میکرد به خصوص اون صدای فلوت و اهنگ وانگشیان.

سودا سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 15:35

مرسی از پاسخگوییت. به اون سکانس اشاره ای نکردم چون همونطور که گفتی خیلی خیلی عاشقانه و آرامش بخشه و به نظر من هم عاشقانه ترینش بود و چیزی فرای تمام لحظات. مسلما این دو نفر نیمه گمشه هم بودن و عوامل سریال با استفاده از رنگ ها رابطه خاصشون رو برامون تایید کردن از سیاه و قرمز پوشی وشیان گرفته تا سفید و آبی پوشی لانجان (یه جورایی یین و یانگ میشه گفت بودن) و اون چتر لانجان که اونشب رهاش کرده بود. ازونجایی که متأسفانه ذائقه ما نسبت به فیلم ها و سریال های عاشقانه عوض شده و عادت کردیم به دیدن حداقل یک سکانس با بو.سه ولی این سریال ثابت کرد بدون هیچکدوم ازین ها هم میشود از یه عاشقانه زیبا لذت برد . دست اندکاران این سریال با زیرکی تمام این حس رو به بیننده منتقل کردن.
برای لینکی هم که گذاشتی ممنون ولی نمیتونم تبدیل به ورژن ام پی تری کنم . باز هم ممنون

سلام عزیزم خواهش میکنم پاسخ دادن وظیفمه.
اره واقعا اون سکانس چیزی ورای باقی لحظات سریال بود. در مورد اون یین و یانگ و تضاد و در عین حال هماهنگی این دونفر کاملا باهات موافقم همونجور که تو متنم هم گفتم و خودتم اشاره کردی اصلا کار گردان قصد خاصی از قرار دادن این رنگها و این دونفر کنار همدیگه داشت و مفاهیم خیلی زیادی رو برامون به تصویر میکشید به کمک همین رنگها. من واقعا از همه چیز این سریال لذت بردم و موافقم که این دونفر واقعا انگار واسه هم ساخته شده بودن در عین حال که کلللی تفاوت با هم داشتن اما کاملا مکمل هم بودن و چقدر هم برام زوج دوست داشتنی و خاصی بودن واقعا. مفهوم عشق حثیثتا به زیباترین شکل ممکن تو این سریال به نمایش در اومد چه عشق به خانواده و انسانیت و هم نوع و چه عشق به یه فرد خاص.
من خودم فرمتشو واست ام پی تری کردم عزیزم و توی پیکو فایل اپلود کردم این لینکشه اگه خواستی دانلودش کنی.

http://s7.picofile.com/file/8379812576/%D9%81%D9%84%D9%88%D8%AA.ape.html

سودا دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت 22:05

این سریال از معدود سریال های زیبایی بود که دیدم سریالی که علاوه بر داشتن فضای احساسی و نشون دادن روابط به شکل عالی حاوی مضامین اخلاقی بسیاری بود . به موضوع قضاوت و پیش داوری اشاره کردی ... البته این پیش داوری رو روی ووژیان نداشتم چون برای من بیننده مشخص بود که وژیان به خاطر از دست دادن هسته طلایی ناچار به استفاده از تهذیب گری شیطانی شده ولی من تا آخرین قسمت چنگ رو به خاطر کم صبریش سرزنش کردم و میگفتم که اگر اون روز از اون مهمان خانه بیرون نمیرفت هسته طلاییش رو از دست نمیداد و درنتیجه اش هیچکدوم ازون اتفاقا هم نمی افتاد ولی درست در قسمت آخر فهمیدم که اون هم برای نجات جان خواهر و برادرش خودش رو در دام سربازان قبیله ون انداخت و اونجا به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم و براش اشک ریختم. هرچند این سریال سراسر احساسات بود و به خاطر بازی عالی هنرمنداش و موسیقی بسیااااااااااار عالی (که هنوز هم با گوش دادن بهش قلبم میلرزه مخصوصا آهنگ وانگژیان با فلوت) با غم هاشون اشک ریختم و پا به پای شخصیت های داستان گریه کردم و با خنده اشون خندیدم. البته خاص بودن رابطه ووژیان و لانجان جای بحث داره ولی هدف اصلی داستان چیزی فرا تر از رابطه این دو نفره برای همین میشه ازین بخش گذشت . اینکه وووژیان و لانجان آهنگ مخصوص خودشون رو داشتن فوق العاده بود طوری که این آهنگ به اسم خودشونه وانگژیان (وانگ جی + ووژیان) و اگر از من بپرسن عاشقانه ترین و سافت ترین سکانس این سریال رو بگو هرچند انتخابش سخته ولی همشون برای لحظه های باهم بودن این دو نفره مخصوصا قسمت 43 جایی که لانجان افسار اون الاغ رو گرفته بود و ووژیان سوار اون الاغ آهنگ مخصوص خودشون رو میزد و یا حتی سکانس آخر از قسمت آخر که باز هم ووژیان مشغول زدن آهنگ خودشونه و لانجان اسمشو صدا میزنه و اون بازی زیبا از کارکتر ووژیان رو میبینیم که تمام احساساتشو فقط تو حالت صورت و چشم هاش نشون میده . این سریال جای تعریف زیاد داره و به نظر من بقدری زیبا بود که دلم میخواست همچنان ادامه داشته باشه و تمام شدنش برام باورکردنی نبود.
به نظر من هم در حق این سریال کم لطفی هایی شده و بعضی از شخصیت های فرعی داستان و روابطشون هم بایستی بیشتر بهشون پرداخته میشد.
بعضی از سکانس های این سریال به قدری دلنشینه که هنوز هم گهگاهی میشینیم و اون ها رو تماشا میکنم .
موسیقی این سریال هم جای حرف زیاد داره ... و واقعا هم جای تعریف داره ... بقدری زیباست که با هربار گوش دادنش احساساتی میشم . از موسیقی در تمام سکانس های فیلم به جا و تاثیر گذار استفاده شده
ممنون از وقتی که گذاشتی و این مطلب زیبا رو تهیه کردی
متاسفانه من ورژن فلوت این موسیقی زیبا رو ندارم اگر شما در دسترستون دارید و میتونید لینکش رو با ما هم به اشتراک بذارید ممنون میشم

سلام سودا جان خیلی ممنون که وقت گذاشتی و نقدمو خوندی و این کامتا زیبارو نوشتی و احساسات قشنگت رو بعد از دیدن این سریال باهامون در میون گذاشتی.
من با همه ی حرفایی که زدی کاملا موافقم و راجب رابطه ی ووشیان و لان جان هم والا این قضیه اونقدر گسترده است که اگه ادم بخواد راجبش بحث کنه حالا حالا ها نمیشه به نتیجه گیری رسید و بحثو جمع کرد به همین خاطر هم من توی متنم فقط همون اول کار به این قضیه یه اشاره ای کردم و دیگه راجبش حرفی نزدم. اما اگه به نظر شخصی خودم باشه من اینجور روابط رو تایید نمیکنم اما مشکلی هم باهاشون ندارم . قبول دارم که گناهه و غیر شرعیه و حرامه ولی خب به دلایل خودم همونطور که گفتم هیچ مشکل و جبهه گیری خاصی نسبت به این ادما ندارم. و همونجور که خودت گفتی بهتره کلا از این موضوع رد بشیم چون این سریال اونقدر مفاهیم زیبا و عمیقی داره که میتونن تا مدت ها ذهن ادمو درگیر کنن و موضوعات خیلی خوبی برای فکر کردن و بحث کردن باشن.
من حقیقتش بی نهایت عاشق شخصیت وی ووشیانم و اون اهنگایی که گفتی رو همه رو دوست دارم. اتفاقا خیلی وقتا گوششون میدم.
ولی حالا که شما عاشقانه ترین سکانسو از نظر خودتون گفتید بزارید منم سکانس عاشقانه و مورد علاقه ی خودمو بگم
با اون سکانسی که گفتید صد در صد موافقم ولی عاشقانه تر و زیبا تر از اون سکانس واسه من اون سکانس قسمت 43 هستش که ووشیان بعد از یاد اوری اتفاقات 16 سال پیش و بحث کردن راجبشون حسابی غمگین میشه و میره یرون زیر برفا و شروع میکنه به مشروب خوردن بعدش لان جان که غم و غصه ی ووشیانو میبینه و میدونه که تو این موقعیت هیچ حرفی نمیتونه ووشیانو اروم کنه. پا میشه میره توی اتاق میشینه پشت سازش و شروع میکنه به نواختن موسیفی برای اینکه ووشیانو اروم کنه و ووشیانم با شنیدن صدای ساز لان جان لبحند میزنه و میاد میایسته دم در اتاق و اتفاقات بعدش. این سکانس به نظر من فوق العاده است و پر از عشق و احساسه. واقعا چینیا چقدر لطیف و زیبا عشق رو به تصویر میکشن بدون هیچ حرکت اظافی ای بدون هیچ تماس فیزیکی. اما اونقدر لطیف و زیبا این عشقو به ادم القا میکنن که ادم احساس ارامش میکنه همچین صحنه های لطیف و زیبایی رو فقط توی سریالای چینی میشه دید. اون شب سرد و برفی و اون ساز اروم و زیبای لان جان که قلب سرد و پر از غصه ی ووشیانو گرم کرد. واقعا یاد اون سکانس که میفتمفقط میتونم تحسینشون کنم همین و بس.
اما در مورد اهنگ فلوت . اره عزیزم من توی کانال نماشام دارمش اینم لینکشه. فقط فرمتش ام پی فوره بلدی خودت ام پی تریش کنی یا نه؟ ضمنا خیالت راحت اشه اهنگ خالیه و بی کلامه. این لینکشه
https://www.namasha.com/v/nbacTCbn#comment8169349568

Zee شنبه 2 آذر 1398 ساعت 17:37

سلاممم

سلام به روی ماهت عزیزم.

مبیشم پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 23:07

سلام ببخشید فصل دو این سریال کی میاد؟

سلام عزیزم والا فکر نمیکنم فصب دوم داشته باشه و عوامل هم هیچ خبری مبنی بر ساخت فصل دوم منتشز نکردن فقط قرار شده دوتا اسپین اف براش بیاد بیرون که در واقع دو تا فیلم سینمایی هستن که هیچ ربطی هم به شخصیتای اصلی سریال یعنی وی ووشیان و لان وانگجی ندارن و راجب نقشای فرعی هستن که یکیشون هم منتشر شده به اسم مرده ی متحرک که راجب سیژویی و ون نینگه اینم لینکشه اگه خواستید دانلود کنید اما هنوز زیرنویس فارسی نداره و فقط هاردساب انگلیسی داره
https://www.dramadl.pw/3795/the-living-dead-2019/
اما راجب فصل دوم سریال هنوز هیچ خبری بیرون ندادن و اصلا معلوم نیست که حتما فصل دوم داشته باشه چون بازیگرا تقریبا یه هفته پیش توی اخرین کنسرتشون با نقش هاشون خداحافظی کردن و توی مای دراما و ویکی هم چیزی راجب فصل دوم ننوشته اما اگه خبری در این مورد منتشر شد من توی همین صفحه حتما بهتون اعلام میکنم.

dayan چهارشنبه 15 آبان 1398 ساعت 05:19

اوووووف بر شما چرا زودتر نگفتین اینجام میشه کامنت گذاشت
سلااااام محیا جونی ، خوبی؟
دختر با گوشی وارد شدم چشام کور شد اونور کامنتهاتونو خوندم اینجا خیلی بهتر که
منکه تازه شروع کردم سریالو تا یکم جلوتر برم

به به سلام دایان جون عزیز دل خودم. خوبی؟
من گفتم حتما خودتون نظراتو پایین نقد دیدین و میدونین میشه نظر گذاشت.
دایان جون من و اونی فرشته اگه گفتیم بیاین این طرف نظر بزارید بخش خیلی کوچیکیش برای محدودیت میهن بلاگ تو ثبت نظرات بود که اینور خوشبختانه این محدودیت رو نداره و بخش خیلی بزرگش هم به خاطر این بود که بعد دیدن این سریال مطمئنا بحث هایی راجب عاشقانه ی عجیبش پیش میاد که بهتره اینجا بیان بشه چون اگه تو نقد کره بگیم احتمال داره بازم خدایی نکرده اونجارو فیلتر کنن اما اینجا ازادی بیشتری داره و حتی اگه فیلتر هم بشه فوقش اینه که نام کاربریم رو عوض کنم یا دیگه نهایتا یه وبلاگ دیگه بزنم منم که یه مطلب بیشتر ندارم کارم راحت تره تا نقد کر که اون همه بازدید کننده و مطالب و نقد های جور واجر داره. نمیخواستم خدایی نکرده دردسر بشه برای مریم جون.

باران یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 21:11

سلام .همه این حرف ها درست . من دوباره دارم فیلم میبینم خیلی دوست داشتم . همون برداشت غش خواهر و برادر و..... که گفتید اما یک نمره منفی به این که ..آقا چرا طرف غش کرده .خودش راه می‌ره .این ایراد بزرگیه .تا حالا دیدید آدم غش کنه بعد صاف صاف راه بره بعد مثل غشیا بخوابه .مگه میشه .

سلام خیلی ممنون عزیزم.
ولی من حقیقتش منظورتونو از اون قضیه ی غش و این حرفا اصلا نفهمیدم. میشه واضح تر توضیح بدید که منظورتون چیه؟

Ciel شنبه 11 آبان 1398 ساعت 13:25 http://naghdchin.blogsky.com

به چیزایی اشاره کرده بودی که اصلا بهش توجه نکرده بودم

خوشحالم که بدرتون خورده نقدم و ممنون که وقت گذاشنید و این متن طولانی رو خوندین.

فرشته شنبه 27 مهر 1398 ساعت 23:01

درروزنفرین شده ای که هلهله وآشوبش کم ازقیامت موعودنداره وعرش آسمان وزمین ازملودی سازی ناکوک درحال لرزشه درحالیکه انعکاس سیاهی ونفرت وترس وتوحش به اوج خودرسیده ودررفتارتک به تک آدمهای اون آشفته بازارقابل روئیته به ناگهان تنها وفقط ندای عشق قهرمان متزلزل وبی قرار ماروبه خودش میاره اما حیف که چه دیربه خودش میاد. اون کسیکه ازرسوم این دنیای دیوانه دیوانه وجماعت دیوانه ترش به مرزجنون رسیده وبه سیم آخرمیزنه واینگونه به رزالت اون مردم جواب میده که آتشی بلندتروقدرتمندترازآتش همه اون جماعت به معرض دیدجهان بزاره هرچندبانیت خیروبااعتمادبنفس کامل پا دراین عرصه پرخطرگذاشته اما خبرنداره این آتشی که ساخته اول ازهمه دودش توچشم خودش میره و خودشومیسوزونه ویگانه دلیل وجودش عشقش خواهرش جلوچشمان پرحسرتش پرپرمیشه بی اونکه حتی قدرت کنترل اون هیولاهایی که خلق کرده داشته باشه و یاکاری بتونه ازپیش ببره درسته که سالها علیه شروبی عدالتی ورسم ناکوک زمونه جنگیده بود اما حالا بافریادهای پرازخشم وناتوانیش وباقهقه های عصبی وگاه وبیگاهش که به ناکوکی سازی است که میزنه میخوادباتمام توانش فریادبزنه که کم آورده بازی روباخته ودیگه نمیکشه که بگه که دیگه جای اون تواین دنیای کثیف وپرتزویرنیست اگه آدمای اینجا اونوپس زدن پس اونم دنیا وتموم متعلقاتشو پس زده چون سالها برای برابری ورفع تبعیض جنگیده وازعزیزترین چیزاش دست کشیده اما هیچوقت هیچکی نفهمیده بودش والبته که این فهمیدن یانفهمیدن اونا براش اهمیتی نداره تنها وتنها چیزی که براش اهمیت داشت ودلش خوش بود همون محبت ویادخواهرش که براش مادری کرده بود ودردرجه بعددادن امیدوزندگی به طردشدگانی بودکه گناهی جزیه اسم وفامیل ازقبیله دشمن نداشتندوبخاطرهمون هم به بدبختی محکوم شده بودنداما هردوموردیه شبه دودشده بودوازبین رفته وحالاخودش میمونه ویه عمریاس وافسوس وحسرت وفکراینکه من که تمام اعمال ورفتارم درست وانسانی بود چرا عاقبتم بایداینجوربشه یعنی واقعا تمام این مدت دیوانه شده وبیراهه ای پرخطروروشی شرورانه وانتخاب کرده بودم که تهش به طرف جاده جهنمه ؟! اگه من اشتباه میکنم پس این قبایل که اونجوروحشیانه مردم بیگناه روقضاوت کردن وبه کشتن دادن راه راست ورستگاری رفتند اما عقل ومنطقش ناتوان ازاین پاسخه بقولی ارورمیده چون همه راهها به بن بست وبیراهه ختم میشه وخون وآشوب وبی نظمی همه جا روفراگرفته نه راه پس داره نه قدرت پیش رفتن پس همینجا همین الان همه چی بایدتموم شه چون بنظرش اگه نباشه نه خودش زجرمیکشه نه بقیه پس هرچه سریعتربایدخودشوبه قعراین پرتگاه بندازه شایدیه روزی دریه زمانه بهتری ظهورکنه وبتونه روی آرامشوببینه ...
بنظرم میاداینبارتاکیدنویسنده اینه که هرآدمی هرچقدرم خوب وبانیت پاک ودرست هدف والا اما وسیله وروشش دست کمی ازون هدف نداره وهیچ چاره ای نداریم بجزاینکه به یکسری قوانین وهنجارها هرچقدرم دست وپا گیراحترام بزاریم وگرنه بلایی سرمون میادکه سرقهرموون بیچاره مون وی ووشیان اومدکسیکه مثل بچه های کوچیک دنیای شادورنگی رنگی وزیبایی داشت ودرحین بازیگوشی کوچک وبزرگش درهمه حال هوای خونوداه وبارمسئولیت اوناروداشت وحتی به همین نشانه جزبزرگی ازوجودش روبه برادرش بخشیدودم نزداما دست روزگارخواب دیگه ای براش دیده بودوسیلی سختی رودربدترین شرایط بهش زد .
اما ازطرفی هرچندکه ووشیان ما ظاهرا ازبیراهه واردشده بودوبزرگترین رنجهای زندگیشوسرهمون کشیداما بازم نیت پاک وقلب مهربونش تونست اونونجات بده وبااون قدرت روحی بالاکه حالابه کمک یاروهمراه زندگیش (لان جان ) بدست آوورده تونست سره روازناسره تشخیص بده وراه رستگاری روپیداکنه ... کسایی مثل منگ یائواما برعکس هرچندنیت پاکی نداشتنداما راه محافظه کاری وبه ظاهر درست روانتخاب کرده بودندوچه بسیارآدمهایی که اون روبخاطرهمین دوروییشان احترام میکردندوبعنوان رئیس قبایل جاویدان قبول کردنداما بالاخره ماه هیچوقت پشت ابرنمیمونه ودست این افراددیریازودرومیشه وهمینطورهم شدونیت شرش شد بلیط ورود به جهنم شد . بنظرم اینجا ییباردیگه اهمیت افکاروقلب ونیت به عنوان موثرترین جزوجودآدمی انگارحتی ازاعمال هم پیشی میگیرند.این احساسی بودکه من بعددیدن قسمت 32 واونم براب باردوم بهم دست دادوخواستم که اینوبابقیه به اشتراک بزارم .بازم ممنون ازمحیا جان بخاطرمعرفی این سریال ونقدتاثیرگذاروبینظیرش ومیکسهای عالی که ساخته بود.میدونم درحدنقدطولانی بوداما ممنون ازهمه اونایی که این رومی خونند یه موقع دیدیددوباره برگشتم نمیدونم خودمم .

سلام اونی قشنگ خودم.
اونی وااااقعا لذت بردم از خوندن متنت و چقدر زیبا و پر از احساس و دقیق نوشته بودی.
خدایی خیلی کیف کردم از خوندن کامنتت که درواقع خودش یه نقد زیبا بود برای این سریال.
ممنون که نظر قشنگتو باهام به اشتراک گذاشتی اونی و ممنون که قابل دونستی. امیدوارم بازم بیای و نظراتتو راجب سریال بگی من که همیشه اماده ی خوندن نظرات زیبات هستم.
ممنون بازم

minouoshka شنبه 20 مهر 1398 ساعت 11:58

من پریشب قسمتای 16 و17 رو دیدم، ازطرفیم دلم بخاطراین حمله های ترکیه به کردای سوریه حسابی پربود... سه روزه هرلحظه ای از فیلم برام تداعی میشه جدا بغض میکنم!! این عشقای بین اعضای خانواده که فیلم نشون میده واقعا تاثیرگذاره. اون لحظه ای که پدرخونده و مادرخونده ووژیان میمیرن و آویز یشم خواهر بزرگه از دستش میفته میشکنه فقط اون سکانس از فیلم اخراجی ها میومدتوذهنم که به مادرکجید خبردادن پسرش مرده ناله کردوگفت: توخواب دیده بودم پسرم... خیلی خیلی قشنگه. مرسی از نقد پروپیمونت

سلام عزیزم. پس هنوز اوایل سریالی حالا بزار بره جلوتر اونموقع است که باید خون گریه کنی واسه این سریال. اشکاتو نگه دار واسه اون قسمتاش.البته من خودم بی نهایت قسمت 16 رو دوست دارم مخصوصا اونجایی که این سه تا دست و پا میزدن که برگردن خونه و خونوادشونو نجات بدن اما اخرش با جه حال و روزی برگشتن.
حس خانواده بودن و عشق به خانواده تو این سریال واقعا تاثیر گذار و بی نهاااایت زیباست.
منم ممنونم که نقدمو خوندی و نظرتو گذاشتی عزیزم.
اگه خواستی همچنان احساساتتو راجب سریال بیان کنی من ینجا حی و حاضرم و لذت میبرم از صحبت کردن باهات.

مهشید جمعه 19 مهر 1398 ساعت 08:00

سلام. از زحمتی که برای نوشتن این نقد بلند کشیدین ممنونم و به مطالب جالبی اشاره کردین. ولی اون مطلبی که من دلم میخواست رو نه تنها اشاره نکردین بلکه درست افتادین تو تله ی نویسنده ی رمان.
یکی از پیام هایی که ما از این رمان و سریال می گیریم اینه که هیچوقت دیگران رو با دید یه طرفه نگاه نکنیم و همیشه خودمون رو جای دیگران بذاریم. ما کل سریال رو از دید وی ووشیان دیدیم به همین خاطره که میتونیم درکش کنیم و برعکس شخصیت های توی سریال، طرف اون باشیم. ولی جین گوانگ یائو چی؟ هیچکس توی این کامنت ها و حتی کامنت های طولانی پرومویز سعی نکرد درکش کنه در حالی که اونم بدبختی های خودشو داشت. البته نمیتونم سرزنش کنم چون سریال کلا جین گوانگ یائو رو به عنوان شخصیت منفی دونسته و همه ی اتفاقات بد رو انداخته گردن اون! سریال همون کاری رو با جین گوانگ یائو کرده، که آدمای اطراف وی ووشان باهاش کردن: هر گناه و اتفاق بدی که میفتاد، انداختن گردنش. توی رمان فرق داره واقعا. جین گوانگ یائو دستور کشتن پسرخاله جین زیشوان رو به سو شه(؟) نداده بود. طرف چون ازش بدش میومد خودش اقدام به قتلش کرد. جین گوانگ یائو تلاشی برای گرفتن مهر ببر نکرد، اون فقط یه غنیمت بود که بعد از مرگ وی ووشیان همراه با شمشیرش به دستش افتاد. وی ووشیان هم آدم بی گناهی نبود و کنترلش رو از دست داد و جین زیشوان رو کشت. و واقعا گاهی من با خودم میگفتم چرا این همه گستاخ و مغروره یکم باید درک و تحملش بیشتر باشه.
تفاوت جین گوانگ یائو با وی ووشیان این بود که جین گوانگ یائو بالاخره مقابل بدبختی هاش خورد شد، و تصمیم گرفت راه اشتباه رو انتخاب کنه، ولی وی ووشیان هیچوقت تسلیم نشد و روی اصولش پا نذاشت.
و درمورد مقایسه کردن بدبختی هاشونم، به نظر من اصلا مقایسه مصیبت ها کار درستی نیست، ولی خب میگم. جین گوانگ یائو از بچگی به خاطر مادرش زیر فشار تحقیر و قلدری های مردم بوده. هیچکس دست دوستی بهش دراز نکرد، و همه مسخره ش کردن و کوبیدنش و حتی گاهی بهش صدمه رسوندن، فقط چون میتونستن. در کل عمرش فقط دونفر بهش روی دوستی نشون دادن. نیه مینگجو و لان شیچن. که نیه مینگجو هم وقتی دید اون حاضره چه کارهایی انجام بده بهش بدبین شد و دیگه هیچوقت بهش روی خوش نشون نداد. وی ووشیان توی محیط پر از محبت جیانگ فنگ میانگ و خواهرش بزرگ شد و تحت حمایت اسم خانواده ی جیانگ هیچکس جرئت نداشت بهش دست درازی کنه. جین گوانگ یائو از لحاظ جسمی و قدرت تهذیبگری، ضعیف بود و راحت میتونستن اونو اذیت کنن. وی ووشیان قدرت تهذیبگری شو از مادرش به ارث برده بود و خودتونم دیدین حتی از جیانگ چنج هم قوی تر بود.
نمیگم که بدبختی جین گوانگ یائو از اون بیشتر یا کمتر بود، اونا هرکدوم مصیبت های خودشون رو داشتن، خیلی واضحه که وی ووشیان آدم خوبی بود چون سر عقایدش موند و درست انتخاب کرد، و جین گوانگ یائو آدم بدی بود چون راه آسون تر رو انتخاب کرد و از هیچ کاری برای رسیدن به قدرت دریغ نکرد. ولی اینکه ناراحتی های جین گوانگ یائو رو دست کم بگیرین و بکوبیدش یعنی از این سریال هیچی یاد نگرفتین. من نویسنده رو تحسین میکنم. نه تنها درس داده بلکه امتحان هم گرفته. جین گوانگ یائو توی نظرات و حرف های شما، درست مثل وی ووشیانه توی نظرات و حرفای مردم توی سریال.

سلام مهشید خانم عزیز.
اول از همه خیلی ممنون که وقت گذاشتید و این متنو خوندین و نظرتونو باهامون به اشتراک گذاشتین.

و اما در مورد مسائلی که گفتید.به چیزای جالبی اشاره کردید و منم از خوندن کامنتتون لذت بردم اما در مورد حرفایی که زدید راجب مورد اول که اشاره کردید و گفتید که وی ووشیان همیشه و کاملا خوب و مبرا از همه چیز نبوده منم موافقم و اگه دقت کنید میبینید که من از همون اول متنم تا اخر متن روی خاکستری بودن شخصیت وی ووشیان تاکید دارم و مدام دارم میگم که ما با یه ادم خاکستری و پر از اشتباه طرفیم و به وضوح بار ها به این قضیه توی متنم اشاره کردم پس نمیشه گفت من این مسئله رو برعکس نشون دادم یا ازش رد شدم و وی ووشیان رو فرشته ی مطلق طلقی کردم.این از این.
اما راجب مورد دوم باید بگم که شما خودتون تو کامنتتون جواب خودتون رودادید و گفتید که توی رمان دقت کنید توی رمان جین گوانگیائو مقصر اصلی مرگ جین زیشون و همینطور به دست اوردن مهر و موم ببر یین نبوده اما ما اینجا و توی این متن داریم راجب سریال صحبت میکنیم نه رمان و توی سریال به وضوح اشاره شد که قتل زیشون و زیشوان و حتی احیای مهر و موم ببر یین همش نقشه های جین گوانگ یائو بوده و اون مقصر همه ی ایناست پس کلا این قضیه با چیزی که خودتون گفتید و الان منم دوباره بهتون یاداوری کردم کلا منتفیه و بحثی سرش نیست چون شما داری میگی رمان و من دارم میگم سریال و بحث این دوتا تو روایت یه سری مسائل کاملا از هم جداست.
و اما راجب مورد اخر و در واقع کلی ترین و مهم ترین موضوعی که توی تمام کامنتتون بهش اشاره کردید یعنی همون دادن حق نسبی به جین گوانگیائو بابت رفتار ها و کاراش.
خیلی خب بیاید اینجور بگیم که جین گوانگیائو یه ادم بی نهایت درد کشیده و رنج کشیده است و سختیای خیلی زیادی رو پشت سر گذاشته ولی ایا اینا دلیل بر اون همه ظلم و جنایات وحشتناک میشه؟ یعنی هر کی سختی کشید راه بیفته و زندگی دیگرانو تباه کنه؟ این درسته به نظر خودتون؟
مهشید خانم یادتونه توی قسمتای حدودا 23 یا 24 بود (بیشتر تاکیدم رو 23 هستش البته خیلی مطمئن نیستم) وقتی که مردم بی گناه قبیله ی ون رو برد داخل اتاق و به بهانه ی فرستادنشون به یه منطقه ی دیگه بقیه رو قانع کرد وبعدش در هارو بست و حمام خون راه انداخت داخل اتاق و اون مردم بی گناه رو بی دلیل سر برید؟ یا اینکه اون همه نقشه ی کثیف کشید و همه چیزو انداخت گردن ووشیان و زندگی یه ادم رو تباه کرد.بلایی سر زندگی وی ووشیان اورد که هیچ وقت جبران نشد و بعد از سالها هنوزاثرات اون اتفاقات تلخ گذشته توی زندگی وی ووشیان باقی موندن حتی با وجود تبرئه شدنش از همه ی اون جرایم اما کاری که جین گوانگیائو باهاش کرد وی ووشیان رو از هم پاشوند و این از هم پاشیدگی درونی تا اخرین لحظه ی سریال توی چشمای وشیان موج میزد. در حالی که ووشیان حتی درست و حسابی شناختی از منگ یائو نداشت و هیچ وقت هم تحقیر یا تمسخرش نکرده بود و توی همون دو سه تا برخوردشون هم با احترام باهاش رفتار کرد اما منگ یائو زندگیشو به اتیش کشید واقعا برای چی؟ فقط به خاطر اینکه عقده ی سالها تحقیر به دلش مونده بود و میخواست خودشو از اون وضع خلاص کنه؟ ایا واقعا همچین دلیلی بهش اجازه ی نابودی زندگی یه ادم رو میده؟
یا زمانی که نیه مینگجو رو با اون وضع فجیح کشت اونم نیه مینگجویی که جز خوبی به منگ یائو نکرده بود و اون همه سال زیر پر و بالشو گرفته بود و ازش حمایت میکرد.منگ یائو یه کار غلط انجام داد و نی مینگجو هنگام ارتکاب به جرم مچشو گرفت و بیرونش کرد ولی همچنان نگرانش بود و سراغشو از جین زیشوان تو کمپ خورشید میگرفت اگه یادتون باشه.نیه مینگجو از وقتی به منگ یائو بی اعتماد و سرد شد که رفتارشو توی چیشان ون و فصر ون روحان دید زمانی که به بهانه ی اجرای نقشه عقده هاشو سر نیه مینگجو و ادماش خالی میکرد و حتی با اینکه لزومی نداشت سه تا از ادمای نیه مینگجو رو کشت. خب شما باشی با همچین ادمی چطور تا میکنی؟ بهش بد بین نمیشی؟ تازه با همه ی اینا بازم به عنوان برادر قسم خورده اش اونو پذیرفت اما منگ یائو در نهایت چیکار کرد؟ به اون وضع فجیح و با نقشه ی قبلی ای که خدا میدونه از کی قصد اجراشو داشت نیه مینگجو رو کشت و سرشو تا سالها توی غرفه ی اتاقش نگه داشت سر کسی رو که منگ یائو رو از فلاکت نجات داد جین گواگیائو یه ادم بی نهایت قدر نشناس بود و با بهانه های الکی قصد در تبرئه ی خودش داشت با این توجیح که نیه مینگجو بهش گفته پسر ف ا ح ش ه اون بلارو سرش اورد اما هممون میدونیم که اصلا قضیه این نبود و منگ یائو خیلی وقت بود که دنبال فرصتی برای کشتن نیه مینگجو میگشت چون میدونست اون بهش شک داره و از وجودش احساس خطر میکرد.
ببینید مهشید خانم ما هر دوتامون دختریم پس احتمالا حرف همو بهتر در این موردی که میخوام بهش اشاره کنم میفهمیم . جین گوانگیائو حتی به خواهر خودش به دختری که تحسینش میکرد و بهش احترام میزاشت رحم نکرد و با اینکه میدونست خ و ا ه ر ش ه بازم با بی شرمی تمام باهاش ازدواج کرد . واقعا یه مرد چقدر باید پست باشه که با خواهر خودش ازدواج کنه اصلا گیریم که مجبور بود به همه ی اون دلایل عیر قابل قبولی که خودش گقت پس واسه چی اخرش اون دختر رو کشت؟ اون نه به رابطه ی خواهر و برادریشون و نه به رابطه ی زن و شوهریشون ذره ای فکر نکرد و با بی رحمی زن خودش رو کشت زنی که به قول خودشون اون همه بهش احترام میزاشت. ببخشید اون زن که دیگه تحقیرش نکرده بود. بهش فحش نداده بود. بیرونش نکرده بود.
از اون بد تر این ادم اونقدر پست بود که حتی به بچه ی خودش هم رحم نکرد.خودتون میدونید که حتی جیوون ها هم به بجه هاشون احساس دارن و نمیتونن ازشون بگذرن ولی این ادم با این کارش ثابت کرد که حتی از حیوون هم کمتره من اصلا شرمم میاد واژه ی ادم رو بای این موجود به کار ببرم. اونوقت شما اینو که حتی به خواهر و بچه ی خودش هم رحم نکرد با وی ووشیان مقایسه میکنی؟ خواهشا این ادمو اصلا با ووشیان مقایسه نکن چون این کار ظلمه به وی ووشیان.
اینکه این ادم سختیا و تحقیر های زیادی رو تحمل کرده ایا توجیه درستی برای کشتن همسر و فرزندشه؟ جین گوانگیائو میگفت که از پدرش به خاطر اینکه بهش بی توجهی کرده بدش میاد و کینه به دل داره اما خودش حتی از پدرش هم بد تر بود اون پدرشو به خاطر ول کردن خودش و مادرش ملامت میکرد اما حودش که زد با دستای خودش بچه اشو کشت.شما خودت چند لحظه به کارا و جنایاتش فکر کن اونوقت ببین ایا هنوزم دلت به حالش میسوزه یا نه؟ اگه اون موقع هنوز جانب داریشو کنی و براش دلسوزی کنی واقعا عجیبه. من همون اول هم گفتم قبول دارم که سختی زیاد کشید و حقش این نبود اما کارایی که کرد اونقدر وحشتناکن که هیچ توجیهی براشون قابل قبول نیست.
و اما در مورد اینکه گفتید قضاوت من راجب جین گوانگیائو درست مثل قضاوت مردم راجب وی ووشیانه باید بهتون بگم که به شدت با این حرفتون مخالفم.شما با این حرف داری وی ووشیان رو با اشتباهاتی کوچیک و حتی ناخواسته که خیلیاش اصلا به اختیار خودش نبوده با جین گوانگ یائو با اون همه جنایت و جرم و ظلم خواسته و اگاهانه میزاری تو یه کفه ی ترازو.
شما دقت کن عزیزم قضاوتی که راجب وی ووشیان میشد بالای 98 درصدش غلط و کذب و بیراه بود و حقیقت نداشت و وی ووشیان اصلا اون کارایی که اونا میگفتن رو انجام نداده بود و اونی که مردم میگفتن نبود.مردم فقط از روی شایعه ها و شنیده هاشون کلی داستان عجیب غریب براش درست کرده بودن و مدام پشت سرش صفحه مینداختن در حالی که حتی خیلیاشون اصلا حتی قیافه ی وی ووشیان رو نمیشناختن و اگه از کنارشون یا از توی مغازه اشون هم رد میشد نمیشناختنش و حرفایی که پشت سرش میزدن و قضاوتایی که میکردن همش اشتباه و کذب بود اما قضاوتی که من راجب جین گوانگیائو کردم و حرفایی که راجبش میزنم همش از دیده هام بر میاد من جنایات این ادم رو به چشم دیدم و قضاوتی که راجبش میکنم بیشتر از 90 درصدش درسته و حقیقت داره حرفایی که من راجب جین گوانگیائو میزنم همش حقیقت محضه و شما با مراجعه به تک تک سکانسایی که گفتم خودت متوجه این قضیه میشی.حرفا و قضاوتای من در مورد جین گوانگیائو بر خلاف قضاوتای مردم راجب وی ووشیان از خقیقت بر میاد از کار هایی که ایمن ادم واقعا مرتکب شده.مردم وقتی میگفتن وی ووشیان 5 هزار نفر رو کشته اصلا به چشم خودشون ندیده بودن و همش یه مشت دروغ و شایعه پراکنی بود و وی ووشیان هر گز 5 هزار نفر رو نکشته بود ولی من وقتی میگم جین گوانگ یائو همسر و قرزند خودشو کشت همش حقیقته پس نمیتونید بگید قضاوت من راجب جین گوانگیائو شبیه قضاوت مردم راجب وی ووشیانه.
بازمممنون از اینکه نظرتونو گفتید و تو بحثون شرکت کردید مهشبد جان.

فرشته جمعه 5 مهر 1398 ساعت 11:13

درموردانتخاب وجبرواختیارنکته خوبی روگفتی خیلی موافقم من بنظرم کلا ووشیان خیلی بیشترشبیه ژائویوبودتالی چان لان چون اونم دقیقا بعدازغروروشیطنتهاش مردوبعددوباره زنده شدو خیلی ضعیف بودتامدتها ونیازبه کسی داشت که بهش تکیه کنه که اونم لی چن لن بود همونجورکه ووشیان به لان جان تکیه میکرد.حتی دلیل رفتن وبنیانگذاری فرقه شیطانی هم تقربیا درهردومشابه بودو من اونوبیشتردرجواب دایان گفتم وگرنه ووشیان باژائویوقابل مقایسه است تا بالی چن لن
امااینی که گفتی ووشیان تواون شب تلخ تنها موندراستش زیادقبول ندارم چون یادمه اگه که اشتباه نکنم اولش لان جان وووشیان باهم جنگیدن درمقابل هم ولی بعدش لان جان درکنارووشیان جنگیدحتی یه جایی که دیداوضاع داره به ضررووشیان میشه بهش گفت فلوتت رو دوباره بزن وبعدشم بنظرم تاآخرش کنارش موند.حالا البته میدونم خودشم بعدها گفت که پشیمونه که طرف اونونگرفته وحسرت میخوره ولی خوب من یه سوال توذهنم میادکه دیگه اونشب چکاربایدمیکردکه نکرد؟ البته من دوباره شروع کردم نقدتوتیکه تیکه وآروم آروم می خونم برای اینکه ابنجوری بیشتردرعمق متن فرومیرم فعلا تاآخرتحلیل شخصیتها خوندم وازتحلیل اصلی مونده ولی اوندفعه قبلی که خونده بودم یادم میادکه انگارگفتی که لان جان ووشیان روتنها گذاشت و... اینواگه بازکنی برام که عالی میشه
یه چی دیگه من نمی دونم چرافک می کنم اونکه رمان افسانه ها وبی وقفه رونوشته یکی بوده خخخخ چون اوندوتا شخصیتای اصلیش واقعا شبیه بودند شایدم چون من چینی کم می بینم فک میکنم که اینجوریه
راستی اون حدسم هم راجع به استادعطرپنهان آب زیرکاه درست بودا الان تا اول ق47 دیدم قسمت 46 ام که گفتم خیلی جیگرم کباب شدرفت .

سلام اونی.
اره منم قبول دارم تا حدودی میشه گفت بیشتر شبیه ژائو یائو بود تا لی چن لن البته ووشیان هیچ وقت مثل ژائویائو زورگویی و مردم ازاری نکرد خداییش.
اما راجب اون شب. اونی اگه فکرشو بکنی میبینی که لان جان یکی از وارثان یکی از قبایل بزرگ و محترم دنیای تعلیم دیده ها بود و برخلاف ووشیان که یه بچه یتیم بی کس و کار و طرد شده بود و هیچ کس حرفشو قبول نداشت لان جان عزت و اعتبار زیادی توی دنیا داشت و برادرش هم که رئیس قبیله ی لان بود پس همچین ادمی اگه واقعا میخواست همه جوره کنار ووشیان بایسته هیچ کس جرئت نمیکرد تا اون حد ووشیانو متهم کنه و هیچ کدوم از اتفاقات اون شب رقم نمیخوردن لان جان هیچ وقت درست و حسابی جلوی اون ادما نایستاد و مستقیما از ووشیان حمایت نکرد هیچ وقت بهشون نگفت حرف و کار وی ووشیان درسته و شماها دارید اشتباه میکنید اون شب اگه لان جان سعی میکرد ووشیانو تبرئه بکنه و جلوی اون ادما با صراحت و صدای بلند ازش حمایت کنه اونوقت خواسته یا ناخواسته برادر لان جان و در نتیجه قبیله ی لان هم مجبور میشدن طرف لان جان و ووشیانو بگیرن و زمانی که قبیله ای مثل لان و ادمایی مثل لان جان و برادرش کنار ووشیان میبودن حد اقل مردم و ادمایی مثل جین گوانگشان نمیتونستن انقدر راحت و حتی بدون محاکمه کردن ووشیانو محکوم کنن و حکم مرگشو صادر کنن.اگه لان جان سعی میکرد روی بی گناهی ووشیان توی قضیه ی طلسم کردن اون یارو جین زیشون پافشاری کنه و دنبال متهم واقعی میگشت این اتفاقات نمی افتادن اما لان جان همونطور که خودش هم میدونست هیچ وقت ونجوری که باید و جلوی جمع طرف ووشیانو نگرفت اون شب هم اگه بهش گفت فلوتتو بزن واسه این بود که اون زامبی هارو بتونه از خواهرش دور کنه لان جان شاید تو خلوت خودشون حامی ووشیان بود اما توی جمع و بین اون همه ادم هیچ وقت جرئت نکرد این حمایتشو فریاد بزنه و طرف ووشیان و مسیر ووشیان بایسته لان جان تا قبل مرگ ووشیان هیچ وقت نشد مثل اون شب تو قسمت 42 به روی عالم و ادم شمشیر بکشه و مستقیما به همه اعلام کنه که طرف ووشیانه .
اگه یادت باشه تو قسمت 42 لان جان کنار ووشیان موند و به هر سختی که شد اونو از اونجا برد و پناهش داد و از تکرار فاجعه ی 16 سال پیش جلوگیری کرد اما اگه اون شب هم لان جان همین کارو میکرد به نظرت بازم اون اتفاق می افتاد. لان جان اون شب اونجور که باید کنار ووشیان نبود و هیچ موضع خاصی رو اختیار نکرد و فقط توی سکوت ازش حمایت میکرد اما شرایط ووشیان جوری نبود که یه حمایت خاموشو لازم داشته باشه اون حامی ای میخواست که جلوی اون همه ادم حمایتش رو از وی ووشیان فریاد بزنه. شاید اگه لان جان با عزت و اعتاری که داشت کنار ووشیان میموند و به همه ی دنیا اعلام میکرد که با ووشیان هم عقیده اس ورق بر میگشت و مردم اونقدر به ووشیان تهمت نمیزدن و متهمش نمیگکردن شاید اینجوری حد اقل یه چند نفری سعی میکردن به درست و غلط ماجرا فکر کنن و راه درستو پیدا کنن و وی ووشیان اونقدر تنها نمیموند.

نه اونی نویسنده اشون یکی نیست نویسنده ی رام نشده یه خانومه که کلا سه رمان نوشته که هر سه تاشم یائوئیه ربطی به نویسنده ی افسانه ها نداره. ولی حق داری از خیلی جهات شباهت دارن به همدیگه.
اره دیدی پسره ی مار موز عقده ای چیکارا که نکرده بود؟ من که ازش به شددددت متنفر بودم و هر چقدر هم از بدبختیش میگفت نمیتونستم درکش کنم یا بهش حث بدم کلا خیلی ادم چرت و بیخودی بود من از همون لحظه اول هم چندشم میشد ازش خخخخخ

Arshin جمعه 5 مهر 1398 ساعت 02:18

واقعا تحلیلتون عالی بود مهساخانوم،من اونقد ک سر نقدتون اشک ریختم سرخود سریال نریختم؛واقعا خسته نباشد

سلام عزیزم خیلی ممنون نظر لطفته. خوشحالم که نقدو دوست داشتی و تونستی باهاش ارتباط بگیری.و ممنون که نظرتو راجب متن گفتی امیدوارم که راضیت کرده باشه و خسته نشده باشی از خوندنش.

فرشته چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 12:06

محیا اینارواونورم گفتم ولی میدونم این صفحه برات خیلی مهمه برای همین اینجا تکرارش میکنم
حیا من دارم به قسمت 44 نزدیک میشم واوج کشف داستان مظلومیت ووشیان راستش من یه جورایی هم واسه لی چن لن هم حالابراووشیان اشکم دراومدولی خوب راست میگی درمقایسه ووشیان خیلی طفلکی تره یادمه میگفتیم لی چن لن خیلی براش مهم نیس که بقیه راجع بهش چی میگن وچطورقضاوتش میکنن ولی بهرحال هرچیم بود قدرت وصلابت خودشوداشت وخوب حداقل مردم درموردش دچارسوتفاهم نشده بودن بهرحال همونی بودکه بودهرچنداونم بوسیله باباش یه جورایی قربانی شده بودوکنترل امورازدستش خارج شده بودهمونجورکه ووشیانم قربانی حرص وطمع یکنفرشدوسوخت وعذاب ودوری کشیدولی لااقل به سری افرادی لی چن لنوبعنوان رییس قبیله قبول داشتندو تاآخربهش احترام میزاشتن هیچوقت مرگ افرادقبیله اشوبخاطرندونم کاریا ندید اما ووشیان بیچاره
عزیزترین کسش وهمینطورقبیلشوبه کل ازدست دادتاآخرم آش نخورده دهن سوخته ملت ازش بیزاربودندچون دنبال دشمن می گشتندبقول خودش وبرام قسمت 43 ودیالوگاش بالان جان خیلی عالی بود جاییکه که گفت (بعداینکه ازرویا بیدارشدم مطمئن شدم که اون صدای فلوت رواشتباه نشنیدم بعدامروزبیشتروبیشتربهش اعتقادپیداکردم درمسیرچیونگ چی وآسمن بدون شب ...یه نفرداشت مجموعه آشوب رومی نواخت ودستورات روعوض می کرد .لان جان : اون شخص جین گوانگ یائوبود.
ووشیان :شایداون بودوشایدم اون نبود (لبخندتلخ ووشیان)
لان جان :پس نمی خوای حقیقتوبدونی ؟
ووشیان :اولین باربعدبیدارشدنم خیلی می خواستم حقیقتوبدونم اما حالامیخوام بگم هرچیم که شدبشه (هه هه ) لان جان الان فکرمیکنم چه بدونم چه ندونم دیگه برام مهم نیست( دیگه آب ازسرم گذشته ...) بهرحال توذهنیت مردم بنیانگذارییلینگ اونکارهاروانجام داد حتی الان اگه صدبارم بهشون بگم بیگناه نیستم هیچکس حرفموباورنمی کنه چون گاهی اوقات مردم فقط به یک هدف یا یه بهونه نیازدارند یه کسی که همه ازش متنفرباشندوباوجودمن اونا یه دشمن مشترک دارندحتی می تونندتظاهربه داشتن اینوبکنندبعدااینوبرای خودم روشن کردم حتی اگه جین گوانگ یو وصدای فلوت نبوداحتمالا آدمهای دیگه ای بودندتوموقعیتهای دیگه واتفاقهای دیگه ای میوفتادند دیگه هیچی نمیدونم نمی دونم !

خییییلی ممنون اون اره حقیقتش این صفحه برام مهمه.ممنون که اینارو اینجا هم گفتی.
منم با همه ی حرفات مو به مو موافق بودم به خصوص تحلیلی که از شرایط ووشیان و لی چن لن داشتی.به نظر خودمم ووشیان خیلی مظلوم تر بود و از اونور لی چن لن مقتدر تر بود و حد اقل یه چهارتا کور و کچل و دیوونه دور و بر خودش داشت که هواشو داشته باشن خخخخخ تازه ژائویائو رو هم داشت که تا تهش همراهش موند اما ووشیان حتی لان جان هم با اینکه عاشقش بود اما توی اون شب لعنتی کنارش نایستاد کلا خیلی ادم تنهایی بود و قضاوت ها راجبش از بیخ و بن غلط بودن و نادرست اصلا توصیفی که ازش میشد با خود واقعیش یه دنیا فرق داشت اما خب لی چن لن تا حدودی حرفایی که راجبش میگفتن حقیقت داشت نه همش ولی خب یه درصدیش درست بود و اما یه چیز دیگه اینکه بد بختی و فلاکت ووشیان با انتخاب خودش بود یه جرایی و با اینکه میدونست داره چه کار خطرناکی میکنه اما بازم پرید تو اتیش و جلوی همه ی دنیا ایستاد و خودشو نابود کرد همش انتخاب های اگاهانه ی خودش بود و خب این خیلی دل و جرئت و مردونگی میخواد اما شرایط لی چن لن یه چیز ناخواسته و اجباری بود که از بدو تولد هراهش بود یه جور سرنوشت از پیش تعیین شده و شوم اما ووشیان خودش با فداکاریای بیش از حدش اون سرنوشت شوم و سرگذشت دردناکو برای خودش رقم زد با اینکه کاملا به عواقب کارش اگاه بود ولی بازم کوتاه نیومد.

Baekhyun.love دوشنبه 1 مهر 1398 ساعت 12:07

وای اگه اونجوری باشه که دیگه عاااااالی میشه‌..مرسی
نقد و تحلیلت انقد خوب و جذاب بود که ادمو وادار میکرد ولش نکنی و تا اخر بمونی...هر چقدم میخوندم مشتاق ادامش میشدم...خیلی ممنونم
من حتما پیگیری میکنم ، امید وارم هر چه زودتر اون تحلیل رو هم بزاری

چشم عزیزم حتما یکم سرم خلوت تر بشه حتما میزارمش.
ممنون بابت این همه لطفی که بهم داری عزیزم.از اشنایی باات واقعا خوشحال شدم و توی پست بعدی این سریال منتظرت هستم

Baekhyun.love یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 17:03

سلام
واقعا نمی دونم چی بگم....به شدتتتتت‌ تحسینت میکنم...واقعا خسته نباشی بهت میگم بابت این تحلیل و نقد فووووق العاده ات...عاااااالی
فقط من انتظار داشتم رابطه دوستانه لان جان و وی یینگ رو هم ذکر کنی ، چون خییییلی بنظرم تاثیر گذار بود
اینکه بعد اینکه برگشت، بازم کسی دوست نداشت که زنده باشه ، بازم ازش متنفر بودن ولی همونطور که خود وی یینگم گفت تنها کسی که پشتش ایستاد و حمایتش کرد لان جان بود...
اینکه همش تو چشمای برادر وی یینگ میشد دید که چقد داره با حسرت به این دو‌ نگاه میکنه ، درست وقتایی که لان جان دستشو پشت وی یینگ میذاشت و باهم میرفتن ، نگاه حسرت تو چشمای جیانگ چنگ دیده میشد
بنظرم این نوع رابطه لان جان و وی یینگ خیلی تاثیر گذار بود
حتی بنظرم از سکانس های برترش ، اون قسمت که لان جان حقیقت رو راجع به گوی طلای وی یینگ فهمید، چطور به حالش گریه کرد و با استواری شمشیرشو کوبید رو زمین و وی یینگ رو برد....اوپ قسمتش خییییلی ‌تاثیر گذار و حس حمایت به ادم میده
به هر حال جدای چیزی که گفتم نقد و تحلیلت وااااااقعا حرف نداشت...عاااااالی بود
واقعا‌‌ دستت طلا
طوری که من به این فکر‌ افتادم که این تحلیل رو برا‌خودم چاپ کنم و هی بخونم

خیلی ممنون عزیز دلم نظر لطفته خیلی خوشحالم که راضی بودی و با وجود طولانی بودن متن اونو خوندی. راجب اون قضیه که گفتی اتفاقا من یه مطلب جداگانه ی دیگه نوشته بودم ولی به دلایلی وقت نشد تکمیلش کنم و پستشو بزارم ولی خدا بخواد سرم که خلوت تر شد حتما میزارمش و با همه ی نکاتی که گفتی کاملا موافقم.
و ممنون بابت اینکه نظرتو باهامون به اشتراک گذاشتی.

فرشته چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 19:09

محیا جونم سلام مجدد.

عرضم به خدمتت که رسیدم قسمت 28 قبلتردرددلاموتوهمون نماباهات داشتم اومدم اینجا فقط یه اعلام حضوری کنم الانا دیگه واقعا سریال خیلی جالب شده اولاش بایداعتراف کنم زیادجذبم نکردولی حالااصلا ازفکرش نمی تونم بیام بیرون حالاممکنه بعددیدن سریال وخوندن مجددنقدت دوباره دست به قلم بشم واینجا یه طورماری برات بفرستم نقدمانند

به به ببین کی اومدهسلام اونی. خیلی هم خوب کردی اومدی . اره قبول دارم واسه خودم هم همینطور بود و بار ها هم همه جا گفتم که این سریال اوایلش زیاد جذاب نیست و 16 به بعد کم کم میفته رو دور.باید بهش فرصت داد ولی میدونی چیه اونی. اینجور سریالا تو نود درصد مواقع شاهکار های فراموش شدنی از اب در میان مثل گماشتگان و همین رام نشده.فقط باید یکم صبور بود اما اگه صبوری نکنی به نظرم یه سریال فوق العاده رو از دست دادی ولی خدا رو شکر ه تو تحمل کردی دیدیش.
من که از خدامه واز همین الان بی صبرنه منتظر طومارت هستم خودت که میدونی من اصولا عاشق طومار نوشتن و از اون بیشتر طومار خوندنم. خیلی هم دوست دارم نقطه نظر و دیدگاه تورو نسبت به این سریال بدونم.

Sanaz یکشنبه 24 شهریور 1398 ساعت 12:13

محیای عزیزم
سلام به تو
متن رو یک نفس و پشت سر هم خوندم.حیرانم الان.هم از ریزبینی این چینی ها هم از ریزبینی تو.
عالییییی بود.واقعا لذت بردم.
هر ده دقیقه یه بار گفتم عجب سریال قشنگیه.دلمبو بردی.
راستش شاید بی ربط باشه ولی یکم به یاد داستان حضرت موسی افتادم نمیدونم چرا!
جگرم واسه وی ووشیان خون شد.
من نفهمیدم محیا.این یبار اوایل داستان خودکشی میکنی درسته؟اونجا که برادرش بهش خیانت میکنه.خوب؟آخرش چی میشه؟آخرش نمیره بچه مون؟بیا به من بگو.من میخوام اول اخرشو بدونم.
تحلیل هات رو مثل همیشه دوست دارم.اینکه انقدر دغدغه داری و همه چیزو دیتیله و درعین حال مجموع و کامل میبنی رو خیلی دوست دارم.کاملا با فضا و حس و حال کار آشنام کردی.یک دنیا ازت ممنونم.
خوندن این متن تجربه لذت بخشی بود.یک ساعت کامل طول کشید ولی ارزشش رو داشت.ممنونم

سلام به ساناز جون مهربن خودم
خیییلی یییلی ممنونم از این همه لطف و محبتت ساناز جون. واقعا نمیدونم چی بگم تو همیشه بهم لطف داشتی. و بیشتر از اون ممنونم که با وجود طولانی بودن این متن اون رو تا اخر خوندی و نظرتو گذاشتی. خودت میدونی که نظرت خیلی برام مهمه.
اما در مورد سریال ساناز جون هر چی گفتم راست گفتم تازه حتی خییییلی چیزارو هم نتونستم بگم و از عهده ی قلم ناتوان من خارج بود که بخوام به خیلی از مسائل این سریال فوق العاده بپردازم. من این سریالو با قاطعیت بهت پیشنهاد میکنم فقط باید 15-16 قسمت صبور باشی چون خودت که میدونی سریالای چینی اصولا شروع طوفانی ندارن و رفته رفته روی دور میفتن و جذاب میشن درست برعکس کره ایا که شروع های خیلی خوب و رنگ و وارنگی دارن اما رفته رفته خیلیاشون از دور میفتن و نمیتونن تا پایان جذابیتشون رو حفظ کنن و تو نیمه ی دوم کسل کننده و خسته کننده میشن اما چینیا کاملا برعکسن مخصوصا این سریال که هرچی جلو تر میره جذاب تر میشه و داستانش پخته تر میشهه و همیشه و تا لحظه ی اخر چیزی برای غافلگیری بیننده تو مشتش داره.
اما گفتی حضرت موسی اتفاقا به نظر خودم هم تا حدودی کارای ووشیان شباهت داشت و میشه به اون داستان هم تشبیهش کرد اما من بیشتر از داستان حضرت موسی به قصه ی امام حسین شبیه دونستمش و البته خیلی داستان ها و اسطره ها و قهرمان های دینی و غیر دینی دیگه که الان خیلی ذهنم یاری نمیکنه که بخوام ازشون اسم ببرم.
والا ووشیان جیگر منو که هزااار تیکه کرد تا اخر سریال اوووونقدر این بشر خوب و مظلوم و فداکار و ستم کشه که حد نداره من یکی که تا عمر دارم وی ووشیانو یادم نمیره.
اما در مورد مرگش و اخر سریال خیالت راحت باشه سلناز جون ووشیان یه بار توی قسمت 33 خود کشی میکنه و میمیره اما اخر سریال زنده میمونه و اون کسی رو هم که همه ی این بلاهارو سرش اورده بود نابود میکنن اما درسته که سریالش پایان وبی داشت اما همونطور که توی متنم هم گفتم تا اخرین لحظه اون غم و غصه ی بی پایانی که توی قلب و نگاه ووشیان موج میزد تموم نشد من حتی تو سکانس اخر هم با اینکه طبیعتا باید خوشحال میبودم و لبخند میزدم اما بر عکس بغض گلومو گرفته بود مخصوصا با اون اهگی که لحظه ی اخر ووشیان میزد. این ادم اونقققدر غمش و دردش سنگین بود که شاید هیچ جوره نمیشد ازش خلاص شد اونقدر مظلوم و رنج دیده بود که من فق با نگاه کردن توی چشماش بی اختیار بغض گلومو میگرفت و جگرم کباب میشد براش. بد تر از همه این بود که وی ووشیان لحظه ی اخر داستان با وی ووشیان اول داستان خیلی تفاوت داشت اون ووشیان سرخوش و خوشحال و شاد و مهربون اول داستان اونقدر عذاب کشیده بودو و درد و سختی های متفاوت رو تجربه کرده بود که اخرای سریال هر چقدر هم سعی میکرد خودشو خوشحال نشون بده ولی بازم گذشته و تجربیات دردناکش توی چهره و چشماش غوا میکرد و از اون ادم سرخوش و شوخ و شنگ ادمی ساخته بود که اونقدر درداش عمیق بودن که کافی بود فقط سکوت کنه. به محض اینکه سکوت میکرد غم و غصه و حسرت های بی پایانش توی چهره اش موج میزدن و چیزی که بیشتر اذیت میکرد این بود که وی ووشیان همیشه میخواست به مردم بقبولونه که اون هنوزم همون ادم سرخوش و شاد و شوخ شنگ سابقه اما درسته که زبونش اینو میگفت اما چشماش چیز دیگه ای میگفتن.
بازم خیییلی خیییلی ازت ممون که وقت گذاشتی و متنم رو خوندی ساناز جون و امیدارم هرچه زود تر این سریال فوق العاده رو شروع کنی و ازش لذت ببری چون واقعا حیفه اگه این سریال از دستت بره. از نظز من فارق از تمام زیبایی های سریال به خاطر وی ووشیان و شخصیت بی نهایت دوست داشتنی و قابل لمسش هم که شده باید این سریالو دید.واقعا از وی ووشیان و اون همه از خود گذشتگی و مظلومیتش نمیشه گذشت.

Romina پنج‌شنبه 14 شهریور 1398 ساعت 12:26

سلام محیاجونی خوبی عزیزم؟نقدتو خوندم و خیلی جاهاشو باهات موافق بودم.خیلی موشکافانه و دقیق گفته بودی بعضی سکانسها رو که اصلا من متوجهشون نشده بودم ولی بااجازت چنتا نکته رو میخوام بگم:اونجایی که گفتی و خودمم قبلا گفته بودم چرا بعد ۱۶سال تکون نخوردن موافقم خوب حداقل باید مدل موها عوض میشد ولی ی نکته اینکه چینی ها و درکل گذشتگان سنهاشون بالای ۱۰۰ و ۲۰۰سال بوده و اگر لان جان و ووشیانو و کلا اکیپشون سالهایی که تو مقر ابر بودن ۱۸تا۲۰ بوده باشه و بگیم ۴ تا ۵سال هم ماجراهای این بین طول کشیده باشه میشه حول و حوش ۲۲،۲۳ یا ۲۴،۲۵ سالشون تا لحظه مرگ ووشیان.حالا ۱۶ سال بعد سنهاشون دیگه تو رده ۲۸تا۴۱سال ولی چون سنی واسه گذشتگان محسوب نمیشده شاید بخاطر همین توجهی نکردن به ظاهر و پیرسازی چهره ها و از طرف دیگه اینها جاودانه بودن و تو خاکستر عشق هم یادت باشه چینی ها معتقدن جاودانه ها ۱۰۰ها سال عمر میکنن یا حتی تا ابد مگر توسط عامل خاص کشته بشن واینهم میتونه دلیل دیگه ای باشه برای پیرنشدنشون ولی ازطرف دیگه سن پدرها و بزرگهانشون که ریش و سبیل و چهره تکیده تری داشتن عامل نقض قضیه میشه که اونهم میتونیم بگیم چند۱۰۰سالشونه که خب با سنی که ازدواج کردن و سن بچه هاشون نمیخونه.ولی درکل بگم عامل عدم تغییر چهره اینا طی ۱۶سال میتونه بخاطر ناچیز بودن این مقدار سال ازنظر تاریخی باشه.نکته دوم:اینکه دقیقا شخصیت ووشیان رو همونطور که گفتی یک قهرمان عالی توصیف کردی ولی یکجاهایی گفتی که کارهای وحشتناک و قتل ۵۰۰۰نفر و کارهای فراتر از اعمال شیطان انجام داده که حرف خودتو زیرسوال بردی که این بشر نماد فداکاری و قهرمان و جونمردی و((عدالت طلبیه))و بنظرم کسیکه سریال رو ندیده بدتر گیج میکنی،ببین ووشیان دقیقا از حقش دفاع کرد و هیچ کجا نمیتونی بگی که کارها و اعمالش شیطانی بود مخصوصا که اخرسریال دلایلشو فهمیدی اگر از تذهیبگری طلسم استفاده نمیکرد چطور میتونست بین مردگان زنده بمونه،اگر میتونست از شمشیر استفاده میکرد،خون ۵۰۰۰نفر تو دستهای جین گوانگیائو هه که موسیقی اشوب رو زد،تو نابودی ون هم نقشه ها زیر سر جین گوانگیایو بود و اگرهم ووشیان کسیو کشت قلتلها رو کشت هیچکدوم مردم شهر و روستا نبودن بلکه همشون مسلح و جنگنده بودن.اگر نمیکشت خودش کشته میشد و قانون طبیعته اگر تو جنگل ببری بهت حمله کنه تو فرار کنی و بالای درخت بری(کار ووشیان و سایر مردم)ولی ببر بالای درخت میاد و حمله میکنه اگر تو نکشیش خودت طعمه میشی کار ووشیان هم همین بود تازه اخلاقیتر هم بود اون نه بخاطر تنهاخودش بلکه بخاطر سایرین هم ون رو نابود کرد گرچه جرقه اش از پرت کردن خودش به تدفینگاه بود.
یا توی روستای ایی و یا حتی در نابودی جین و یا نیه و یا پسرعموی شوهرخواهرش هیچکدوم رو خودش انجام نداد و باقی انجامش دادن حتی دیدی که ژائویانگ رو هم خودش نکشت.عملا هیچ خونی به دستهاش اغشته نیست وتنها کار شیطانیش استفاده از جادوهه که اونم میتونست تذهیب نکنه و تبدیل به یک ادم فانی بشه ولی محیط تدفین مجبور به تذهیبش کرد برای بقای حیات و دیدی که جز زمانهایی که جون کسی بخطر نمیفتاد ازطلسم استفاده نمیکرد حتی برای نجات ازش استفاده میکرد مثل نجات ون نینگ.و اگر با این حساب بگیم لان جان هم از ی شخصیت روحانی تبدیل به یک قاتل شد چون دیگه همش شپشیر بدست درحال کشتار بود درحالیکه اینجور نبود و اونها درراه برچیدن ظلم ریشه دوانده شمشیر بدست میشدن.نکته سوم:اینکه گفتی که انتخابهای ژویانگ و ووشیان وجین گوانگیائو اینها رو متمایز کرد درسته ولی نکته ای هست این هم اینه که سن و سال هم ربط داره (باحرفت موافقم ها)ولی جین گوانگیائو تو بزرگسالی طرد شد یعنی تا اون سن تحت شرایط تحقیر بوده و شخصیتش شکل گرفته از نظر روان شناسی ولی ژویانگ تا اخرش هم جز توسط اون فردی که چشماش کور شد محبت ندید وعملا تا سالهای اخر مرگش با تحقیر و نفرت بزرگ شد و فقط از یک ادم محبت گرفت و فقط با یاد شکلاتهاش محبت رو تو وجودش دریافت کرد و پاسخ هم داد بهش که واسه اونهم گریه کرد و اشک منم دراورد یعنی امادگی پذیرش محبت رو داشته ولی کسی درحقش خوبی نکرده بود که پاسخ بده.ووشیان هم باوجودیکهمجموع سختی های این دونفر قبلی رو خودش یک تنه تحمل کرده بود ولی از بچگی محبت خودهر و پدرش تونسته بود براش کمی جبران کنه از بچگی تا شخصیتش شکل بگیره و بخوبی بزرگ شه.البته ذاتشون هم عامل اصلیه که ووشیانم ی چیز دیگس کلا.نکته بعدی:که گفتی لان جان بعد مرگ ووشیان متوجه شد که تمام اعتقاداتش غلط بوده رو مخالفم چون اگر اشتباه بود که لان جان تبدیل به ادم حقیقت طلب و فطرت پاکی نمیشد؛واگر مشکل رسوم و قوانینشون بود که فقط خودش باید استثناخوب درمیومد ولی همونطور که دیدی داداشش و بعد۱۶سال شاگردان قبیله لان و آیوان اینقدر خوب و عدالت طلب رشد نمیکردن که بدون شناختی از ووشیان دیوانه یا همون موشوان یو قبولش کنن و اونو تو خونه خانواده مو حمایت کنن وحتی تو قسمت اخر لان جان ۵۰۰تا قانون جدید اضافه نمیکرد به قبیله تا ۴۰۰۰تایی شن پس یعنی قوانین درست بوده فقط نیاز به ویرایش داشته که سوهانش شد ووشیان. پس مشکل این بود که رسومشون همونطور که ووشیان گفت زیادی دست و پاگیر بود وشجاعت داشت ولی جسارت نداشت و همینم دست انداز لان جان بود که بعد مرگ ووشیان تونست جسارت رو به خصلتهاش اضافه کنه.و ی چیز دیگه قبول دارم سریالش خ پرمضمون بود ولی خ از صحبتهات تکراری بود و به کرات تکرارشون کرده بودی اگر نبود هم نقدت کوتاهتر میشدوهم دل انگیزتر.نکته اخر:ازنظر تعاریف روانشناسی رنگ و توصیف عشق تو سریالت واقعا حظ بردم.انیمه و مانگناشودیدی و خوندی؟اخه ی جاهاییش رو من متوجه نشده بودم ولی تو واسم حل کردی.خسته نباشید واقعاعزیزم
راستی چطوری اسما و جزییات رو اینقدر خوب یادت مونده من الانهم اسمها رو چپرچلاغ میگم وای به حال جزییات
راستی سکانس و دیالوگهای برترت رو بشدت موافقم چون از همونجاها اسکرین شات گرفته ونگه داشته بودم

سلام عزیزم خیلی ممنون از این که وقت گذاشتی و نقد رو خوندی.
اما در مور چیزایی که گفتی یکی یکی میخوام جئاب بدم. خب اول از مسئله ی سن و سال شروع میکنیم و اینکه گفتی اونا جاودانه ان اما رومینا اگه دقت کنی توی هیچ جای این سریال به وضوح اشاره نمیشه که ادمای ان سریال جاودانه هستن اتفاقا این ادما هیچ کدوم جاویدان نیستن و ادمای معمولی ان درسته کسایی مثل تعلیم دیده ها از یه جنبه هایی قدرت های بیشتری نسبت به بقیه دارن اما اونا هم جاویدان نیستن مثلا تو دقت کن تو سریالی مثل خاکستر باااارها و از همون اول کار معلوم کردن که با یه مشت موجود جاویدان و عجیب غریب طرفیم و حتی تو صدا کردن همدیگه اون اسم جاویدان رو به کار میبردن اما تو این سریال اصلا به اینکه جاویدانن اشاره ای نشد و یا حد اقل من اصلا کلمه ی جاویدان به گوشم هم نخورد بلکه اینا همه ادمای معمولی بودن که تا یه سنی عمر میکردن. پیر میشدن. مریض میشدن و درد میکشیدن. زخمی میشدن و میمردن.حتی سالهایی که توی سریال بهشون اشاره میشد فراتر از 20 سال و 25 سال نمیرفت که عدد طبیعی و قابل قبولیه و مثل خاکستر از اعدادی مثل هزار و 10 هزار سال و غیره استفاده نمیکردن. ضمنا اگه دقت کرده باشی توی قسمت 9 سریال ووشیان به ون چینگ گفت که 20 سال پیش قبیله ی تو نابود شدن و فقط تو و برادرت زنده موندین و این یعنی اینکه ون چینگ الان تقریبا 25-26 سالش بود و با این وجود ظاهر و هیکل یه دختر بالغ و معمولی رو داشت درصورتی که توی سریال هایی که ادماشون جاویدان هستن طرف 20هزار سالشه ولی هنوز یه بچه است یا 40 هزار سالشه تازه میبینی اندازه ی یه ادم جوون و معمولیه مثلا تو همون خاکستر جین می وقتی با شوفنگ اشنا شد 4 هزار سالش بود اما تازه داشت تبدیل میشد به یه دختر بالغ اما توی رام نشده اصلا اینطور نیست و سن ها و اعداد سالها کاملا طبیعی و عقلانی و نرماله بنا براین من حقیقتش خیلی این حرفتو که میگی جاویدان بودن و این مورد طبیعی بوده رو قبول ندارم و همچنان معتقدم که گذر 16 سال بدون کوچکترین تغییری توی قیافه ی شخصیت ها عجیبه حالا میگیم ووشیان تو این 16 سال مرده بوده میتونیم اینو براش فاکتور بگیریم اما لان جان و بقیه که زنده بودن و این سالها رو زندگی کرده بودن پس معقولانه اش این بود که با توجه به روند خود داستان تغییر کنن.چون من هنوزم میگم که این ادما هیچ کدوم جاویدان نبودن.

و اما در مورد ووشیان که گفتی. ببین رومینا هیچ کس ندونه تو خودت خیلی خوب میدونی که من تا چههه حد عاشق این بشرم و چقدر دوستش دارم اما باید قبول کرد ووشیان هم با همممه ی خوبی هاش کاستی هایی داشت و خاکستری بود .رومینا قبول کن هیچ کدوم ز ادمای این سریال سفید مطلق نبودن این ادما و قهرمان ها با اینکه خیلی خوبن و کارای قهرمانانه انجام میدن اما بازم دستشون به خون الوده است و به هرحال توی زندگیشون خون هایی رو هم ریختن درسته که تقریبا همه ی کسایی که ووشیان و لان جان کشتن حقشون بود اما به هرحال اونا بازم دستشون به خون الوده بود به خصوص ووشیان حالا من خیلی کاری با لان جان نداشتم ولی میگم ووشیان دستش به خون الوده است و خاکستریه چون که اگر دقت کنی همه ی اون ادم ها به وسیله ی طلسم و راه و روشی که ووشیان بنیان گذارش بود کشته شدن و حتی بعد از مرگ ووشیان هم ادمایی مثل شویانگ و جین گواگیائو از چیزی که ووشیان ساخته بود سو استفاده کردن و مردم بی گناه زیادی رو باهاش کشتن پس هر جور که حساب بکنی دست ووشیان هم به طور مستقیم یا غیر مستقیم به این خون های ریخته شده الوده است . حتی خود ووشیان هم اینو قبول داشت و اگه یادت باشه وقتی با لان جان توی مقبره ی خانوادگی جیانگ بودن به لا جان گفت فرقی نمیکنه جین گواگیائو بوده باشه یا هرکس دیگه این حقیقت که من سازنده و خالق مهر و موم سنگ ببر سیاه بودم تغییری نمیکنه.این قضیه درست مثل همون میمونه که تو دینمون گفتن اگه کسی راه و روش بدی از خودش به جا بزاره و مردمی دنباله روی اون راه و روش بشن بخشی از گناهانی که اون مردم میکنن به پای بنیان گذار اون راه و روش نوشته میشه و بالعکس.پس اگه خوب بهش نگاه کنی میبینی که وی ووشیان یه ادم خاکستریه نه سیاهه و نه سفیده یکیه مثل خودمون. یادته تو غار وقتی ون نینگ باعث مرگ شوهر خواهرش شد یقه ی ون نینگو گرفت و بعد ولش کرد و یه لحظه با خودش گفت اخه چرا من این همه سال خودم رو یه همچین جایی زندانی کردم؟ این یعنی اینکه خسته شد. برید . کم اورد و درست به خاطر همون حرفا و کم اوردن اون بود که ون چینگ مجبور شد مردمش رو برداره و ببره ه به مقر قبیله ی جین چون میخواست باری از روی دوش ووشیان برداره که همون قضیه هم باعث مرگ تمام اون ادمای بی گناه شد.

در مورد اون قضیه ی شویانگ و ووشیان و جین گوانگیائو که گفتی من خودم هم تو نقدم اشاره کردم بهش که ووشیان محبت خواهر و پدر خونده اش رو داشته و گفتم هم که تنها شخصیت منفی که من واقعا باهاش همدردی کردم همون شویانگ بود اما در مورد جین گوانگیائو حقیقتش من هیچ جوره نمیتونم دلمو با این ادم صاف کنم این ادم بی نهااایت ادم مضخرف و خودخواه و بلانسبت عوضی ای بود درسته که تحقیر شده بود توی خوانواده اش ولی نیه مینگجو که هیچ وقت بهش بدی نکرد و جز خوبی کار دیگه ای براش نکرد چرا به اون وضع فجیه کشتش یا خواهرش اون اونقدر ادم پستی بود که حتی با خوهار خودش ازدواج کرد با اینکه میدونست خواهرشه و حتی از اون بدتر به بچه ی خودش هم رحم نکرد و کشتش هزااران جنایت دیگه که خودت بهتر میدونی.فکر نمیکنم تحقیر شدن و زندگی بدی داشتن دلیل خوبی برای همه این جنایات باشه و بنابراین هرچقدر هم که بگن این ادم بدبخت بود و ال بود و بل بود من عمرااا نمیتونم این کار هاش رو قبول کنم و درکش کنم و به هییییچ وجه بهش حق نمیدم من حتی ذره ای در طول سریال دلم به حال این موجود نفرت انگیز نسوخت.

اما راجب مورد اخری که گفتی من هرگز نگفتم تمام اعتقادات لان جان غلط بوده بلکه گفتم یه سری از اعتقاداتش غلط بودن و کامل نبودن مثلا همون اعتقادی که بهشون گفته بودن از شر دوری کنید اما هیچ وقت بهشون نگفتن شر چیه و خیر چیه اینکه اونقدر سطحی نگر بودن و هیچ کدوم از افراد قبیله اشون به خودشون زحمت اینو نمیدادن که یخورده راجب درست و غلط مسائل فکر کنن و فقط مثل یه مشت طوطی مقلد از قوانین پیروی میکردن اونم قوانینی که کامل نبودن. من هنوزم میگم یه سری از اعتقادات لان جان غلط بودن و برای اثباتش هم ارجاعت میدم به اخر قسمت 26 و اوایل قسمت 27 جایی که ووشیان داشت با مردم قبیله ی ون میرفت و لان جان راهش رو سد کرد و بهش گفت اگه بری از اخلاقیات و تعالیم گذشتگان دست کشیدی لان جان فکر میکرد اخلاقیات همون چیزیه که یه عمر به خوردش دادن و مشکلش این بود که تا قبل از اون شب فکر میکرد تمام تعالیم گذشتگان درستن و سعی نمیکرد یه مقدار اینارو با خودش بالا و پایین کنه یا حتی اگه شک میکرد سعی نمیکرد تفکراتش رو درست کنه یا بهتره بگم میترسید از اینکه بخواد قدم توی یه راه جدید و پر از خطر و ناهمواری و سختی بزاره لان جان تا قبل از مرگ ووشیان زیادی محتاط بود.

من انیمه اشو دیدم و رمان رو تا جایی که ترجمه شده خوندم حقیقتش.
بازم ممنون که نظرتو باهام به اشتراک گذاشتی عزیزم و این همه زحمت کشیدی و نقد رو خوندی و یه همچین نظر ی گذاشتی.

فرشته چهارشنبه 13 شهریور 1398 ساعت 05:25

سلام عزیزم الانی که دارم اینومینویسم ساعت یک ونیم نیمه شب یوقت اینجاست واقعا شک زده ام نمیدونم چی بگم جزاینکه مرحبا کارت عالیه ومحشره وچقدزیبا وباحوصله وپرازعشق وشبفتگی وحرارت به مسائل این سریال پرداخته بودی الان یکم چشمم دردمیکنه حدود70 درصدشوخوندم بقیشم میخونم تواولین فرصت... سریالوفعلا تاقسمت 10 بیشترندیدم اما خوب خوشحالم باچشم گوش بازترمن بعدمیرم جلووبعداتمامش که نمیدونم چندهفته طول بکشه دوباره میام سراغت وشویدشوید میکنیم بقول فرمانده لینچان

سلاااام اونی خوبی؟ خیییلی ممنون از لطفی که بهم داری واقعا خوشحال شدم کامنتتو دیدم.
ایشالا زودتر تمومش کنی و بیای اینجا با هم شوید شویدش کنیم به قول خودت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد